مردن را قرآن مجید به حق تعبیر نموده است، یعنی یک واقعیت است نه یک حادثه تخیلی و موضوع توهمی. «و جآءت سکرة الموت بالحق ذ'لک ما کنت منه تحید؛ و آمد سکرات مرگ به حق، و این همان امری است که تو از آن دوری می جستی» (ق/19).
و در آیات قبل و بعد از این آیه می فرماید: «و سوگند که حقا ما انسان را آفریدیم و از اندیشه های او و وساوس نفس او (که پیوسته با او وسوسه می کند) باخبریم، و ما نسبت به او از رگ گردن او به او، نزدیکتریم. در آن هنگامیکه دو فرشته بزرگوار ما که از طرف راست و چپ نشسته و بر اعمال خیر و شر او اطلاع دارند، هر فعلی که از نیک و بد انجام دهد تلقی نموده و بگیرند و ضبط کنند. هیچ گفتاری از او سر نزند مگر آنکه آن دو فرشته رقیب و عتید مراقب و حاضر بوده و در ضبط آن دریغ ننمایند. و سکرات مرگ به حق و واقعیت خود خواهد رسید، و این همانست که از او دوری می گزیدی. و در صور دمیده خواهد شد، و اعلان احضار خلائق در پیشگاه مقدس خدا زده خواهد شد؛ و این همان میعاد روز معهود و موعود است. و هر صاحب نفسی و انسانی در پیشگاه خدا و محضر عدل او بیاید در حالیکه با او یک راهنما و یک گواه خواهد بود. سوگند که حقا تو از این مسأله غافل بودی و ما پرده غفلت را از برابر دیدگان تو برداشتیم و حجاب بصیرت را کنار زدیم، و امروز دیدگان تو بسیار تیزبین و حساس شده (و بصیرت تو تمام عوالم و منازل و مراحل بعد از مرگ را ادراک می کند و به حقیقت آنها پی می برد)». بنابراین از کیاست و فطانت است که انسان ادراک معنی و مفهوم واقعی مرگ را بنماید و خود را مستعد آن بنماید.
مجلسی (ره) در کتاب العدل و المعاد، از دو کتاب حسین بن سعید که از بزرگان محدثین است مسندا از حضرت باقر (ع) روایت کرده است که «قال: سئل رسول الله صلی الله علیه و ءاله و سلم: أی المؤمنین أکیس؟ قال: أکثرهم ذکرا للموت و أشدهم استعدادا له؛ از رسول خدا (ص) سؤال نمودند کدامیک از مؤمنین باکیاست تر و بافراست ترند؟ حضرت فرمودند: آن کسی که بیشتر یاد مرگ کند و خود را برای آن بهتر مستعد و آماده سازد» (بحار ج6 از طبع آخوندی ص126). و نیز از کتاب «روضة الواعظین» از رسول خدا (ص) (همان مصدر ص130) روایت کرده است که فرمود: «أکیس الناس من کان أشد ذکرا للموت؛ زیرک ترین و بافطانت ترین افراد بشر کسی است که یاد نمودن او از مرگ قوی تر و شدیدتر باشد».
خطبه ای هست که امام علی (ع) در آن، خلقت همه طیور ولی بیشتر خلقت طاووس را توصیف کرده است، یعنی عجایب خلقت طاووس را به عنوان دلیلی بر وجود خداوند بیان کرده است. در آخر خطبه می فرماید: «سبحان من ادمج قوائم الذرة و الهمجة الی ما فوقهما من خلق الحیتان و الفیلة ووای علی نفسه الا یضطرب شبح مما اولج فیه الروح، الا و جعل الحمام موعده؛ منزه است آن که قوائم و پاها در درون مورچه ها و مگسهای ریز تا آن بزرگترهاشان (که ماهیها و فیلهای بزرگ است) قرار داد و بر خود قرار داده که هیچ جسمی از اجسامی که روح را در آنها قرار داده است حرکت نکند مگر اینکه مرگ را هم موعد آنها قرار داده است» (یعنی سنت الهی است که در هر جا روح را قرار داده است مرگ را هم قرار بدهد) (نهج البلاغه، خطبه 165).
اینجا ما می بینیم تعبیر 'روح' آمده است ولی به تعبیر «اولج فیه الروح» یعنی روح را وارد و داخل کرد. دلالت اینجا همین مقدار است که می فرماید روح را داخل کرد. ولی ممکن است کسی مناقشه کند که اینجا از بیرون رفتن و استقلال روح سخنی نیست، فقط سخن از وارد کردن روح است. شاید در اینجا مقصود از روح همان حیات باشد و مثلا بگوییم مقصود این است که با مردن شخص، حیات هم بکلی فانی می شود و از بین می رود، خصوصا اینکه همه حیوانات از کوچکترین ذرات گرفته تا بزرگترینشان را هم داخل کرده است. البته نه اینکه بخواهم بگویم این یک اشکال واردی است، ممکن است در این دلالت کسی مناقشه کند ولی این مناقشه هم مناقشه صحیحی نیست، برای اینکه می گوید همه حیوانات دارای روح هستند از کوچکترین ذرات گرفته تا بزرگترینشان و راجع به خروج روح ساکت است، نه اینکه چیزی بر خلافش دیده می شود.