مظهریت اتم انسان در عرفان و در شعر حافظ

در حافظ راجع به «بینش عرفانی درباره انسان» زیاد سخن آمده و خیلی عالی. نظر عارف درباره انسان با نظر فیلسوف خیلی متفاوت است. انسان در عرفان خیلی مقام عالی دارد، به تعبیر خود عرفا مظهر تام و تمام خداست، آئینه تمام نمای حق است و حتی آنها انسان را عالم کبیر و عالم را عالم صغیر یا انسان صغیر می نامند.
حافظ در اینجا که می خواهد بگوید انسان مظهر تام و مظهر اتم و مظهر جمیع اسماء و صفات الهی است، از انسان به «جام جم» تعبیر می کند، یعنی از یک افسانه ای استفاده می کند «گاهی در شعر از افسانه استفاده می کنند»، می گویند جمشید یک جامی داشت که جهان نما بود، وقتی به آن جام نگاه می کرد تمام جهان را می دید، می خواهند بگویند قلب انسان، روح انسان، معنویت انسان همان جام جهان نماست. اگر انسان به درون خودش نفوذ کند، اگر درهای درون به روی انسان باز بشود، از درون خودش تمام عالم را شهود می کند.
درون انسان دروازه ای است به روی همه هستی و همه جهان، چون از اینجا این در به روی حق باز می شود و حق را که انسان ببیند همه چیز را می بیند. حافظ در اینجا خیلی شاهکار به خرج داده، یکی آن غزل معروفش است که می گوید:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد *** وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است *** طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود *** او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
سوال: در بیت «گوهری کز صدف...» خدا را خارج از کون و مکان می داند ولی در شعر بعدش می گوید: «بیدلی در همه احوال خدا با او بود» آیا این تناقض نیست؟ پاسخ: نه، یعنی «خدا» در صدف کون و مکان نیست، ولی دل که خارج از صدف کون و مکان است.
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش *** کو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست *** واندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش *** کو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست *** و اندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد
«قدح باده» بدون شک یعنی قلب خودش، یعنی «پیر مغان» در قلب خودش مطالعه می کرد.
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم *** گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
از اینجاها آدم می فهمد که جام حافظ، می حافظ، پیر مغان، اینها چه معنی می دهد.
این همه شعبده ها عقل که می کرد اینجا *** سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد
این، تحقیر عقل است در مقابل عشق. عقل در مقابل عشق چه می تواند بکند؟ عقل، سامری است در مقابل عشق که موسی است.
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند *** جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
داستان حلاج را می خواهد بگوید که او رسیده بود به همان مرحله ای که پیر مغان رسیده بود که در آنجا دیگر خودش فانی بود و او خود را نمی دید، او «انا» که می گفت او حلاج نبود که «انا» می گفت، او ذات حق بود که «انا» می گفت ولی مردم که نمی توانستند تحمل کنند. این سر را او نباید آشکار می کرد و آشکار کرد و غیرت حق او را به دار آویخت. «جرمش» می خواهد بگوید جرمش پیش حق این بود نه جرمش پیش مردم.
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند *** جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید *** دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
اگر فیض الهی، عنایت الهی برسد «دیگران هم آنچه را حضرت مسیح انجام می داد انجام میدهند»، آن معجزه های عیسوی در اثر اتصال به حق است.
آنکه چون غنچه دلش راز حقیقت بنهفت *** ورق خاطر از این نکته محشی می کرد
آن که اسرار پنهان داشت، در حاشیه قلبش این نکته ها را نوشته بود.
در این زمینه باز حافظ اشعار دیگری دارد، مساله مظهریت اتم انسان که در عرفان باب بسیار وسیعی است و حافظ هم بسیار در این موضوع سخن گفته که همین شعرش در اینجا کافی است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 119-121

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/25094