در میان کشورهای دنیا به استثنای بعضی کشورها، کشورهای اسلامی عقب مانده ترین و منحط ترین کشورها است. نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم عقب هستند، در اخلاق عقب هستند، در انسانیت و معنویت عقب هستند. چرا؟
یا باید بگوییم، اسلام، یعنی همان حقیقت اسلام در مغز و روح این ملت ها هست، ولی خاصیت اسلام اینست که ملت ها را عقب می برد (دشمنان دین هم بزرگترین حربه تبلیغی آنها همین انحطاط فعلی مسلمین است) و یا باید اعتراف کنیم که حقیقت اسلام به صورت اصلی در مغز و روح ما موجود نیست بلکه این فکر اغلب در مغزهای ما به صورت مسخ شده موجود است، توحید ما توحید مسخ شده است، نبوت ما نبوت مسخ شده است، ولایت و امامت ما مسخ شده است، اعتقاد به قیامت ما کم و بیش همینطور. تمام دستورهای اصولی اسلام در فکر ما همه تغییر شکل داده. در دین صبر هست، زهد هست، تقوا هست، توکل هست. تمام اینها بدون استثناء به صورت مسخ شده در ذهن ما موجود است. مثلا راجع به تقوا اگر مطالبی که گفته شد را مطالعه کرده باشید شاید بتواند به شما ثابت بکند که تا به حال تقوا به یک صورت مسخ شده ای در ذهن ما بود. هر موضوعی که بحث شده همه اینگونه است، که می فهماند اسلام معکوس شده است.
مثلی آورده اند که یک عده دهاتی از ده خودشان رفتند توی شهر. به عمرشان شهر را ندیده بودند. یکوقت از دور یک نوع درخت های مخصوصی نظرشان را جلب کرد. آمدند دیدند درخت های عجیبی است، نه شاخه دارد و نه برگ ولی درخت است. مناره های مسجد بود، خیال کردند درخت است. تعجب کردند که این درخت ها چه نوع درختی است که ما تا به حال ندیده ایم! شهری ها چه خوب انواع درخت ها را می شناسند. آمدند پرسیدند اسم این درخت ها چیست؟ بعضی از شهری های زیرک هم فهمیدند اینها دهاتی هستند، آنها را دست انداختند گفتند اینها درخت هایی است که در دهات پیدا نمی شود. پرسیدند که اصل اینها که به عمل می آورید چیست؟ گفتند اینها تخم مخصوص دارد ما می کاریم در می آید. گفتند ممکن است از این تخم ها به ما بدهید؟ گفتند بله. یک مقدار تخم هویج به این بیچاره ها دادند. اینها رفتند همه کاشتند. تا آنوقت تخم هویج نکاشته بودند. بعد از مدتی دیدند در نیامد. هر چه منتظر شدند و آب دادند در نیامد. ولی بعد از مدت ها گفتند چطور شده است؟ چه جور تخمی بود؟ وقتی کندند دیدند به شکل مناره است اما از آن طرفی، به زمین فرو رفته است. گفتند معلوم می شود ما عوضی کاشتیم. داستان و مسلمانی ما هم همان داستان مناره کاشتن آن روستائیان است.
در مسئله ولایت و امامت طرز فکر ما به صورت عجیب و معکوس در آمده است. آیا این عجیب نیست که ما مقتدایانی مثل اهل بیت پیغمبر داشته باشیم، علی بن ابی طالب (ع) داشته باشیم، حسن بن علی (ع) داشته باشیم، حسین بن علی (ع) داشته باشیم، زین العابدین (ع) داشته باشیم و همچنین سایر ائمه (ع)، آنگاه به جای اینکه وجود این پیشوایان، محرک ما و مشوق ما باشد به عمل، وسیله تخدیر ما و تنبلی ما و گریز ما از عمل شده است. تشیع و دوستی اهل بیت پیغمبر را وسیله قرار دادیم برای اینکه از زیر بار اسلام بیرون بیائیم. حالا ببینید این فکر چقدر مسخ شده است! این حقیقت عالی به شکل معکوس در فکر ما وارد شده، در ما نتیجه معکوس داده، وسیله تنبلی شده، وسیله هیچ کار نکردن با انتظار اینکه همه کارها را مولی کرده، در قیامت هم مولی می کند.