زمینه چینی معاویه برای ولایت عهدی یزید

عقاد می گوید معاویه قصدش این بود که خلافت را تبدیل به ملک اموی کند و در فکر زمینه برای یزید بود تا دید پیر شده و ممکن است بمیرد و این کار انجام نشود. به مروان حکم نوشت که از مردم بیعت بگیرد و چون خود مروان طمع در خلافت داشت اباء کرد از این کار و دیگران را هم علیه یزید تحریک کرد. معاویه مروان را معزول کرد و به جای او سعید بن العاص را حکم داد و به او موضوع را نوشت. البته کسی به سخنش پاسخ موافق نداد. معاویه نامه هایی به امام حسین (ع) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر و عبدالله جعفر نوشت و سعید را مأمور ایصال کرد که جواب بگیرد (و ظاهرا هیچکس جواب ننوشت).
به سعید نوشت: «و لتشد عزیمتک و تحسن نیتک، و علیک بالرفق، و أنظر حسینا خاصه فلا یناله منک مکروه، فان له قرابة و حقا عظیما لا ینکره مسلم و لا مسلمة... و هو لیث عرین، و لست آمنک ان ساورته ألا تقوی علیه؛ و باید که عزمت محکم و نیتت نیکو باشد و رفق و نرمی را از دست مده و حسین را تنها مهلت ده «تحت نظر بگیر» مبادا ناخوشایندی از تو به او برسد که او را «با رسول خدا» قرابت و نزدیکی است و او را حقی است که احدی از مرد و زن مسلمان منکر آن نیست... و او شیر بیشه شجاعت است و از تو مطمئن نیستم که اگر با او درگیر شوی بتوانی بر وی دست پیدا کنی.»
سعید رنج ها در این راه برد که مردم را و بالاخص این چند نفر را راضی کند (و موفق نشد).
معاویه خودش به قصد مکه (ظاهرا و باطنا برای بیعت گرفتن برای یزید) به مدینه آمد و همین چند نفر را خواند و با نرمی و تعارف گفت: "من میل دارم که شما با یزید که برادر شما و ابن عم شماست بیعت کنید به خلافت و البته اختیار عزل و نصب با شما خواهد بود و همچنین جبایت و تقسیم مال و اسم خلافت از یزید باشد!"
ابن زبیر گفت: بهتر اینست که تو یا مثل پیغمبر بکنی که هیچکس را معین نکرد و یا مثل ابوبکر بکنی که کسی از غیر فرزندان پدر خود انتخاب کرد، یا مثل عمر کار را به شورا وا گذاری. معاویه ناراحت شد و روی خشونت نشان داد، به او گفت: غیر از این هم سخنی داری؟ گفت نه. به دیگران گفت شما چطور؟ آنها هم گفتند: نه. گفت: عجب! شما از حلم من سوء استفاده می کنید. گاهی من در منبر خطابه می خوانم، یکی از شما بلند می شود و مرا تکذیب می کند و من حلم می ورزم. قسم به خدا اگر یکی از شما در این موضوع سخن مرا رد کند از من سخنی نخواهد شنید تا آنکه شمشیر به فرقش فرود آید: «لئن رد علی أحدکم فی مقامی هذا لا ترجع الیه کلمة غیرها حتی یسبقها السیف الی رأسه، فلایبقین رجل الا علی نفسه. بعد به رئیس شرطه امر کرد که بالای سر هر کدام از اینها دو نفر مسلح بگذارد و دستور داد که هر کدام از اینها که در پای منبر من سخنی به تصدیق یا تکذیب بگوید گردنش را بزن.»
(انتخاب آزاد! بی شباهت به انتخابات زمان ما نیست «اشاره به زمان رژیم منفور پهلوی». هم می خواست یزید را به ولایت عهد نصب کند و هم می خواست از مردم بیعت بگیرد. در آن وقت قانونی نبود که اگر خلیفه کسی را در زمان حیات به ولایت عهد نصب کرد بعد از مردنش او خلیفه است -استثناء در مورد عمر عملی شد- ناچار می بایست پای مردم را هم به میان بکشند و از مردم بیعت بگیرند. بیعت آن روز مثل رأی دادن امروز بود یعنی عمل و انتخابی بود از مردم. معاویه به زور می خواست رأی بگیرد. در زمان ما نیز که حکومت به حسب قانون مشروطه است وکیل باید انتخاب شود ولی چماق بالای سر رأی دهنده ها است و چون تمدن بالا رفته و رأی نوشتن و صندوق به میان آمده یعنی ابزارها عوض شده نه روحیه ها، گاهی صندوق را می دزدند و رأی ها را عوض می کنند.)
بعد از این مقدمه معاویه به منبر رفت و بعد از حمد و ثنای پروردگار! «گفت:» این جماعت بزرگان مسلمین و نیکان مسلمین می باشند. هیچ کاری بدون رأی و نظر و عقیده این ها انجام نمی شود و بدون مشورت اینها کاری نباید انجام شود. اینها عقیده دارند که با یزید بیعت شود و خودشان هم بیعت کردند: «هؤلاء الرهط ساده المسلمین و خیارهم لا یبرم أمر دونهم، و لا یقضی الا علی مشورتهم و انهم قد رضوا او بایعوا لیزید، فبایعوه علی اسم الله. فبایع الناس!» (ابوالشهداء، ص 32)
معاویه در عین حال می دانست که این بیعت اساسی ندارد، لهذا وصیت کرد به یزید که بعد از مردنش از اینها بیعت بگیرد -به ترتیبی که در "نفس المهموم" هست- ولی یزید که جوان و بی تجربه بود و مستشارهایی مثل مستشارهای پدرش از قبیل عمرو عاص، در عمل خشونت کرد و در نامه ای که به ولید بن عتبة بن ابی سفیان عامل آن وقت مدینه نوشت این طور نوشت: «خذ حسینا و عبدالله بن عمر و عبدالله بن الزبیر بالبیعة اخذا شدیدا؛ از حسین (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر با شدت بیعت بگیر.» ولید فرستاد دنبال مروان برای مشورت.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- حماسه حسینی جلد 2- صفحه 82-83

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/24645