نقد و بررسی اصول سوسیالیسم علمی

در ص 17 کتاب "سوسیالیسم" تالیف بورژن و ریمبر آمده است:
" پس ما سوسیالیسم را به عنوان شکلی از جامعه یعنی نه یک فرضیه تخیلی تعریف می کنیم که اصول آن از این قرارند:
1- مالکیت اجتماعی ابزار تولید.
2- استفاده دمکراتیک از این ابزار (نه استفاده طبقه خاص به نام حزب یا دولت).
3- متوجه ساختن نیروی مولده به سوی برآوردن احتیاجات توده مردم.
صفحه 18: "... ایجاد حاکمیت ملی شرط لازم برای وجود سوسیالیزم است".

سوسیالیست ها برای این که سوسیالیزم خود را علمی معرفی کنند به این قناعت کرده اند که کاپیتالیسم که خود او از نظر ما انحرافی است از عدالت و سازمان معتدل اجتماعی خواه ناخواه به او منتهی می شود از راه این که راه حل دیگری برای مشکلات کاپیتالیسم جز بهم ریختن مبانی حقوقی آن نیست. اولا این که کاپیتالیسم خواه ناخواه به سوسیالیزم منتهی شود و نتواند به حیات خود ادامه دهد، هر چند مورد ادعای سوسیالیست هاست ولی عملا خلاف آن دیده شده است، پس صد در صد مورد قبول نیست. آری، از نظر ما هر انحرافی آخر کار باید به اعتدال گراید. و ثانیا چرا علمی بودن سوسیالیزم فقط از این راه باشد که قوانین انهدام کاپیتالیسم و انجراء قهری به مالکیت اشتراکی ابزار تولید را بیان می کند؟ چرا از راه حقوقی و مبانی طبیعی اجتماع انسانی نباشد؟ از نظر اول آنقدر علمی است که کاپیتالیزم علمی است، آنقدر درست است که کاپیتالیزم در ظرف خود درست است، آنقدر حق و قابل دفاع است که کاپیتالیزم در مرحله خود قابل دفاع است، و چنان که قبلا گفتیم، بر فرض صحت این نظریه، سوسیالیزم علم نخواهد بود، حداکثر این است که بگوییم مارکس یکی از قوانین اجتماعی و تاریخی را کشف کرده است، مارکسیسم یک مسلک در فلسفه تاریخ خواهد بود نه یک مسلک اجتماعی.
مسئله عمده این است که آیا ما سوسیالیزم یا هر مسلک اجتماعی بشر را از قبیل ظهور یک حالت خاص و یک پدیده طبیعی بدانیم از قبیل حالت "جوجه ای" یا "مرغی" یا "تخم مرغی"، یا حالت جوانه ای یک شاخه و رشد کردن او و شکوفه دادن او و میوه دادن او؟ یا باید آن را از قبیل یک قانون طبیعی ثابت از قبیل قانون ترکیبات شیمیایی یا قوانین حیاتی و قوانین تکامل بدانیم، و حداقل این است که آن را یک علم دستوری بدانیم نه علم توصیفی و بیانی. از نظر ما زندگی اجتماعی بشر یک سلسله قوانین ثابت دارد که همان قوانین، قوانین تکامل زندگی بشری است. گذشته از عوامل ناخود آگاهی که بشر را به سوی تکامل قهرا هدایت می کند مانند تکامل صنعتی ابزار تولید و غیره خود بشر نیز باید یک راه علمی را با دستور و برنامه و اختیار اجرا کند. آیا نمی توان برای جامعه بشری فرمولهای ثابت هدایت کننده و پیش برنده ای قبول کرد که بشر با برنامه و اندیشه و اراده باید آن را عملی سازد؟!
جبر تاریخ به شکلی که مارکسیست ها گفته اند مورد انکار سوسیالیست های دیگر است، و ما اصل جبر تاریخ را قبول داریم ولی نه به صورت جبر اقتصادی بلکه به صورت جبر فلسفی.
معلوم شد سوسیالیزم علمی منحصر به سوسیالیزم مارکس نیست، بلکه سوسیالیزم مارکس بر فرض صحت تئوریهای مارکسیسم ربطی به علم و علمی ندارد. مارکسیسم بر فرض صحت و درستی، یک نوع تفسیر خاص برای تاریخ است، یعنی یک فلسفه خاص برای تاریخ است مبتنی بر ماتریالیسم و تضاد یا ماتریالیسم دیالکتیک.
روی این فلسفه، اجتماع بشری جبرا و قهرا بر طبق اصالت ماده در زندگی بشر و محرکیت اقتصاد برای تاریخ، و بر طبق اصالت ماده در زندگی بشر و محرکیت اقتصاد برای تاریخ، و بر طبق اصول تنازع و مبارزات طبقاتی، مسیری را طی می کند و این خط سیر از اشتراک اولیه شروع و به سوسیالیسم ختم می شود. این فلسفه، راه علمی وصول به سوسیالیسم را بیان می کند کما این که راه علمی وصول و عبور از کاپیتالیسم را نیز بیان می کند، ولی به هیچ وجه خود سوسیالیسم را به صورت یک علم توصیفی اقتصادی و اجتماعی یا علم فنی اقتصادی اجتماعی یا علم دستوری و اخلاقی اقتصادی یا اجتماعی بیان نمی کند و اگر جبر تاریخ مارکس و ماتریالیسم دیالکتیک وی در مورد اجتماع مردود شناخته شود دیگر اثری از علمی بودن نظرات وی نیست. چیزی که در سوسیالیزم مارکس دیده نمی شود اتکاء به حقوق طبیعی است، و این از آن جهت است که به ماتریالیسم دیالکتیک متکی است و روی اصول ماتریالیسم دیالکتیک نمی تواند به حقوقی طبیعی و ثابت متکی باشد و به همین جهت هرگز سوسیالیسم مارکس نمی تواند علمی باشد.

لوازم و تبعات علمی بودن تئوری مارکسیسم:
علمی بودن تئوری مارکسیسم متکی به این است که اولا تاریخ را به طور صد در صد مادی تفسیر کنیم و معتقد به جبر مادی تاریخ باشیم (ما هر چند جبر تاریخ را صحیح می دانیم اما آن را مادی و اقتصادی نمی دانیم) ثانیا جبر مادی را به طور دیالکتیکی تفسیر کنیم، یعنی قوانین دیالکتیک و از آن جمله قانون تضاد را بپذیریم و قانون اصلی حرکت را تضاد بدانیم و در اجتماع نیز اساسی ترین حوادث را مبارزات طبقاتی بدانیم و طرح و حمایت از سوسیالیزم را تنها در خور طبقات رنجبر بدانیم، نه به معنی این که تنها وظیفه این طبقه است بلکه به معنی این که عملا ممتنع است که غیر این طبقه حامی و طراح عدالت که مظهر عالی اش در دوران رشد سرمایه داری، سوسیالیزم است بشود، و ثالثا مراحل تطور تاریخ را همان طور تفسیر کنیم که مارکسیستها تفسیر کرده اند، یعنی این طور فرض کنیم که هر اجتماعی چهار مرحله معروف را طی کرده و می کند: اشتراک اولیه، فئودالیسم، کاپیتالیسم، سوسیالیزم. اینهاست پایه های تئوری مارکس یا مارکسیسم.

مخدوش بودن پایه های اندیشه مارکسیستی:
اولا همه این پایه ها مخدوش است، نه محرک تاریخ منحصر است به عوامل اقتصادی تا جبر تاریخ، جبر مادی باشد، و نه قانون اصلی حرکت مادی، تضاد است، و نه ادوار تاریخ بشر آنهاست که مارکسیست ها گفته اند. ثانیا چنان که مکرر گفته ایم صحت تئوری مارکسیسم دلیل نمی شود که سوسیالیسم پیشنهاد شده از طرف مارکس از سایر سوسیالیسم ها علمی تر باشد.
مارکس درباره خود سوسیالیسم که یک نظرات خاصی ندارد، بلکه طبق تفسیر خاصی که از تاریخ کرده است که به قول خود مارکسیستها دیگران از آن غافل بوده اند راه وصول به سوسیالیسم را پیدا کرده است و آن راه، راه علمی است و مبتنی بر حقایق تجربی و تاریخی است، اما راهی که دیگران جستجو می کردند که می خواستند وجدان بشر را برای سوسیالیسم قانع و مؤمن کنند، راه درستی به قول مارکسیستها نبوده است. مارکس یک نظرات خاص اقتصادی درباره ارزش و اضافه ارزش دارد که اولا نظریه "ارزش=کار" و نظریه ارزش اضافی، علمی نیست، ثانیا بر فرض صحت آن نظرات، آن نظرات قادر به توجیه سوسیالیزم نمی باشند. اگر نظرات خاص اقتصاد مارکس قادر به توجیه سوسیالیسم بود می توانستیم از این راه سوسیالیسم خاصی برای مارکس قائل شویم که بر مبنای اصولی علمی اقتصادی بنا شده است. پس نه نظرات فلسفی وی، یعنی مارکسیسم فلسفی، و نه نظرات اقتصادی وی، یعنی مارکسیسم اقتصادی، هیچکدام قادر نیستند که خود سوسیالیسم را از لحاظ علمی توجیه کنند. البته مارکسیستها فقط به مبانی فلسفی مارکسیسم از لحاظ توجیه علمی سوسیالیسم توجه دارند و هیچ دیده نشده است که به جنبه اقتصادی برای این هدف توجه کرده باشند، ولی ما به هر دو جنبه نظر افکنده و بحث کردیم. از نظر مارکسیسم با اینکه کشف قوانین جامعه شناسی و فلسفه تاریخ تأثیری در تغییر جامعه ندارد، در عین حال به علم جامعه شناسی و فلسفه تاریخ باید ارج نهاد. سوسیالیسم علمی جز کشف همین قوانین نیست. کمترین اثرش دور ریختن سوسیالیسم تخیلی و عدالتخواهیهای آرزویی است، زیرا قوانین دینامیکی علی رغم اینکه از دسترس تغییر و تبدیل خارج است، از یک مزیت برخوردار است و آن مزیت پیش بینی است. در پرتو جامعه شناسی علمی و سوسیالیسم علمی می توان وضع هر جامعه را بررسی کرد که در چه مرحله ای است و آینده آن جامعه را پیش بینی کرد و در نتیجه می توان فهمید که کودک سوسیالیسم در رحم هر جامعه ای در چه مرحله است و در هر مرحله ای همان را انتظار داشت که باید، و انتظارهای بیجا را کنار گذاشت. از یک جامعه ای که هنوز در مرحله فئودالیسم است انتظار انتقال به سوسیالیسم را نباید داشت، همچنانکه در انتظار تولد فوری یک جنین چهارماهه نباید نشست. مارکسیسم کوشش دارد مراحل طبیعی دینامیکی جامعه ها را بشناسد و معرفی کند و قوانین جبری تحول جامعه ها را از هر دوره ای به دوره دیگر کشف نماید.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- نظری به نظام اقتصادی اسلام- صفحه 194-190

  2. مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 122-121

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/24431