در صفحه 53 کتاب "اصول علم اقتصاد" نوشین آمده است که: "ارزش" ایجاد نمی گردد مگر به واسطه کار، و در بین تمام کالاهایی که در بازار مبادله وجود دارد، نیروی کار، یگانه کالایی است که قدرت کار در آن نهفته است. پس این کالا (نیروی کار نه خود کار)، تنها متاعی است که می تواند سرچشمه ایجاد ارزش باشد. نیروی کار در گذشته (دوره فئودالیته، دوره بردگی روم قدیم، دوره اقتصاد ساده تجاری)، کالای قابل خرید و فروش نبوده است. برای آن که نیروی کار به شکل کالا درآید دو شرط اصلی لازم است: اول آن که کارگر (مالک نیروی کار) شخصا آزاد باشد، شرط دوم این که مالک ابزار کار نباشد تا مجبور شود نیروی کار خود را بفروشد". این مقدمه برای فروش نیروی کار، فقط در مورد کارخانه دار صادق است نه بازرگان.
سپس نویسنده در صفحه 54 می گوید:
"اینک که کالایی را که ایجاد کننده ارزش است پیدا کردیم و دانستیم که آن کالا نیروی کار است، باید مطالعه خود را ادامه دهیم تا سرچشمه سود را نیز پیدا کنیم. اول ببینیم ارزش نیروی کار را چه چیز می تواند معین کند؟".
سپس به این بحث می پردازد که ارزش هر چیز به واسطه زمان اجتماعا لازم تعیین می شود و اجراء این قاعده در باب نیروی کار، مشکل است، زیرا نیروی کار در هیچ کارخانه و به وسیله هیچ کارگر، تولید نشده است، ولی نویسنده، چیزهایی که سبب ایجاد نیروی کار می شود، یعنی احتیاجات زندگی، از خوراک و پوشاک و وسائل تفریح و فرهنگ برای خود او و خانواده اش که شرایط ادامه حیات کارگر است، ذکر می کند و می گوید: تمام اینها بهای معینی دارند که به واسطه زمان اجتماعا لازم که برای تولید آنها مصرف شده است معین می گردد. آنگاه در صفحه 56 می گوید: "پس ارزش نیروی کار عبارت است از ارزش حداقل این وسائل که برای زندگی لازم است". در این فرضیه، چنین فرض شده که کار فرما نیروی کار کارگر را می خرد نه خود کار را.
در صفحه 56 تحت عنوان "ایجاد ارزش اضافی" می گوید:
"در قسمت ارزش نیروی کار، فرضیه ما این بود که کارفرما بهای نیروی کار را مطابق ارزش تام و حقیقی آن می پردازد. در این صورت باز باید از خود بپرسیم پس سودی که کارفرما می برد از کجاست؟ در اینجا باید خصائص مخصوص نیروی کار را از کالاهای دیگر ممتاز می سازد، شرح دهیم: کارگر و کارفرما در بازار به عنوان دو مالک کالا با تساوی حقوق روبرو می شوند. کالای کارگر، نیروی کار، و کالای کارفرما، یک مقدار پول است. کارفرما نیروی کار را از کارگر به مبلغ معینی پول، معادل با ارزش آن، مثلا ده ریال در روز می خرد. همینکه کارفرما نیروی کار را خرید می تواند از ارزش استعمال آن، استفاده کند. ارزش استعمال نیروی کار، البته کار است، و کار ایجاد کننده ارزش است. پس همینکه کارفرما نیروی کار را خرید، آن را مورد استفاده قرار می دهد... از طرف دیگر بر علمای اقتصاد، امروزه ثابت گردیده است که خاصیت مخصوص، در این کالای ممتاز یعنی نیروی کار نهفته است، و آن این است که نیروی کار می تواند بیش از مقدار پولی که برای خریداری آن مصرف می گردد ارزش ایجاد نماید.
در مثال بالا اگر کارگر برای ایجاد یک روز کار ده ریال مزد می گیرد، فقط پنج ساعت کار او برای ایجاد ارزش معادل ده ریال کافی است، ولی کارفرما به پنج ساعت کار قناعت نمی کند بلکه کارگر را ده ساعت یا بیشتر به کار وا می دارد. اگر باز فرض کنیم این کارگر در یک روز ده ساعت کار می کند، زمان کار او به دو قسمت که هر یک پنج ساعت است تقسیم می گردد. مدت پنج ساعت اول، لازم و کافی است تا کارگر به اندازه مزدی که می گیرد (ده ریال) ارزش ایجاد نماید. این مدت پنج ساعت، یا قسمت اول مدت کار روزانه را به اصطلاح علم اقتصاد "زمان کار لازم" می نامند. پس ارزشی که در نیمه دوم مدت کار روزانه به توسط کار این کارگر ایجاد می گردد، برای کارفرما سود خالص است. این ارزش را که کارگر علاوه بر نیروی کار خود ایجاد می نماید " ارزش اضافی " و نیمه دوم مدت کار روزانه را "زمان اضافی کار" می نامند. "
ایرادی که اینجا هست این است که چرا قانون رقابت در خرید، نسبت به این کالای ممتاز، یعنی نیروی کار، حکمفرما نیست؟ و بالاخره چرا قانون عرضه و تقاضا، نسبت به این کالا لنگ است؟ مسلما وقتی که چنین نیروی صرفه داری باشد مشتری زیاد پیدا خواهد کرد، یعنی کارفرما زیاد خواهد شد و تقاضای زیاد، بها را بالا می برد و احیانا موجب عرضه زیاد می شود، نوسانات رخ خواهد داد تا بالاخره به تعادل منتهی گردد، همان طوری که کم و بیش دیده می شود که کارفرمایان در موقع صرف داشتن کار، برای ربودن کارگر با یکدیگر مسابقه می دهند، و اربابان نسبت به کشاورزان، و مزد کارگر افزایش می یابد زائد بر مقداری که برای ایجاد نیروی کار لازم دارد، هر چند در مرحله بعد به واسطه زیاد شدن قوه خرید توده کارگر قیمتها بالا می رود و سطح زندگی ترقی می کند، و گاهی به واسطه عدم امکان عرضه زیاد، نرخ پایین نمی آید. خلاصه چه دلیلی هست که نرخ نیروی کار در بازار اقتصاد سرمایه داری که بازار آزاد و به قول حضرات، هرج و مرجی است مثل سایر کالاها بالا نرود و کارگر از آن استفاده نکند؟ ثانیا فرضیه گذشته مبتنی بر این است که مزدی که به کارگر داده می شود مساوی ارزش چیزهایی است که باید به مصرف او برسد تا نیروی کار در او باقی بماند و یا موجود گردد مساوی ارزش واقعی نیروی کار است، زیرا علی المبنی، ارزش هر چیزی مساوی است با مقدار کاری که در تولید آن صرف شده است.
ولی می توان گفت همین، خود دلیل قاطعی است بر بطلان نظریه "ارزش مساوی کاری است که صرف تولید شیء شده است"، بلکه ارزش، مساوی است با اثری که بر آن شیء، بالفعل بار است، خواه کار زیاد مصرف آن شده است، و خواه کار کم، خواه علت آن که با آن که کار کم، مصرف آن شده است ارزش زیادی دارد این است که ابتکار، نقش خود را ایفا کرده است، و خواه از آن جهت که طبیعت نقش فعالی داشته است، مثل ما نحن فیه. طبیعت با صنعت، به عبارت دیگر طبیعت زنده و طبیعت مرده، از این نظر متفاوت است. فرضا نظریه مساوات ارزش و کار مصرف شده در مورد صنعت صادق باشد در مورد طبیعت صادق نیست، طبیعت همان طور که فیزیوکراتها گفته اند قادر است که چندین برابر کاری که صرف آن شده است ثمر بدهد. هرگز نمی توان گفت الزاما قیمت کره اسب مساوی خرجی است که صرف آن شده است، و یا قیمت گوشت و نیروی عضلانی خصوصا در اسبهای دونده، مساوی کاه و جوی است که صرف آن اسب شده است، همچنان که عکس قضیه نیز صادق است، یعنی بعضی اسبها یا قاطرها و گوسفندها هستند که به اصطلاح به خرجشان نمی ارزند. ظاهرا علت این که قیمت ها تدریجا در طول تاریخ بالا می رود و ارزش پول کم می شود، قدرت طبیعت بر تولید بیشتر از مقدار کاری است که صرف آن می شود که تدریجا بر محصول و قدرت خرید می افزاید باید تأمل بیشتری بشود.
به هر حال نظر بالا مبتنی بر این که "قانون مفرغ" از نظر خرید کارفرما یک قانون عادلانه است آن طور که لازمه نظر مارکسیست ها است سخن نادرستی است.
ثالثا هیچ گونه توضیحی نمی دهد که چرا نیروی کار، این امتیاز را از سایر کالاها دارد که قدرت ایجاد ارزش اضافی در او هست؟ همین قدر می گوید: "این کالای ممتاز" این امتیاز به چه جهت و روی چه فلسفه ای پیدا شد؟ به عقیده ما اولا این خصوصیت در همه کالاها کم و بیش هست، در سرمایه نیز این خصوصیت هست، و ثانیا این خصوصیت و امتیاز در خصوص نیروی کار از آن جهت است که مربوط است به طبیعت زنده. طبیعت زنده، مولد است، یک بر صد، محصول می دهد. به قول بعضی فلاسفه الهی، طبیعت مرده از لحاظ مقدمیت، در طبیعت زنده، معد است نه علت ایجابی.
رابعا چرا باید تمام سود کارخانه را منحصرا از کار کارگر بشماریم؟ این سود در اثر همکاری کار به اصطلاح زنده و کار به اصطلاح مرده پیدا می شود، یعنی سود جدید مولود و فرزند این پدر و مادر است، هر دو در این فرزند شریک اند. بلی، در مواقع خاصی ارزش اضافی مربوط به کارگر است، مثلا خطاط یا نقاشی فقیر که وسائل در اختیار ندارد و گرسنه است نمی تواند ایجاد اثر کند، یا مؤلفی که وسائل طبع و نشر در اختیار ندارد یا فقیر است و برای مدت تألیف، احتیاج دارد بالفعل به پول، و از آن طرف، خریدار، یعنی کسی که قوه خرید داشته باشد یا کسی که از سود این معامله آگاه باشد منحصر به فرد است، و یا خریداران همدست شده جلوی رقابت را گرفته اند، نقاش یا خطاط یا مؤلف بیچاره مجبور است که به اصطلاح، نیروی کار خود را به قیمت ارزانی بفروشد، و با ابزار کارفرما و روی کاغذ و تابلوی او برای او بنویسد و تابلویی تهیه کند که صد هزار ریال قیمت داشته باشد، ولی در مقابل عمل خود هزار ریال بگیرد. اما نام این، ارزش اضافی نیست، یعنی چنین نیست که چون کارفرما بخور و نمیر هنرمند را به او پرداخته است پس ارزش واقعی نیروی کار او را داده است و در این میان ارزش اضافی جوشیده است، بلکه واقعا ارزش نیروی کار او معادل است با تمام قیمت آن اثر منهای بهای کاغذ و سایر لوازم و فعالیت هایی که در مقدمه و مؤخره این کار لازم است، و اگر صاحب تابلو مالک کاغذ و سایر فعالیتها نباشد با مالک واقعی کاغذ و سایر لوازم و فعالیت ها در این مولود و فرزند سهیم می باشد، ولی البته سهم آنها مساوی نیست، سهم هر کدام بستگی دارد به ارزش بازاری آنها و کاری که صرف آنها شده است (چون مصنوع جمادی هستند)، و بستگی دارد به میزان دخالتی که در تکوین آن اثر از لحاظ علی و معلولی داشته اند.