کیفیت خلقت و آفرینش از نظر امام علی علیه السلام

 از کلام امام اول در جمله ای از حقایق گذشته: «خلق الله الخلق، فعلق حجابا بینه و بینهم، فمباینته ایاهم مفارقته انیتهم، و ایداؤه ایاهم، شاهد علی ان لا أاداة فیه، لشهادة الادوات بفاقة المؤدین و ابتداوه ایاهم، دلیل علی أن لا ابتداء له، لعجز کل مبتدء عن ابداء غیره، اسماؤه تعبیر، و افعاله تفهیم، و ذاته حقیقة، و کنهه تفرقة بینه و بین خلقه، قد جهل الله من استوصفه، و تعداه من مثله و أخطاه من اکتنهه. فمن قال: أین؟ فقد بوأه، و من قال: فیم؟ فقد ضمنه، و من قال الی م؟ فقد نهاه، و من قال: فقد علله، و من قال: کیف؟ فقد شبهه، و من قال: اذ، فقد وقته، و من قال: حتی، فقد غیاه...
لایتغیر الله بتغییرالمخلوق، کما لایتحدد بتحدید المخلوق، احد لابتأویل عدد، لایتیعیض مدد، باطن لابمداخلة، ظاهر لابمزایلة، متجل لا باشتمال رؤیة؛ خداوند آفریده های خود را آفرید، و حجاب و پرده ای میان خود و میان آنها آویخت (که همان خلقت آنها است)، پس جدایی او از آنها همان جدایی گرفتن اوست از هستی آنها، و این که آنها را با ابزار آفرید، خود شاهد است بر این که خودش دارای ابزار نیست؛ زیرا این ابزارها شهادت می دهند به این که دارندگان آنها احتیاج و نیاز دارند؛ و ابتدا و آغاز کردن او آفرینش آنها را، دلیل این است که او خود، ابتدا ندارد؛ زیرا هر آنچه با وی ابتدا شده، نمی تواند دیگری را ابتدا قرار دهد. نام های او تعبیرند (نه این که او را محدود سازند) و کارهای او تفهیم اند (زیرا او را نشان دهند) و ذات او حقیقت و واقع است (بی قید و شرط) و کنه او جدا کردن میان او و خلق اوست؛ خدا را نشناخت، آن که برایش وصف جست، و از وی تعدی کرد، آن که او را تمثیل نمود، و از وی به خطا رفت، آن که کنه او را خواست بداند. پس هر که بگوید: کجا است؟ او را در جایی فرض کرده و هر که گوید: در چیست؟ او را در میان چیزی قرار داده، و هر که گوید: تا چه چیز است؟ او را متناهی گرفته، و هر که گوید: چرا؟ برای او علت قایل شده، و هر که گوید: چگونه است؟ او را تشبیه کرده، و هر که گوید: گاهی که او را وقت دار و زمانی نموده، و هر که گوید: تا، او را غایت دار گردانیده است....
خداوند با تعبیر مخلوق، تغییر پیدا نمی کند، چنان که با تحدید مخلوق، تحدید پیدا نمی کند؛ یکی است، نه به آن معنی که به عدد برگردد؛ صمد و مرجع حوائج است، نه به این معنی که کمک خود را تبعیض کند (مقداری از نیرو و دارایی خود را بریده، به محتاج بدهد)؛ نهان است، نه به این معنی که داخل اشیاء قرار گیرد؛ پیدا است، نه به این معنی که از اشیاء، کنار گرفته و منفصل شود؛ تجلی کننده است، نه به این معنی که رؤیت بصری او را فرا گیرد. (تحف العقول)

قسمت اول کلام، به منزله مقدمه ای است برای روشن نمودن چند مسأله اساسی که در ذیل بازگو شده: «اسماؤه تعبیر، و افعاله تفهیم، و ذاته حقیقة، و کنهه تفرقة و بینه و بین خلقه.»
چنان که در قطعات گذشته نیز روشن شد، حجاب میان حق سبحانه و خلق، همان وجود خلق می باشد، و البته معرفت شیء با وجود حجاب، بی رفع حجاب، میسور نیست، و ارتفاع حجاب نیز مستلزم از میان رفتن خود خلق (عارف) می باشد. این حقیقت با بهترین الفاظ در کلام امام هفتم (ع) موجود است: «لیس بینه و بین خلقه حجاب غیرخلقه، فقد احتجب بغیر حجاب محجوب، واستتر بغیر ستر مستور، لا اله الا هو الکبیر المتعال» (توحید صدوق)
البته در این صورت، مبانیت و جدایی حق از خلق، به واسطه حجاب و حایلی که در میان قرار گیرد، نخواهد بود. نیز از این جهت نخواهد بود که وی در خود (بدون فصل) ادات و وسیله ای برای احتجاب تهیه نماید؛ زیرا ادات و وسیله، به نیاز و احتیاج شهادت می دهد و فقر و حاجت را در آنجا راهی نیست. همچنین جدایی میان او و خلق، به این کیفیت نخواهد بود که انتهای وجود خلق، به ابتدای وجود وی اتصال داشته باشد؛ زیرا در این صورت، وجود وی، دارای ابتدا می شود، در صورتی که ابتدایی برای وی تعقل ندارد، و با هر چیز مقایسه شود، به وی احاطه داشته و در داخلش و خارجش علی السویه حاضر خواهد بود، بلکه مباینت و جدایی وی از خلق، در انیت و صفت وجود است، چنان که در قطعه های گذشته ذکر شد.

نتیجه این بیان این است که:
اولا: اسماء حق که بر وی اطلاق می شوند، فقط جنبه تعبیر داشته، یک نحو وسیله عبور به سوی ذات مقدسش هستند، نه این که مثل اسماء سایر اشیاء، با مفهوم خود، صاحب اسم را تحدید نموده باشند؛ زیرا در سایر اسماء، صدق هر اسم بر مسمای خویش، از آن جهت که صدق است، از صدق اسم دیگر مانع است، چنان که عالم از آن جهت که علم داشته و عالم نامیده می شود، غیر از قادر است و به همین قیاس... ولی حق سبحانه از آن جهت که عالم است، بعینه قادر است و بعینه ذات خودش است.
ثانیا: افعال او که همان موجودات و حوادث جهان آفرینش اند، جنبه تفهیم و تکلیم دارند؛ زیرا همه موجودات به واسطه چنگی که از راه نیاز به دامن رحمتش زده اند و علقه و رابطه ای که به ساحت کبریایش دارند، اقسام صفات جمال و جلالش را وصف می کنند.
ثالثا: ذات متعالیه اش حقیقت محض است، چون واقعیتی است صرف و غیرمحدود و بی نهایت، از این رو هیچ گونه ارتباط فقری و علقمه احتیاجی به چیزی پیدا نکرده و جنبه مجازی که مطلوبیت غیری داشته باشد، ندارد و در نتیجه کنه آن، همان واقعیت علی الاطلاق که اوصاف عدمی و حدود امکانی از وی سلب شوند، می باشد.
نتیجه دیگری که در نهایت لطف بر این بیان متفرع می شود، این است که این همه تغییرات که در عالم مشاهده می شود، در عین حال که مستند به حق سبحانه می باشد، موجب حصول تغییر در ساحت مقدسه اش نخواهد بود؛ زیرا تغییر، تحدید است و تحدید را راهی به آن جا نیست.
پس این همه موجودات که با نعت تغیر، آفرینش یافته و محکوم قوانین حرکت اند، نسبت به حق سبحانه، ثابت و در مرحله وجود خویش، متغیر می باشند؛ آنچه او می دهد، ثابت است، ولی مقایسه برخی از آنها با برخی دیگر، معنی تغیر و تبدل را به وجود می آورد.
مثلا اگر بگوییم: خدا فلان حادثه را امروز آفرید، و فلان موجود را دیروز وجود داد، در حقیقت "دیروز" و "امروز" قید و ظرف آفریده شدن موجود مفروض است، نه قید آفریدن حق سبحانه؛ زیرا محدودیت و تقید در ناحیه مخلوق است، نه در ناحیه خالق.
پس در حقیقت، آنچه از ساحت رحمت وی افاضه شود (یا به تعبیر بیانات دیگر ائمه، تجلی که حق می کند) ایجاد یکنواخت امر مسلمی است که هیچ گونه تبعیض و اختلاف در آن نیست و اختلافات و خصوصیات، در ناحیه مخلوقات و مظاهر رحمت است: «صمد لابتبعیض مدد».

و نیز در معنی خلقت و تفسیر آفرینش اشیاء: «لم یخلق الاشیاء من اصول ازلیة، و لا من اولئل کانت قبله بل خلق ما خلق و أتقن خلقه، و صور ما صور فأحسن صورته، فسبحان من توحد فی علوه، فلیس لشیء منه امتناع و لاله بطالة أحد من خلقه انتفاع؛ نه اشیاء را از اصول ازلی و ریشه های قدیم آفرید، و نه از یک اوایل و مبادی و موادی که پیش از خودش وجود داشته باشند، بلکه هر چه را آفرید، حقیقت آفرینش وجود را به وی اعطا کرده و آفرینش آن را محکم قرار داد و به هرچه صورت داد، راستی و بدون تقلید و حکایت، صورت داده و صورتش را زیبا نمود. پس منزه است خدایی که در علو منزلت خود، یگانه است؛ نه چیزی می تواند از وی خودداری کند و نه او از فرمانبرداری احدی از خلق خود، انتفاع جسته و سودی می برد؛ همه نیازمند به وی اند و او بی نیاز از همه. (نهج البلاغه)
مراد از آفریدن اشیاء از اصول ازلیه یا از اوایلی که پیش از آفزینش یا پیش از حق وجود داشته باشند، این نیست که ماده یا موادی از پیش خود، بی این که آفریده حق بوده باشند، وجود داشته باشند، و حق سبحانه روی آنها عمل کند، مانند بنایی که از مواد زمینی، بنایی می سازد یا سایر ارباب صنایع که صورت عمل خود را روی مواد اولیه استوار می کنند؛ زیرا در این صورت، حق سبحانه نسبت به ماده، ازلیت نداشته و محدود خواهد شد، و محدودیت با اطلاق وجودی وی سازگار نیست. به علاوه حق سبحانه، از جهت فعل، به ماده قبلی احتیاج خواهد داشت، و حاجت، با اطلاق وجودی و غنای ذاتی وی، منافات دارد.

از این جا می توان نتیجه گرفت که هر فعلی که از ناحیه حق صادر می شود، ابداعی بوده و از روی مثال سابق ساخته نشده و در جهان هستی، دو موجود که از هر جهت مثل هم باشند، وجود ندارد. همچنین می توان نتیجه گرفت که هیچ موجودی نه در ذات خود و نه در صفات و اعمال خود، از تأثیر حق سبحانه نمی تواند اباء و امتناع داشته باشد؛ زیرا امتناع، مستلزم عدم حاجت و غنای مطلق، و آن نیز مستلزم ثبوت شریک است. همچنین حق سبحانه، از طاعت کسی نفع نمی برد؛ زیرا انتفاع از طاعت غیر، به هر نحو که فرض شود، مستلزم حاجت است و فرض حاجت، با فرض اطلاق وجودی و غنای ذاتی وی، منافی می باشد.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- شیعه- صفحه 124-121 و 127-126

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/27354