در سوره اسراء آیه 81 می فرماید: «قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا؛ بگو حق آمد، باطل تباه شد، ولی خیال نکنید که باطل قبلا عینیتی داشت و واقعیتی بود و حالا که حق آمد، جای او را گرفت و پر کرد.» خیر، «ان الباطل کان زهوقا؛ باطل از بین رفتنی بود.» یعنی یک صورت و یک اندام محض بود یک نمود بود نه یک بود واقعی.
یعنی از نظر قرآن جنگ حق و باطل، جنگ یک هستی با هستی دیگر نیست بلکه در واقع جنگ هستی ها، با نیستی هاست، جنگ نقص ها با کمال هاست. چون تمام باطل ها به نقص برمی گردد، ظالم اگر ظالم است، به خاطر نقص اوست کمال او نیست، یعنی مثلا از جهل و یا از احساس حقارت اوست که بدین وسیله می خواهد جبران کند.
خلاصه اینکه قرآن مجید با وجود اینکه قائل به جنگ حق و باطل است، در عین حال برای باطل اصالتی قائل نیست، بر خلاف مادیین که یا اصولا بشر را موجودی شرور بالذات می دانند و یا برای بشر فطرتی قائل نبوده و او را تابع تحولات ابزار تولید می دانند و قهرا آنان، مدینه فاضله هم ندارند و نمی توانند داشته باشند و اگر هم از آن دم بزنند بر خلاف مکتب آنهاست، زیرا پیشنهاد مدینه فاضله را که یک پیشنهاد اسلامی است کسی می تواند بکند که بشر را قابل اصلاح بداند.
قرآن مجید سرنوشت اقوام و تاریخ تمدن هایی را ذکر می کند و با نقل آنها این حقیقت را بیان می نماید که هر جامعه ای که در آن شر غلبه کند و باطل حکومت کند، آن جامعه محکوم به فنا و نیستی است و آنچه که باقی است جامعه ای است که بر آن حق حکومت نماید و این مطلب شواهد گوناگونی دارد که در قرآن به آن اشاره شده است. چقدر جوامعی بوده اند که مشمول عذاب الهی گشته، به علت آنکه از مسیر حق منحرف شده و به باطل رو نهاده اند.
ممکن است انسان به تاریخ بنگرد و افراد جنایتکاری را در میدان ملاحظه کند و بگوید همه تاریخ ظلمت محض است. اما این قضاوت صحیح نیست این قضاوت از آنجا ناشی می شود که گروهی می پندارند تاریخ را شخصیت ها به وجود می آورند. قرآن می فرماید اینها کف روی آب هستند و زائل می گردند.
وقتی به تاریخ اسلام نظر می اندازیم، هارون الرشید را می بینیم، آن قهرمان هزار و یک شب را، با آن زندان هایش و آن باده گساری هایش و ظلم هایش، می گوییم تاریخ دنیا نمونه اش هارون است. قرآن می گوید اینطور نیست هارون فانی است و بقا و دوامی ندارد.
آن مردمانی که اصل زندگی را آنان اداره می کنند، یعنی آنان که کشاورزی می کنند و تولید می نمایند و داد و ستد می کنند، و بالاخره توده مردمی که کار می کنند و چرخ جامعه را می گردانند، آنان به چشم شما نمی آیند ولی مثل آنها مثل آب زیر کف است و هارون ها به طفیل وجود آنها زندگی می کنند؛ و تو وظیفه ات این است که با هارون ها مبارزه کنی و مأیوس نگردی و نگویی که همیشه هارون ها بوده اند که جامعه را اداره می کرده اند.
خیر، بلکه همان امام کاظم (ع) که در زندان هارون در کنار کاخی که عربده ها و مستی ها از آن به گوش می رسد، قرار گرفته است هم او باقی می ماند؛ اگر چه فعلا کسی اجازه ملاقات با او را ندارد، ولی در عین حال در دل مردم، به صورت یک نیروی حاکم بر هزاران نفوس جاودان می ماند، اندیشه و فکر موسی بن جعفر ابدی می گردد و هارون با آن همه عظمت و کبکبه و دبدبه از بین می رود.