قضیه کتابسوزی مصر و ایران

آقای ابراهیم پور داود، که درجه حسن نیتش روشن است و به قول مرحوم قزوینی با عرب و هر چه از ناحیه عرب است "دشمن" است، دست و پا کرده از گوشه و کنار تاریخ قرائنی بیابد و آن قرائن را که حتی نام قرینه نمی توان روی آنها گذاشت (احیانا با تحریف در نقل) به عنوان "دلیل" بر کتابسوزی اعراب فاتح در ایران و بر باد دادن تاسیسات علمی به کار ببرد. بعد از او و تحت تاثیر او افرادی که لااقل از بعضی از آنها انتظار نمی رود که تحت تاثیر این موهوم قرار گیرند از او پیروی کرده اند.
مرحوم دکتر معین از آن جمله است (مرحوم دکتر معین هنگامی که کتاب خدمات متقابل تالیف می شد (1349) به حال سکته و در قید حیات بود و اکنون که این فصل یعنی فصل کتابسوزی الحاق می شود (1357) 7 سال است که درگذشته است)، مرحوم دکتر معین در کتاب مزدیسنا و ادب فارسی آنجا که نتایج حمله عرب به ایران را ذکر می کند متعرض این مطلب شده و بیشتر آنچه آورده از پور داود است. آنچه به عنوان دلیل ذکر کرده عبارت است از:
1 - سرجان ملکم انگلیسی در تاریخش این قضیه را ذکر کرده است. سرجان ملکم ظاهرا در قرن 13 هجری می زیسته و ناچار گفته هایش درباره حادثه ای که در حدود سیزده قرن با او فاصله تاریخی دارد باید به یک سند تاریخی مستند باشد و نیست، به علاوه او آنچنان تعصب ضد اسلامی خود را آشکار ساخته است که کوچکترین اعتباری به گفته اش باقی نمی ماند. او مدعی است که پیروان پیامبر (ص) عربی شهرهای ایران را با خاک یکسان کردند (دروغی که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی شود) عجب است که مرحوم دکتر معین گفتار سراسر نامربوط سرجان ملکم را به عنوان یک دلیل بر قضیه کتابسوزی ذکر می نماید.
2 - در جاهلیت عرب، مقارن ظهور اسلام مردم بیسواد و امی بودند، مطابق نقل واقدی در مکه مقارن بعثت حضرت رسول (ص) فقط 17 تن از قریش باسواد بودند، آخرین شاعر بدوی عرب "ذوالرمه" باسواد بودن خود را پنهان می کرد و می گفت قدرت نوشتن در میان ما بی ادبی شمرده می شود (نقل از تجلیات ایرانی، ص 36و37).
3 - جاحظ در کتاب البیان و التبیین نقل کرده که روزی یکی از امراء قبیله قریش کودکی را دید که به مطالعه کتاب 215534614 مشغول است، فریاد برآورد که "شرم بر تو باد، این شغل آموزگاران و گدایان است" در آن روزگار آموزگاری یعنی تعلیم اطفال در میان عرب بسیار خوار بود زیرا حقوق آنان شصت درهم بیش نبود، و این مزد در نظر ایشان ناچیز بود (نقل از تاریخ ادبیات دکتر صورتگر از انتشارات مؤسسه وعظ و خطابه، ص 10).
4 - ابن خلدون در فصل "العلوم العقلیه و اصنافها" (از مقدمه تاریخش) گوید: وقتی کشور ایران فتح شد کتب بسیاری در آن سرزمین به دست تازیان افتاد، سعد بن ابی وقاص به عمر بن خطاب در خصوص آن کتب نامه نوشت و در ترجمه کردن آنها برای مسلمانان رخصت خواست، عمر بدو نوشت که آن کتابها را در آب افکند چه اگر آنچه در آنها است راهنمائی است خدا ما را به رهنماتر از آن هدایت کرده است، و اگر گمراهی است خدا ما را از شر آن محفوظ داشته. بنابراین آن کتابها را در آب یا در آتش افکندند. و علوم ایرانیان که در آن کتب مدون بود از میان رفت و به دست ما نرسید (نقل از پور داود ریشتهاج 2 صفحه 20).
ابوالفرج بن العبری در مختصر الدول و عبداللطیف بغدادی در کتاب الافاده و الاعتبار و قفطی در تاریخ الحکما در شرح حال یحیی نحوی و حاج خلیفه در کشف الظنون و دکتر صفا در تاریخ علوم عقلی از سوختن کتب اسکندریه توسط عرب سخن رانده اند یعنی اگر ثابت شود که اعراب فاتح کتابخانه اسکندریه را سوخته اند، قرینه است که در هر جا کتابخانه ای می یافته اند می سوخته اند. پس بعید نیست در ایران هم چنین کاری کرده باشند ولی شبلی نعمانی در رساله ای به عنوان "کتابخانه اسکندریه" ترجمه فخر داعی، و همچنین آقای مجتبی مینوی در مجله سخن 74 صفحه 584 این قول را (کتابسوزی اسکندریه را) رد کرده اند.
5 - ابوریحان بیرونی در "الآثار الباقیه" درباره خوارزم می نویسد که: "چون قتیبه بن مسلم دوباره خوارزم را پس از مرتد شدن اهالی فتح کرد، اسکجموک را برایشان والی گردانید. و قتیبه هر کس که خط خوارزمی می دانست و از اخبار و اوضاع ایشان آگاه بود و از علوم ایشان مطلع، به کلی فانی و معدوم الاثر کرد و ایشان را در اقطار ارض متفرق ساخت و لذا اخبار و اوضاع ایشان به درجه ای مخفی و مستور مانده است که به هیچ وجه وسیله ای برای شناختن حقایق امور در آن کشور بعد از ظهور اسلام در دست نیست" (نقل از پور داود دریشتهاج 2 صفحه 21 - 23 عبارت از محمد قزوینی است).
ایضا ابوریحان در همان کتاب نویسد: "و چون قتیبه بن مسلم نویسندگان ایشان (خوارزمیان) را هلاک کرد و هربدان ایشان را بکشت و کتب و نوشته های آنان را بسوخت، اهل خوارزم امی ماندند و در اموری که محتاج الیه ایشان بود فقط به محفوظات خود اتکا کردند، و چون مدت متمادی گردید و روزگار دراز بر، ایشان بگذشت امور جزئی مورد اختلاف را فراموش کردند و فقط مطالب کلی مورد اتفاق در حافظه آنان باقی ماند (نقل از الاثار الباقیه، چاپ لیدن صفحه 30).
6 - داستان کتابسوزی عبدالله بن طاهر که دولتشاه سمرقندی در تذکرة الشعراء آورده است.
اینها مجموع به اصطلاح دلائلی است که مرحوم دکتر معین بر کتابسوزی در ایران اقامه کرده است، در میان این ادله تنها دلیل چهارم که از زبان ابن خلدون نقل شده به علاوه با داستان کتابسوزی اسکندریه که ابن العبری و بغدادی و قفطی آن را نقل کرده اند و با آنچه حاجی خلیفه در کشف الظنون آورده مورد تایید قرار گرفته است قابل بررسی است.
دلیل هفتمی هم هست که مرحوم دکتر معین متعرض آن نشده ولی جرجی زیدان و بعضی نویسندگان ایرانی فراوان آن را یاد آوری می کنند و دلیل بر ضدیت عرب با کتاب و کتابت و علم گرفته می شود. و آن اینکه خلیفه دوم به شدت جلو کتابت و تالیف کتاب را گرفته و با طرح شعار "حسبنا کتاب الله" (ما را قرآن بس است) به شدت تألیف و تصنیف را ممنوع اعلام کرده بود و هر کس دست به چنین کاری می زد، جرم شناخته می شد. این ممنوعیت تا قرن دوم ادامه یافت و در قرن دوم به حکم جبر زمان شکسته شد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- خدمات متقابل اسلام و ایران- صفحه 281-278

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/23529