تفاوت قوانین طبیعی با قوانین عقلی

فرق است میان قوانین ریاضی یا منطقی یا فلسفی و قوانین علمی و طبیعی. قوانین ریاضی یا منطقی یا فلسفی قوانینی است که ذهن ضرورت و حتمیت آنها را کشف می کند. مثلا اگر ما در منطق گفتیم که اگر عامی داریم و خاصی، نقیض عام، خاص خواهد شد و نقیض خاص عام، این یک امری است که ذهن ضرورت آن را کشف می کند، اصلا می فهمد که غیر از این نمی شود باشد. یا اگر شما در حساب گفتید حاصلضرب این عدد در آن عدد مساوی است با فلان عدد، ذهن ضرورت این را کشف می کند، می فهمد که این خلافش محال است، نمی تواند یک عدد بالاتر یا یک عدد پایین تر باشد.
اما قوانین طبیعی. ما مثلا می گوییم که فلزات در اثر حرارت انبساط پیدا می کنند. ذهن ما ضرورت این را که فلز حتما باید در اثر حرارت انبساط پیدا کند کشف نمی کند زیرا علوم طبیعی یعنی هر چه که انسان درباره طبیعت کشف کرده است پایه اش تجربیات و محسوسات بشر است و حس و تجربه بشر جز یک سلسله محسوسات متوالی را به انسان ارائه نمی دهد، یعنی مثلا ما پدیده الف را همیشه می بینیم که به دنبال آن پدیده ب هست.
ذهن ما فقط همین را ادراک می کند، می گوید تا آنجا که من دیده ام و تا آنجا که من تجربه کرده ام، همیشه هر گاه حادثه الف، رخ بدهند به دنبال آن حادثه ب، رخ می دهد و اگر حادثه الف، رخ ندهد حادثه ب، هم رخ نمی دهد. اصلا بیش از این ذهن من حکمی ندارد، و این یک مقایسه غلط و یک اشتباهی است که ما آنچه را که در باب مسائل عقلی، یعنی مسائل مثلا ریاضی، منطقی، فلسفی، می بینیم که آن را به صورت یک امر ضروری و قطعی و غیر قابل تخلف ادراک می کنیم، خیال می کنیم علم، دیگر علم است، چه فرق است میان ریاضیات و طبیعیات؟ چطور شد یک قانون ریاضی، قطعی و لایتغیر هست، قانون طبیعی نیست؟ قانون دیگر قانون است، قانون علم قانون علم است. نه، این جور نیست. در قوانین طبیعی اصلا ضرورتش را از اول ما کشف نکرده ایم که در مقابل ضرورت آن گیر باشیم بعد بگوییم نقض این قانون چطور می شود؟ چطور ندارد، اشکالی نیست.

نفی قوانین عقلی در نزد تجربه گرایان متجدد
در دنیای متجدد با ظهور و رشد علم، ملاک و معیار تجربه گرایی حاکم شد و در این هنگام بود که علوم و فلسفه ها از جنبه های تعقلی خودش گریزان شد و آمد بر پایه علوم قرار بگیرد و خواستند که جز آنچه که علم گفته است، به صورت فلسفه نپذیرند، بسیاری از مسائل را از روی فهمیدگی واقعا هم همین طور باید گفت طرد کردند و گفتند اگر بناست ما فقط علم را بپذیریم و چیزی که غیر از علم باشد نپذیریم خیلی از مسائلی که تاکنون پذیرفته ایم نباید بپذیریم، از جمله قانون علیت است. قانون علیت این است که ما حادثه ای را ناشی از حادثه دیگر می دانیم، معلول آن می دانیم، یعنی اصلا وجود این را از آن می دانیم. می گویند این را علم که بر پایه حس است به ما ارائه نمی دهد، علم فقط دو پدیده را یا مقارن یکدیگر و یا متوالی یکدیگر به ما ارائه می دهد. علم نشو را یعنی اینکه این وجود از آن وجود متولد شده است، از آن پیدا شده است، دیگر نمی تواند به ما نشان بدهد، این یک فرض فلسفی بوده که ما قدیم می کردیم. پس اصلا ما قانون علیت را نمی پذیریم تا چه رسد به اینکه قانون ضرورت علت و معلول را بپذیریم که بگوییم علت خاص معلول خاص را ایجاد می کند لیس الا، و معلول خاص فقط از علت خاص به وجود می آید و غیر از این نیست.
از نظر علم اینها پذیرفته نیست. پس اگر ما از نظر علم بخواهیم نگاه کنیم جز این نمی توانیم بگوییم که در دنیا عجالتا ما یک جریان های ثابت و یکنواختی را می بینیم اما این جریان ها ضرورت دارد چنین باشد یا ممکن است به شکل دیگری باشد، نمی دانیم. ممکن است زمانی یک دفعه عالم وضعش عوض بشود، آنچه که علت است معلول بشود و آنچه که معلول است علت بشود، یا این علتی که تا امروز مال آن معلول بود از فردا مال آن معلول دیگر بشود و آن علتی که (یعنی چیزی که ما به نام علت می شناسیم)، آن مقدمه ای که تا دیروز مقدمه آن نتیجه بود از امروز مقدمه برای نتیجه دیگری بشود.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- نبوت شهید مطهری- صفحه 124-122

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/23310