سلول های مغز، سریع تر از سرعت نور

می گویند سرعت سیر نور در هر ثانیه ای سیصد هزار کیلومتر می باشد و علوم طبیعی می گویند اگر جسمی با این سرعت حرکت کند، گرد می شود و پودر می گردد که بالاتر از سوختن است. دانشمندی از دانشمندان فرنگ می گوید: سرعت حرکت سلولهای مغزی انسان، از سرعت حرکت نور بیشتر است زیرا هر چه را که انسان می بیند عکسی از آن در خزانه مغز بایگانی می شود فرنود این گفته آنکه شما چیزی را که برای بار دوم می بیند، می شناسیدش، و نیاز به شناختن ندارید. بنابراین روزانه صدها هزار عکس در مغز شما انباشته می گردد. اگر در هر ثانیه ای ده عکس در مغز شما جای بگیرد پس در هر دقیقه ای ششصد عکس، و در هر ساعتی سی و شش هزار عکس و در هر پانزده ساعتی پانصد و چهل هزار عکس در خزانه مغز شما جای گیر می شود، در ماه چقدر می شود و در سال چقدر می شود؟ خودتان حساب کنید.
حال اگر دوستی داشته باشید که سی سال است مسافرت کرده و او را ندیده اید، هنگامی که مراجعت کرد و وی را پس از گذشت این مدت دیدید تا چشمتان بدو افتاد وی را می شناسید و به همه دگرگونیهائی که در چهره و اندام و لباس هایش پیدا شده پی می برید و نیازی ندارید که او خودش را برای شما معرفی کند چنانچه او هم نیز چنین می باشد. زمان شناخت شما کمتر از زمان است، چون تا وی را دیدید شناختید. در صورتی که از روز جدائی تا روز دیدار در این سی سال میلیاردها عکس روی عکس او که در مغز شما جای دارد نهاده شده، و سلول های مغزی شما بایستی چهره فعلی وی را با یکایک آن عکس هائی که در مغز بایگانی شده تطبیق کنند، تا به عکس دوست شما برسند. آیا تطبیق کردن عکس کنونی این دوست با یکایک میلیاردها عکس و کنار گذاردن هر یک از آنها، چقدر زمان لازم دارد؟ یقیناً در هر ثانیه ای بیش از یک میلیون عکس تطبیق می شود بلکه بیش از یک میلیارد بلکه بیشتر. چون شما تا او را دیدید شناختید و زمان شناخت شما از میکرون هم کمتر بوده است، بلکه زمان میلیاردها تطبیق کردن، از میکرون کمتر بوده است. پس چرا سلول های مغزی که جسم هستند پودر نمی شوند، در حالیکه روزانه صدها اینگونه تطبیق دارند؟! قوانین علوم طبیعی از پاسخ این پرسش ناتوانند! ولی فلسفه پاسخ می دهد و می گوید: این کارها را نیروئی بالاتر از طبیعت انجام می دهد و آن نیرو را قدرتی مافوق قدرتها و دانشی مافوق دانش ها به انسان ارزانی داشته است.
اگر کمی بیندیشیم دریافت هائی که ما از هر یک از حس های چهارگانه دیگر داریم چنین است یعنی صورتی از دریافته ما در مغز می ماند بگواه همان فرنودی که در پیش یاد شد. هرچه را که می شنویم نواری از شنیده ها، در خزانه مغز قرار می گیرد. شما صدای دوستانتان را هرگاه که بشنوید، می شناسید و همچنین هر صدای دیگری را که شنیده باشید. شما بوهائی را که شناخته اید، برای بار دیگر نیاز به شناسائی ندارید هیچگاه بوی گل گلاب را با بوی گل یاس اشتباه نمی گیرید. حال چنین است در ملموساتی که لمس کرده اید و مزه هائی را که چشیده اید ترشی آبلیمو را همیشه از ترشی سرکه و آبغوره تمیز می دهید و آنها را با یکدیگر اشتباه نمی کنید. آیا این انبار مغز، چقدر گنجایش دارد که هزاران هزار کالا در آن جای می گیرد و هیچگاه پر نمی شود؟! در صورتی که حجم مغز از یک گردو چندان بیشتر نیست. از قدیم گفته اند که دو صد من استخوان باید که صدمن بار بردارد.
علوم طبیعی هم می گوید: سبک نمی تواند حامل سنگین بشود باری که هواپیما حمل می کند یک چهارم وزن آن می باشد، ولی این قانون طبیعی در مغز انسان نقض شده است. اگر صورت هائی که در مغز انباشته شده، وزنی داشته باشد، صدها برابر سنگینی مغز وزن خواهد داشت. طبیعت ناقص خود نمی تواند، اگر طبیعت ناقص خود باشد، بوجود نمی آید، و اگر بوجود بیاید نابود می شود اگر طبیعت ضد خود را ایجاد کند، نیست خواهد شد. آیا آتش می تواند خود را خاموش کند؟ آیا یخ می تواند خود را داغ کند و به جوش آورد؟ پس قوانین طبیعی در مورد مغز کارگر نیست. قانونی دیگر در آن جا اجرا می شود و نیروئی دیگر حکمفرما است. نیروئی نامتناهی که دارای حکمتی است نامتناهی، رحمتی است نامتناهی، دانشی است نامتناهی و این حکمت و این نیرو و این دانش، و این رحمت را جز او کسی ندارد.


منابع :

  1. سید رضا صدر- نشانه هایی از او- ج 2 ص 172-169

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/2529