کیفیت متحقق شدن روح مؤمن به حقایق قرآن

همانطور که انسان یک بدن مادی دارد، یک جَسدی دارد که بواسطه آن حرکت میکند و قلبی دارد و بواسطه آن خون در تمام اعضاء و شریان انسان ساری و جاری است و بدان جهت می بیند و می شنود و دستش حرکت میکند و اعضاء و جوارحش به وظائف طبیعی خود اشتغال می یابند؛ همینطور انسان دارای یک معنی و خاصیتی است که اگر آن خاصیت زنده باشد، ادراک و معارف او زنده است و اگر آن خاصیت زنده نباشد، انسان جامد است؛ آن خاصیت روح انسانست، که اگر به غذاهای معنوی علم و معرفت و عبادت و توجه و تدبر و تفکر تقویت پیدا کند، انسان دارای مرتبه یقین و دارای مرتبه ایمان میشود و برای او کشف حقائق میگردد و اطلاع بر اسرار عالم پیدا میکند، و چنین شخص مؤمنی دستش دست خدا میشود، گوشش گوش خدا میشود، چشمش چشم خدا میشود.
در روایت داریم: «اتقُوا فَرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ! فَإن الْمُؤْمِنَ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَهِ؛ از فراست و هوشیاری مؤمن غافل مباشید! چون مؤمن به نور الله مینگرد».
مؤمن به نور خدا می بیند و به نور خدا می شنود و با دست خدا داد و ستد میکند، چون هرچه داشته در راه خدا داده و از مضیق جهات و عالم شهوت بر آمده، و با علم خدا علم دارد و مینگرد. این یک حال تجردی است که برای انسان بواسطه تفکر و تأمل و عبادت پیدا میشود. پس همینطور که انسان یک قلب صنوبری مادی دارد و یک بدن مادی دارد، اگر قلبش از کار بیفتد بدنش می میرد و متعفن میگردد؛ یک قلب معنوی و یک خزینه علم دارد که اگر خدا آن را به نور خود منور کند، جانش زنده است و اگر منور نکند، مرده است؛ گرچه بدنش زنده باشد و حرکات طبیعی او انجام گیرد.
و لذا در آیه قرآن داریم: «أَمْوَاتٌ غَیْرُ أَحْیَآءٍ؛ آن کسانی که از ایمان و توحید خبری ندارند و مؤمن نیستند، اینها مردگانی هستند، زنده نیستند» (نحل/ 21). و نیز داریم: «صُم بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ؛ آنان کرانی هستند، و لالانی، و کورانی؛ پس ایشان تعقل و ادراک ندارند» (بقره/ 171). یعنی آن نطفه انسانیت و خلیفه الهی که مرکز ادراکات است در آنها در زیر پرده رَیْن و چرکِ گناه و شهوت و صفات بهیمیه و شیطانیه مختفی شده و أحیاناً از بین رفته است؛ و با اینکه گوش دارند حقائق را نمی شنوند، چشم دارند حقائق را نمی بینند، زبان دارند به حقائق تکلم نمی کنند.
قرآن تنها این نقوش نیست که انسان بر روی صفحه نوشته و در میان جلد، این صفحات را قرار داده است؛ این قرآن کتبی است، حقیقت قرآن معناست و این معنی بسیار عالی است. افرادی که با قرآن مزاولت داشته باشند، همانطور که از ظاهر آن بهره مند میشوند از آن حقیقت و معنی هم بهره میبرند؛ در قرآن مجید داریم: «بَلْ هُوَ ءَایَـاتٌ بَینَاتٌ فِی صُدُورِ الذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ؛ قرآن آیه های روشن و واضحی است در سینه های کسانی که به آنها علم داده شده است» (عنکبوت/ 49) آن حقیقت و واقعیتِ قرآن است.
بنابراین دو مقدمه، وقتی که مؤمن دارای مقام ایمان شد و ایمان جان او را زنده کرد، و حقیقت قرآن هم عبارت از معنی و حقیقت قرآن شد، و مؤمن به قرآن آشنا شد و واقعیت آن در روح و نفس مؤمن پیاده شد و تجلی کرد، نفس مؤمن قرآن میگردد. و وجودش قرآن میشود؛ همچنانکه در روایات داریم که: «الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْقُرءَانِ وَ الْکَعْبَةِ؛ احترام مؤمن از احترام قرآن و کعبه بیشتر است» چرا؟ برای اینکه این قرآن کاغذی است که بر روی آن نوشته شده است و کعبه خشت و گلیست که ساخته شده، ولیکن آن حقیقت قرآن اگر در روح مؤمن تجلی کرد این مؤمن موجودیتش زنده شده است به حیات قرآن و قرآن حقیقی گردیده است. اگر مؤمن به درجه معرفت پروردگار رسید، وجودش مطاف میگردد؛ یعنی کعبه میشود. و البته حقیقت کعبه از این کعبه و حقیقت قرآن از این قرآن أشرف است .


منابع :

  1. سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 7- صفحه 301-298

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/25948