جعلی بودن حدیث ظهور یک مجدد دینی در هر صد سال

معروف است که می گویند که پیامبر اکرم (ص) در حدیثی فرموده است: «ان الله یبعث لهذه الامة علی رأس کل مائة سنة من یجدد لها دینها؛ خداوند برای این امت سر هر صد سال، یک نفر را می فرستد که وی دین این امت را تجدید کند.»

جعلی بودن حدیث مذکور
اما باید گفت که در کتب تشیع اساسا این حدیث نیامده است. البته در عین حال، بعضی علمای شیعه روی این حدیث بحث کرده اند و حساب هم کرده اند؛ اما آن ها هم از روی کتب تسنن نقل کرده اند و همین، بهترین دلیل است که در هیچ یک از کتب شیعه چنین حدیثی نیست. سنن ابی داود یکی از صحاح سته اهل سنت است. در آنجا این حدیث به عین این عبارت آمده است: «ان الله یبعث لهذه الامة علی رأس کل مائة سنة من یجدد لها دینها» از نظر سند این حدیث، آن کسی که از رسول اکرم (ص) این حدیث را نقل کرده است، ابو هریره است؛ یعنی همان دروغگوی معروف. این وضع سند این حدیث.
اما آیا این حدیث قطع نظر از سندش از لحاظ متن و مضمون، تطبیق می کند با تاریخ یا نه؟ یعنی اگر راستی ما در تاریخ اسلام بگردیم واقعا همین جور است؟ در سر هر صد سال یک احیای فکر دینی صورت گرفته است؟ یا به تعبیر آن حدیث یک تجدیدی در دین شده است؟ می بینیم با تاریخ هم جور در نمی آید. البته بعضی از علمای اهل تسنن نشسته اند و حساب کرده اند یعنی حساب تراشیده اند که در اول قرن دوم فلان کس، در اول قرن سوم فلان کس، در اول قرن چهارم فلان کس دین را تجدید و احیاء کرده است. عجیب تر اینست که بعضی علمای شیعه هم -به جای اینکه بگویند این حدیث از ابوهریره و بی اعتبار است و با تاریخ هم تطبیق نمی کند پس باید دور بیندازیم و اگر از پیغمبر اکرم (ص) بود در اخبار ائمه معصومین (ع) هم اثری از آن پیدا می شد- آن را مسلم پنداشته و به حساب تراشی پرداخته اند. در این حساب ها بسیاری از علماء را جزء مجددین حساب کرده اند و بسیاری از علماء دیگر را حساب نکرده اند و حال آنکه آن حساب نکرده ها که گناهشان این بوده است که در وسط قرن بوده اند احیانا بیشتر خدمت کرده اند. مثلا شیخ طوسی در این حساب ها از قلم افتاده است در صورتی که شاید در میان علمای اسلام به اندازه شیخ طوسی کسی خدمت نکرده است و شاید یکی دو نفر به ایشان برسند. شیخ مرتضی انصاری نیز از قلم افتاده است.
عجب تر اینکه بعضی مانند همان صاحب "منتخب التواریخ" یک سلسله دیگر از خلفا و سلاطین را به عنوان تجدید کنندگان دین حساب کرده اند. این دیگر خیلی مضحک است. می گوید: در اوایل قرن دوم عمر بن عبدالعزیز دین را تجدید کرد و در اول قرن سوم مأمون، در اول قرن چهارم "المقتدر"، در اول قرن پنجم "عضد الدوله دیلمی"، در اول قرن ششم "سلطان سنجر سلجوقی"، در اول قرن هفتم "هلاکو خان مغول"، در اول قرن هشتم "شاه خدا بنده" که آن هم از مغول است، در اول قرن نهم "امیر تیمور گورکانی"، در اول قرن دهم شاه اسماعیل صفوی، در اول قرن یازدهم شاه عباس صفوی، در اول قرن دوازدهم نادرشاه افشار، در اول قرن سیزدهم هم فتحعلی شاه.
اینها مجددین و محیی های اول قرن هایی هستند که در اسلام پیدا شده است. این دیگر چیزی است که باید گفت: "لا یرضی به شیعی و لا سنی"؛ یعنی نه با عقاید شیعه جور در می آید و نه با سنی، نه با تاریخ نه با هیچ چیزی. جای شکرش باقی است که چنگیزخان مغول را از مجددین اسلام به حساب نیاورده اند. مثل اینکه اگر کسی به نام دین ریاست پیدا کرد و زعامت پیدا کرد و قدرتی پیدا کرد و پولی پیدا کرد پس دین احیاء شد! خیر؛ احیای دین و قدرت دین تابع این است که مردم چه اندازه به آن دین عمل بنمایند؟ چه اندازه به مقتضای آن دین رفتار بکنند؟ این زنده بودن دین است. بنابراین باید گفت که این فکر و این حدیث جعلی یکی از آن سمومی است که در افکار مسلمین وارد شده است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 135-140

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/23312