خود واقعی از نظر ماتریالیسم و مارکسیسم

نظر ماتریالیسم در مورد خود فردی و کلی
در باب خود غیر طبیعی حتی مادیین رسیده اند به این جا که نمی شود «خود» آدمی را منحصر کرد به همبن خود به اصطلاح شناسنامه ای. اصلا شخصیت انسان چیزی است که حتی مادی ترین مادی ها برای انسان شخصیت قائل هستند ماوراء شخص. ناچار این ها هم باید در فکر توجیهی برآیند که انسان یک خود عالی تر و بزرگتری دارد. منتها در پاسخ به این سئوال که این خود بزرگتر چیست؟ می روند دنبال حرفهای دیگر. یکی از این مکتب ها سخنی گفته که چون خیلی به مسائل مهم فلسفی مربوط است ناچارم به اجمال و اشاره رد شویم. گفته است در انسان دو من وجود دارد: یک من فردی و یک من کل. من فردی این است که خودت را به صورت یک فرد احساس می کنی، و من کل همان کل طبیعی است به اصطلاح که در همه افراد وجود دارد، یعنی انسان از این جهت است که آدم انسان دوست است، یعنی اینکه آدم انسان دوست است به خاطر این است که در او دو خود وجود دارد، یکی خود فرد که جزئی و محدود است و دیگر خود انسان که کلی است.
این حرف بسیار حرف نادرستی است. معنای کلی را نفهمیده اند. این ها این جور خیال می کنند که آن منی که در انسان شریف است و احساس شرافت می کند من انسانهای دیگر است که باز از طبیعت بیرون نیست؛ همین انسانهای مادی می گویند: آن جا که من خودم را احساس می کنم، این، همان خود پلید است که باید رهایش کرد و آن جا که انسان را احساس می کنم، باز خود را احساس می کنم اما خود را در ضمن انسان کلی احساس می کنم و او خود مقدس است. می گوییم آن انسان کلی هم عین همین انسانهای دیگر است، چیزی غیر از آنها نیست و به علاوه انسان کلی در فرد، عین فرد است نه چیزی جز فرد، که این داستان مفصل است.

نظر ژان پل سارتر در مورد خود انسانی
ژان پل سارتر در باب «خود» انسان و یا خود غیر طبیعی می گوید: "خود انسان، خود نداشتن است. انسان یک خود حقیقی دارد و یک خود مجازی که ناخود است. خود حقیقی انسان این است که هیج خود نداشته باشد. هر خودی که شما برای انسان فرض کنید، برای او طبیعت و ماهیت و سرشت فرض کرده اید".
اصلا انسان یعنی آن موجود بی سرشت و ماهیت، آن موجودی که فاقد خود و آزاد مطلق است. جوهر انسان، آزادی مطلق از همه چیز حتی خود داشتن است. خود حقیقی تو خود نداشتن است. همین قدر که یک خود پیدا کردی، خود حقیقی ات را از دست داده ای. این هم حرف نادرستی است ولی قابل تشریح و توضیح هست.

خود واقعی از نظر مکتب مارکسیسم
مارکسیسم هم بالاخره چاره ای ندارند جز اینکه در انسان دو «خود» تشخیص بدهند؛ چون در انسان این دو گرایش را نمی شود انکار کرد. این ها مدعی هستند که خود پلید در انسان که باید با او مبارزه کرد، یعنی خود اختصاصی و خود شریف در انسان، یعنی خود اشتراکی.
چنین اظهار می دارند که دورانی بر بشر گذشته است که در آن دوران مالکیت نبوده است و به همین جهت من و مایی در کار نبوده، دیواری در بین نبوده، همه خودها یک خود بوده اند و آن، خود بشری بوده است. مثل افراد یک خانواده که یک «خود» همه آنها را تشکیل می دهد و ما به آنها می گوییم خود خانوادگی.
این خود محدود «من» که می گوییم مال من، لباس من، خانه من، سند مالکیت من و ... یعنی دیوار کشیدن میان افراد. با همین مالکیت ها افراد بشر از یکدیگر جدا می شوند. یعنی این افراد که قبلا کانه حکم آبی را داشتند که در یک دریا جمع بود. می گویند ابتدا بشر زندگی اشتراکی داشت، همه افراد بشر مثل آب های یک دریا بودند. این مالکیت آمد و این آب را قطعه قطعه کرد؛ هی دیوار کشید و قطعه قطعه کرد. از این جا خود فردی به وجود آمد. آن خودی که باید با او مبارزه کرد، خود فردی و اختصاصی است.
شما با مالکیت مبارزه کنید، فساد اخلاقی را ریشه کن کرده اید. تمام فساد اخلاق ها ریشه اش مالکیت است. اشتراکیت را برقرار کنید، یک خود جمعی برقرار می شود و به دنبال آن تمام محاسن اخلاقی که مربوط به خود جمعی بوده است برقرار می شود.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 188-185

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/2455