نظریات مختلف درباره دوران زندگی اصحاب کهف

اصحاب کهف در چه زمانی بودند؟
تقریبا می توان گفت مفسرین اجماع دارند بر آنکه قصه اصحاب کهف در زمان دقیوس امپراطور روم -که دوران سلطنت او فیمابین 249 تا 251 میلادی است- و یا در زمان دقیانوس امپراطور دیگر روم -که دوران سلطنتش فیمابین 285 تا 305 میلادی است- بوده است و این معنی را مسیحیون نیز ادعا دارند، و قائلند بر اینکه این حکام بر دین مسیح سخت میگرفتند و مردمان موحد را در شکنجه و آزار و گرسنگی و تشنگی قرار میدادند. ولیکن این مطلب را نمی توان پذیرفت؛ چون اولین کسی که از سریانیین داستان اصحاب کهف را در کتاب خود نوشت، جیمس ساروغی (Jimes Of Sarug) است که در سال 521 میلادی فوت کرده است، و این کتاب را در سنة 474 میلادی تألیف کرده است و طبق آیه قرآن اصحاب کهف سیصد و نه سال خوابیده اند، و چون سنوات قرآن قمری است اگر مابه التفاوت سالهای قمری را از شمسی در این مدت که نه سال میشود کسر کنیم، مدت درنگ آنان در کهف سیصد سال شمسی خواهد شد؛ و چون سنوات رومی شمسی است، پس باید درنگ اصحاب کهف خیلی زودتر از زمان دقیوس یا دقیانوس باشد.
اما از طرفی مسیحیان چون قائل به قرآن کریم نیستند، و از طرفی دیگر زمان بیدار شدن آنها را در زمان پادشاه صالح ثئودوسیوس که فیمابین سالهای 408 تا 451 میلادی سلطنت کرده است میدانند، بنابراین درنگ اصحاب کهف را تا زمان دقیوس دویست سال یا مقداری کمتر میدانند. رفیق وفا دجانی در کتاب اکتشاف کهف أهل الکهف که در سنة 1964 میلادی انتشار داده است، متوجه این معنی شده و در کتاب خود گفته است که: پادشاهی که اصحاب کهف در زمان او غائب شدند دقیوس یا دقیانوس نبوده، بلکه طراجان بوده است که فیمابین سالهای 98 تا 117 میلادی حکومت روم را به عهده داشته است. طراجان در سنة 112 میلادی فرمانی صادر کرد مبنی بر اینکه هر شخص عیسوی، که عبادت آلهه و ارباب انواع را ترک نماید، خائن به حکومت شناخته شده و به جوخه اعدام سپرده میشود.
اگر فرض کنیم اصحاب کهف در همین سال به درون کهف رفته اند، 112 به اضافة 300 مساوی است با 412؛ پس از گذشت سیصد سال شمسی در سنة 412 بیدار شده اند. و این در همان ایام سلطنت پادشاه صالح عادل ثئودوسیوس بوده است (المیزان ج13 ص316 و پاورقی ص319). آنچه به صاحب این کتاب می توان اشکال کرد اینست که دلیل کافی برای به خواب رفتن اصحاب کهف در زمان طراجان و بیدار شدن آنها در زمان ثئودوسیوس نداریم. بنابراین، اینگونه طرحی که نموده اند از مجرد فرضیه تجاوز نمی کند، و شاهد تاریخی قرار نمی گیرد. روی همین زمینه، علامه طباطبائی پس از بحث و نقد و تحلیل، از تعیین زمان آنها خودداری نموده و بحث را تعقیب نکرده اند و از طرفی میدانیم که این داستان اگر قبل از حضرت مسیح اتفاق افتاده بود، مایة افتخاری برای یهودیان بود؛ و آنها این داستان را با رنگ ها و زینت ها، آب و تاب داده و بیان میکردند؛ در حالیکه در کتب یهود از این قضیه خبری نیست و آنچه بیشتر به آن معتقدند از ملل غیر اسلامی، همان مسیحیان هستند.
خواندمیر این داستان را در زمان پادشاهی بلاش پسر فیروز هشتمین پادشاه اشکانی نقل کرده است (حبیب السیر جزء 2 از ج1 ص26 تا 28 طبع طهران). حمدالله مستوفی پس از آنکه نام شش نفر از آنها را میبرد و با شبان هفت نفر می شوند میگوید: اینان در زمان دقیانوس که قبل از حضرت عیسی بود به دین حضرت موسی گرویدند؛ و چون از پادشاه ظالم پیروی نکردند، به کهف پناهنده شده و سیصد و نه سال خوابیدند و خداوند بعد از ظهور حضرت عیسی آنانرا زنده گردانید (تاریخ گزیده ص79 طبع لندن).
بلعمی (در ترجمه تاریخ طبری) پس از آنکه مفصلا داستان آنها را طبق آیات قرآن بیان میکند، خواب آنانرا در کهف، و در زمان دقیانوس میداند و نیز معتقد است که در زمان قبل از حضرت مسیح به کهف پناهنده شدند، و جرم آنها پذیرش شریعت حضرت موسی و عدم اطاعت از ا´لهه بوده است و چون حضرت عیسی ظهور فرمود داستان اصحاب کهف را که از بنی اسرائیل بودند بگفت، و گفت که: آنان زنده می شوند و مردم آنها را می بینند، و بار دیگر آنها می میرند؛ و این آیتی است برای معاد و قیامت. پس یک نفر از آنها که اسمش مکسلمینا بود زنده شد -و او مهتر بقیه بود- و آنان را آواز داد، همگی زنده شدند و سگ آنها نیز زنده شده و بر پای خاست و چون مردم آن سکه را که برای خرید طعام یک نفر از آنها به شهر برده بود دیدند، دانستند که او از اصحاب کهف است که در انجیل قصه ایشان را خوانده بودند. علماء انجیل گرد آمدند تا آن قصه را از او که یملیخا نام داشت شنیدند، و او را به نزد پادشاه بردند.
پادشاه گفت: ای جوانمرد! بشارت باد ترا که دقیانوس بمرد؛ و از روزگار او تا این ساعت سیصد و نه سال است. خداوند پیغمبری فرستاده است به نام عیسی و کتابی از آسمان آورده به نام انجیل و قصه شما در آن کتاب آمده است. ما خدا را می پرستیم، و به دین عیسی هستیم؛ و شما را می جستیم که کی از کهف بیرون می آئید. و سپس تا آخر داستان، قضیه را بیان میکند (لغت نامه دهخدا ماده اصحاب کهف ص 2741 و 2742).
باری، بر آنچه این مورخین نقل کرده اند از نقطه نظر تطبیق زمانی اشکالی وارد نیست، ولی آن پادشاه جائر را دقیانوس ذکر کرده اند و معلوم است که زمان سلطنت او بعد از دو قرن و نیم از تولد حضرت عیسی بوده است و نیز در لغت نامه دهخدا در ماده کهف گوید: اصحاب کهف از اهل رومند بر دین مسیح، و به روایت ابن قیتبه قبل از مسیح بوده اند (ماده کهف/ ص 432). به نظر میرسد آنچه را که آیت الله شعرانی در این مقام افاده نموده اند به واقع نزدیکتر باشد. ایشان چنین گفته اند: این قصه در زمان بسیار قدیم اتفاق افتاد، چنانکه ارسطو آنرا نقل کرده؛ و خود ارسطو بیش از سیصد سال پیش از میلاد مسیح درگذشت و خدا داند اصحاب کهف چند سال پیش از ارسطو بودند.
شیخ الرئیس ابن سینا معتقد بود که اصحاب کهف قوم دیگر بودند، و حکایتی که ارسطو نقل کرده قصه دیگر است. در طبیعیات شفا در صفحه 70 دو سطر به آخر صفحه مانده گوید: «و قد حکی المعلم الاول أیضا أن قوما من المتألهین عرض لهم شبیه بذلک. و یدل التاریخ علی أنهم کانوا قبل أصحاب الکهف؛ و به تحقیق که معلم اول ارسطو نیز حکایت کرده است که برای جماعتی از متألهین شبیه این قضیه پیش آمده است و تاریخ دلالت دارد بر آنکه آنان قبل از اصحاب کهف بوده اند». شاید پس از آنکه حضرت مسیح مبعوث شد، عیسویان این قصه را که در یونان بر سر زبانها متداول بود و ارسطو نقل کرده، به ارتکاز ذهنی نسبت به مؤمنین حضرت مسیح دادند و اکثر مسیحیان عهد ما قصه اصحاب کهف را معتبر نمی شمارند، و در قرآن صریح نفرمود اصحاب کهف در چه عهد بودند؛ پس بعید نیست که اصل قضیه همان باشد که پیش از حضرت مسیح اتفاق افتاد و تفاصیل دیگر که در قرآن نیست، اقتباس از مسیحیانی است که به اصحاب کهف معتقد بودند؛ مگر چیزی از معصوم ثابت شود (نثر طوبی ماده رقم ج1 ص315)


منابع :

  1. علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 5- صفحه 346-340

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/25662