اثبات مسأله وجود حضرت حق و اطلاق آن در فلسفه اسلامی

در قبال تحیر و تردیدی که سوفسطی و شکاک اظهار می دارد، ما کمترین تردید و شکی در واقعیت خارج و اصالت و عینیت هستی (همان حقیقتی که در مقابل بطلان و عدم می باشد) نداریم. در واقعیت، محدودیت های بسیاری مشاهده می شود که خود خالی از واقعیت نیستند؛ زیرا موجودات از همدیگر به حسب ذات و وجود، جدا می باشند، و جدایی ذات آنها بی این که هر کدام محدود به حدی باشند که مانع از آمیزش و اتحاد وجودی با غیر بوده باشد، معنی ندارد. انسان، حیوان، نبات، زمین و آسمان، هر کدام حدی (ماهیتی) دارند که غیر را از آن نفی و دفع می نماید. زمین غیر از آسمان است و آسمان غیر از زمین است و ملاک این غیریت، همین زمین بودن و آسمان بودن می باشد. پس زمین و آسمان دو حدند که به واقعیت خارج ملحق شده و واقعیتی را از واقعیت دیگر جدا کرده اند. هرگز حقیقتی، کمال خود را از خویش نفی نمی کند، ناگزیر باید گفت واقعیت دیگری که مافوق این واقعیت هاست، این حدود را به آنها ملحق ساخته و محدودشان نموده است.
پس واقعیتی در عالم وجود، موجود است که همه واقعیت ها با حدودی که دارند، منتهی و مستند به او هستند و هر بقاء و زوال و نقص و کمال، به ناحیه او منسوب می باشد. البته بقاء و زوال و زندگی و مرگ، به حسب این سیر فکری، معنی دیگری پیدا می کنند. معنی مرگ و زوال این است که هر واقعیتی به داخل محیط خود اختصاص داشته و به خارج از محیط خود راهی ندارد، نه این که بطلان و فنا عارض واقعیت وجود می شود؛ مثلا حوادث امروز، با همین قید، ثابت و غیرقابل بطلان و انعدام اند و خارج از امروز، اصلا ظرف وجود حوادث امروز نیست، نه این که واقعیت معین، در امروز واقعیت پذیرفته و در فردا واقعیت را از دست می دهد، و همچنین معنی بقاء و دوام، وسعت محیط یک واقعیت است، نه عروض واقعیت پس از واقعیت.
این واقعیت که همه واقعیت های محدوده، منتهی به او بوده و مستند به وی می باشند، دیگر خود محدود به حدی نیست؛ زیرا افاضه کننده هر حد و نهایتی، اوست و بالبداهه، دیگر خود حدی نداشته و از هر حدی مطلق و آزاد، و از هر ارتباط و افتقار به غیر، غنی بوده و استقلال مطلق خواهد داشت. از این بیان، روشن می شود که فوق همه واقعیت های محدوده که در جهان هستی می باشند، واقعیتی است از هر قید و شرطی مطلق و از هر حد و نهایتی، آزاد، که هر واقعیت محدودی، در واقعیت خود، از هر جهت که به تصور آید، به دامن وی، چنگ نیاز و ارتباط زده و حدود و نهایت وجودی آن به وی منتهی است، و هیچ گونه بطلان و انعدام و تغییری را به وی راه نیست؛ زیرا همه این معانی، به سوی محدودیت برمی گردد و او محدود نیست. این واقعیت، ذات حق است جل اسمه. از این بیان به طور توقف، عده ای از مسایل کلیه به ثبوت می رسد:
1- اصالت و واقعیت، از آن هستی اشیاء است.
2- واقعیت اصیل که هستی و وجود است، در همه اشیاء یکی است؛ به معنی این که یک حقیقت و سنخ یکنواخت می باشد، نه این که هستی هر شیء، یک نوع مخصوص، و با هستی دیگران از هر جهت، مغایر و مباین بوده باشد.
3- این حقیقت دارای تشکیک بوده و مراتب و درجات مختلف دارد که به حسب هر مرتبه، خواص و احکام مخصوصه ای دارد و اختلاف و تفاوت مراتب آن، مربوط به قلت و کثرت حدود اوست؛ و مرتبه واقعیتی که از هر حد و نقصی منزه و مبری است و هیچ اسم و رسمی را به حسب حقیقت نمی پذیرد، مقام الوهی است (اگر اطلاق اسم مقام و مرتبه، بر وی صحیح بوده باشد).
4- نظر به این که واقعیت های محدوده جهان هستی در واقعیت محدوده خود، به واقعیت مطلقه نیاز و افتقار دارند، ناگزیر واقعیت آنها واقعیت ربطی و عین ارتباط بوده و هیچ گونه استدلالی در واقعیت خود ندارند و در نتیجه، واقعیت به دو قسم مستقل و رابط منقسم می شود: واقعیت مستقل، واقعیت حق سبحانه، و واقعیت رابط، واقعیت های محدوده جهان است.
5- واقعیت خارجی به دو قسم علت و معلول منقسم می شود. علت، همان واقعیت وجود دهنده و معلول، واقعیت وجودگیرنده می باشد. البته نظر به این که ثبوت هر واقعیتی عین ذات وی بوده و سلب وی از خودش محال است، معنی این که معلول، وجود و واقعیت خود را از علت می گیرد، این خواهد بود که معلول، واقعیت رابط و غیرمستقلی است که به دامن استقلال علت، چنگ زده و از آن جدایی نمی پذیرد، و نسبت معلول به علت، تمثیلا، نسبت شعاع خورشید به خورشید و نسبت سایه جسم به جسم می باشد.
6- واقعیت های خارجی به دو قسم واجب و ممکن انقسام می پذیرد. واجب آن است که در نفس خود، غیرقابل بطلان و فنا بوده و در واقعیت خود، بی این که به چیزی ارتباط نیازی پذیرد، مستقل می باشد، و ممکن آن است که برای واجد بودن استقلال وجودی، به استقلال وجودی واقعیتی دیگر گراییده و از پیش خود، استقلال وجودی نداشته باشد.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبائی- شیعه- صفحه 140-138

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/27357