نهضت حسینی عامل شخصیت یافتن جامعه اسلامی

پیغمبر اکرم (ص) به مردم عرب چه داد؟ و اساسا یک آدم فقیر و یتیم و کسی که تمام قوم و قبیله اش با او دشمن هستند چه داشت که به آنها بدهد و چطور شد که آنها را از آن حضیض پستی به اوج عزت رساند؟ ایمانی به آنها داد که آن ایمان به آنها شخصیت داد.
یک مرتبه آن عرب سوسمار خور، شیر شتر خور، عرب غارتگری که دخترش را زنده زنده به خاک می کرد، این احساس در او پیدا شد که من باید دنیا را از اسارت و از پرستش و اطاعت غیر خدا نجات بدهم و هیچ اهمیت نمی داد که اعتراف بکند که در گذشته چطور بوده است، و حتی افتخار می کرد که بگوید من در گذشته پست بودم، آنطور فکر می کردم، هیچ سابقه درخشان ملی ندارم، ولی امروز این طور فکر می کنم، از شما عالی تر فکر می کنم.
این را می گویند شخصیت. آیا کلمه ای هست که از کلمه "لااله الا الله" بیشتر به روح انسان حماسه و شخصیت بخشد؟ معبودی، مطاعی، قابل پرستشی غیر از خدا نیست. یک جرم فلکی، یک حیوان، یک سنگ، یک درخت کجا و سر تعظیم فرود آوردن یک بشر کجا! من در مقابل غیر خدا هر چه هست، سر تعظیم فرود نمی آورم. من طرفدار عدالتم، طرفدار حق و احسانم، طرفدار فضیلتم. به این می گویند شخصیت.
امویون کاری کردند که شخصیت اسلامی را در میان مسلمین میراندند. کوفه مرکز ارتش اسلام بود و اگر امام حسین (ع) به کوفه نمی رفت، امروز تمام مورخین دنیا او را ملامت می کردند، می گفتند عراق که مرکز ارتش اسلامی بود از تو دعوت کرده بود و هجده هزار نفر با نماینده تو بیعت کردند و دوازده هزار نامه برای تو فرستادند، چرا به آنجا نرفتی؟ مگر از عراق جایی بهتر و بالاتر هم بود؟! اساسا کوفه شهری است که بعد از جنگ هایی که در صدر اسلام واقع شد، به دستور عمربن خطاب توسط ارتش اسلام ساخته شد و از کوفی ها و مردم عراق شجاع تر و سلحشور تر وجود نداشت. در عین حال همین مردمی که هجده هزار بیعت کننده داشتند و دوازده هزار نامه نوشته بودند، به مجرد اینکه سر و کله پسر زیاد پیدا شد همه فرار کردند، چرا؟ چون زیاد بن ابیه سال ها در کوفه حکومت کرده بود، آنقدر چشم در آورده بود، آنقدر دست و پاها بریده بود، آنقدر شکم ها سفره کرده بود، آنقدر افراد را در زندان ها کشته بود که اینها به کلی احساس شخصیت خودشان را از دست داده بودند. لذا تا شنیدند پسر زیاد آمد، زن دست شوهرش را می گرفت و او را از پیش مسلم کنار می کشید، مادر دست بچه خودش را می گرفت، خواهر دست برادر خودش را می گرفت، پدر دست فرزند خودش را می گرفت و از مسلم جدا می کرد و بی شک مردم کوفه از شیعیان امام علی (ع) بودند و امام حسین (ع) را شیعیانش کشتند، لذا در همان زمان هم می گفتند: «قلوبهم معه وسیوفهم علیه؛ قلب هایشان با او بود و شمشیرهایشان بر علیه او» (مقتل المقرم، ص 203 و تاریخ طبری، ج 6، ص 218 و کامل ابن اثیر، ج 6، ص 16 و ارشاد شیخ مفید، ص 218 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 195 و کشف الغمه، ج 2، ص 32)، چرا که اموی ها شخصیت ملت مسلمان را له کرده بودند، کوبیده بودند و دیگر کسی از آن احساس های اسلامی در خودش نمی دید.
اما همین کوفه بعد از مدت سه سال انقلاب کرد و پنج هزار نفر تواب از همین کوفه پیدا شد و سر قبر حسین بن علی (ع) رفتند و در آنجا عزاداری کردند، گریه کردند و به درگاه الهی از تقصیری که کرده بودند توبه کردند و گفتند ما تا انتقام خون حسین بن علی (ع) را نگیریم، از پای نمی نشینیم. یا باید کشته بشویم، یا انتقام بگیریم و عمل کردند و قتله کربلا را همین ها کشتند و شروع این نهضت از همان عصر عاشورا و از روز دوازدهم محرم بود. چه کسی این کار را کرد؟
حسین بن علی (ع). شخصیت دادن به یک ملت به این است که به آنها عشق و ایده آل داده شود و اگر عشق ها و ایده آل هایی دارند که رویش را غبار گرفته است آن گرد و غبار را زدود و دو مرتبه آن را زنده کرد. حسین بن علی (ع) در سخنان و خطابه های خودش، آنجا که از امر به معروف و نهی از منکر صحبت می کند، همه اش صحبتش این است: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید؛ زمانی که امت مبتلا شد به چوپان و سرپرستی چون یزید، باید با اسلام خداحافظی کرد.» (اللهوف، ص 11 و فی رحاب ائمة اهل البیت، ج 3، ص 74) «انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی؛ من خروج نکردم برای جاه طلبی و رسیدن به مقام، بلکه منحصرا خروج کردم تا مفاسد بین امت جدم را اصلاح کنم.» (مقتل الحسین مقرم، ص 156 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 89 و مقتل الحسین خوارزمی، ج 1، ص 188 و لمعة من بلاغة الحسین (ع)، ص 64 و مقتل العواصم، ص 54، نفس المهموم، صفحه 45 و ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 702) بعد از بیست سی سال که این حرف ها فراموش شده بود، حسین بن علی (ع) به نام یک نفر مصلح و به نام یک نفر اصلاح طلب که باید در امت اسلام اصلاح ایجاد کرد، قیام کرد و به مردم عشق و ایده آل داد. رکن اول حماسه زنده شدن یک قوم همین است. ملتی شخصیت دارد که حس استغنا و بی نیازی در او باشد. اینهاست درس های آموزنده ای که از قیام حسین بن علی (ع) باید آموخت. حسین بن علی (ع) درس غیرت به مردم داد، درس تحمل و بردباری به مردم داد، درس تحمل شدائد و سختی ها به مردم داد. اینها برای ملت مسلمان درس های بسیار بزرگی بود. پس اینکه می گویند حسین بن علی (ع) چه کرد و چطور شد که دین اسلام زنده شد، جوابش همین است که حسین بن علی روح تازه دمید، خون ها را به جوش آورد، غیرت ها را تحریک کرد، عشق و ایده آل به مردم داد، حس استغنا در مورد مردم به وجود آورد، درس صبر و تحمل و بردباری و مقاومت و ایستادگی در مقابل شدائد به مردم داد، ترس را ریخت، همان مردمی که تا آن مقدار می ترسیدند، تبدیل به یک عده مردم شجاع و دلاور شدند.
این داستان معروف است، می گویند: "نادر در یکی از جنگ هایش سربازی را دید که فوق العاده شجاع و دلیر بود و از شجاعت و دلاوری او اعجاب می کرد. یک روز او را خواست، گفت تو با این شجاعت و دلاوریت، آن روزی که افاغنه ریختند به اصفهان غارت کردند و کشتند کجا بودی؟ گفت من اصفهان بودم، گفت تو اصفهان بودی و افاغنه آمدند و آن همه جنایت کردند؟ گفت بله بودم، گفت پس آن روز شجاعتت کجا بود؟ گفت آن روز نادری نبود. مقداری از شجاعتی که امروز من دارم، از روحیه نادر دارم، تو را که می بینم، غیرت من تحریک می شود، شجاع و دلیر و دلاور می شوم."
اینکه من تأکید می کنم که حماسه حسینی و حادثه کربلا و عاشورا باید بیشتر از این جنبه مورد استناد ما قرار بگیرد، به خاطر همین درس های بزرگی است که این قیام می تواند به ما بیاموزد. من مخالف رثاء و مرثیه نیستم، ولی می گویم این رثاء و مرثیه باید به شکلی باشد که در عین حال آن حس قهرمانی حسینی را در وجود ما تحریک و احیاء بکند. حسین بن علی (ع) یک سوژه بزرگ اجتماعی است.
حسین بن علی (ع) در آن زمان یک سوژه بزرگ بود، هر کسی که می خواست در مقابل ظلم قیام بکند، شعارش «یالثارات الحسین؛ ای خونخواهان حسین» بود. (مسند الامام الرضا، ج 1، صفحه 148 و عیون الاخبار الرضا، ج 1، صفحه 299) امروز هم حسین بن علی (ع) یک سوژه بزرگ است، سوژه ای برای امر به معروف و نهی از منکر، برای اقامه نماز، برای زنده کردن اسلام، برای اینکه احساسات و عواطف عالیه اسلامی در وجود ما احیاء بشود.
خداوند در آیه 24 سوره انفال می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم»؛ ای مؤمنان! ندای خدا و پیامبر را آنگاه که شما را به پیامی حیاتبخش می خواند، اجابت کنید.» ایها الناس! این دعوت پیغمبر (ص) را اجابت کنید، می خواهد شما را زنده کند. حیات یک ملت به داشتن ثروت زیاد نیست، حتی به علم هم نیست، علم به تنهایی کافی نیست که یک ملت را زنده بکند، بلکه حیات ملت به این است که آن ملت شخصیتی را در خودش احساس بکند.
ای بسا ملت های عالم که شخصیت ندارند، و ای بسا ملت های جاهل که شخصیت خودشان را حفظ کرده اند. اگر الجزایری ها بعد از صد و پنجاه سال مبارزه توانستند استعمار فرانسه را به زانو در آورند و به استقلال برسند، برای این بود که در آنها یک حماسه وجود داشت، یک احساس منش وجود داشت. اگر در آن طرف مشرق زمین، ملت دیگری (منظور ملت ویتنام است) دارد با قوی ترین و ثروتمندترین ملت های جهان مبارزه می کند، چرا مبارزه می کند؟ آیا عدد یا ثروتش با آنها مبارزه می کند؟ ابدا. احساس شخصیت و منش آن ملت مبارزه می کند. می گوید: من تو را به آقایی قبول ندارم، من یا باید زنده باشم روی پای خودم باشم و کسی بر من حکومت نکند و یا باید نباشم.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- حماسه حسینی جلد 1- صفحه 169-176

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/24506