انواع عصمت انبیاء

از جمله مختصات پیامبران عصمت است عصمت یعنی مصونیت از گناه‏ و اشتباه، یعنی پیامبران نه تحت تاثیر هواهای نفسانی قرار می ‏گیرند و مرتکب گناه می‏ شوند و نه در کار خود دچار خطا و اشتباه می‏ شوند. برکناری‏ آنها از گناه و از اشتباه، حد اعلای قابلیت اعتماد را به آنها می ‏دهد اکنون ببینیم این مصونیت به چه صورت‏ است؟ آیا مثلا به این صورت است که هر وقت می‏ خواهند مرتکب گناه یا اشتباه شوند، یک مامور غیبی می‏ آید و مانند پدری که مانع لغزش فرزندش‏ می‏ شود جلوی آنها را می‏ گیرد؟ و یا به این صورت است که پیامبران سرشت و ساختمانشان طوری است که نه امکان گناه در آنهاست و نه امکان اشتباه، آنچنانکه مثلا یک فرشته زنا نمی ‏کند به دلیل اینکه از شهوت جنسی خالی‏ است و یا یک ماشین حساب اشتباه نمی‏ کند به دلیل اینکه فاقد ذهن است؟ و یا اینکه گناه نکردن و اشتباه نکردن پیامبران معلول نوع بینش و درجه‏ یقین و ایمان آنهاست؟ البته تنها همین شکل صحیح است. به هر حال مصونیت آنها دو گونه است:


مصونیت از گناه:
انسان یک موجود مختار است و کارهای خویش را بر اساس منافع و مضار و مصالح و مفاسدی که تشخیص می ‏دهد، انتخاب می‏ کند، از این رو "تشخیص‏" نقش مهمی در اختیار و انتخاب کارها دارد محال است که انسان چیزی را که بر حسب تشخیص او مفید هیچ گونه فایده ای نیست و از طرف دیگر زیان‏ و ضرر دارد انتخاب کند، مثلا انسان عاقل علاقمند به حیات، دانسته خود را از کوه پرت نمی‏ کند و یا زهر کشنده را نمی‏ نوشد. افراد مردم از نظر ایمان و توجه به آثار گناهان متفاوتند، به هر اندازه که ایمانشان قوی تر و توجهشان به آثار گناهان شدیدتر باشد، اجتنابشان از گناه بیشتر و ارتکاب آن کمتر می‏ شود اگر درجه ایمان در حد شهود و عیان برسد به حدی که آدمی حالت خود را در حین ارتکاب گناه حالت‏ شخصی ببیند که می‏ خواهد خود را از کوه پرت کند و یا زهر کشنده ای را بنوشد، در اینجا احتمال اختیار گناه به صفر می‏ رسد، یعنی هرگز به طرف گناه نمی ‏رود.
چنین حالی را عصمت از گناه می ‏نامیم؛ پس عصمت از گناه ناشی از کمال ایمان و شدت تقوا است‏ ضرورتی ندارد که برای اینکه انسان به حد "مصونیت" و "معصومیت" از گناه برسد، یک نیروی خارجی جبرا او را از گناه باز دارد و یا شخص‏ معصوم به حسب سرشت و ساختمان، مسلوب القدرش باشد اگر انسان قدرت بر گناه نداشته باشد و یا یک قوه ای جبری همواره جلوگیر او از گناه باشد، گناه نکردن او برایش کمالی شمرده نمی ‏شود، زیرا او مانند انسانی است که‏ در یک زندان حبس شده و قادر به خلافکاری نیست خلافکاری نکردن چنین‏ انسانی را به حساب درستی و امانت او نتوان گذاشت.
عصمت از گناه بستگی دارد به‏ درجه ایمان انسان به گناه بودن آن گناه و خطر بودن آن خطر. ما گناهان را تعبدا پذیرفته‏ ایم که گناه است یعنی می‏ گوئیم چون اسلام گفته است شراب‏ نخور ما نمی‏ خوریم، گفته قمار نکن نمی‏ کنیم. کم و بیش هم می‏ دانیم که بد است اما آنچنان که خطر خود را در آتش انداختن بر ایمان مجسم است، خطر این گناهان برای ما مجسم نیست. اگر ما همان اندازه که به آن خطر ایمان‏ داریم به خطر این گناهان نیز ایمان می ‏داشتیم، ما هم از این گناهان معصوم‏ بودیم. پس عصمت از گناه یعنی نهایت و کمال ایمان. آن کسی که می‏ گوید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینی؛ اگر پرده هم برافتد بر یقین‏ من افزوده نمی ‏شود.» قطعا معصوم از گناه است. او در این سوی پرده هم‏ پشت پرده را مجسم می‏ بیند. یعنی مثلا او حس می‏ کند که با یک دشنام دادن‏ در واقع عقربی برای جان خود آفریده، و به همین دلیل چنین کاری نمی‏ کند.
در اینکه قرآن نیز از ایمانهایی در این درجه یاد می‏ کند شک نیست. بنابراین عصمت امری نسبی است یعنی مراتب و درجات دارد. معصومین نسبت به آن چیزهایی که برای ما گناه‏ است و گاهی مرتکب می‏ شویم و گاهی اجتناب می‏ کنیم، معصوم هستند و هرگز گناه نمی‏ کنند ولی آنها هم مراحل و مراتبی دارند و نیز همه مثل همدیگر نیستند. در بعضی از مراحل و مراتب آنها مثل ما هستند در این مرحله. همانطور که ما نسبت به گناهان عصمت نداریم، آنها در آن مراحل و مراتب عصمت ندارند. از آن چیزی که ما آنها را گناه می‏ شماریم آنها معصوم هستند ولی چیزهایی برای آنها گناه است که برای ما حسنه است چون‏ ما به آن درجه نرسیده‏ ایم. مثلا اگر یک شاگرد کلاس پنجم یک مسئله‏ کلاس ششم را حل کند برای او فضیلت است و جایزه دارد اما اگر همان مسئله‏ را شاگرد کلاس نهم حل کند چیزی برایش شمرده نمی‏ شود و ارزشی ندارد.
چیزهایی که برای ما حسنات است، برای آنها گناه است. این است که ما می‏ بینیم قرآن در عین حال به انبیاء نسبت عصیان می‏ دهد: «و عصی آدم ربه؛ و آدم عصیان کرد به پروردگارش.» (طه/ 121)، یا به پیغمبر (ص) می‏ گوید: «لیغفر لک الله‏ ما تقدم من ذنبک و ما تأخر؛ تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو درگذرد و نعمت‏ خود را بر تو تمام گرداند.» (فتح/ 2) اینها می ‏رساند که عصمت یک امر نسبی است، او در حد خودش و ما در حد خودمان. پس ماهیت عصمت از گناه بر می‏ گردد به درجه و کمال ایمان. انسان در هر درجه ‏ای از ایمان باشد، نسبت به آن موضوعی که نهایت و کمال ایمان را به آن دارد یعنی در مرحله «و لولا ان رأی برهان ربه؛ اگر برهان پروردگارش را نديده بود آهنگ او مى ‏كرد.» (یوسف/ 24) است، قهرا عصمت دارد. نه اینکه‏ شخص معصوم هم مثل ماست، هی می‏ خواهد برود به طرف معصیت، ولی مأموری‏ که خدا فرستاده دستش را می‏ گیرد و مانع می ‏شود.
ما می ‏بینیم که قرآن درباره حضرت یوسف در آن تنگنایی که آن زن از او کام طلبی می کرد می ‏گوید: «و لقد همت به؛ آن‏ زن آهنگ یوسف را کرد.» « و هم بها لولا ان رأی برهان ربه؛ و یوسف هم اگر نبود که دلیل پروردگار مشهودش بود، آهنگ او را می‏ کرد.» (یوسف/ 24 ) یعنی او هم یک بشر بود، یک جوان بود و غریزه داشت. آن زن به طرف‏ یوسف رفت ولی یوسف به طرف او نرفت، یوسف هم اگر نبود که داشت یک‏ شهودی می‏ کرد، به سوی او می ‏رفت. یوسف به حکم اینکه با ایمان بود و ایمان او یک ایمان کامل و در حد ایمان شهودی بود و بدی و زیان این کار را می ‏دید، همان ایمانی که خدا به یوسف داده بود، مانع و نگهدارنده او از این کار بود. هر فردی از افراد ما بدون آنکه یک قوه ‏ای به زور جلوی ما را گرفته باشد، از بعضی لغزشها و گناهها معصوم هستیم به خاطر کمال ایمانی که ما به خطر آن گناهان داریم. مثلا خود را از بالای پشت بام یک ساختمان چهار طبقه پرت کردن یا خود را داخل آتش انداختن یک‏ گناه است اما ما این گناه را هرگز مرتکب نمی ‏شویم چون خطر و زیان آن‏ برای ما ثابت و مجسم است. می‏ دانیم دست به برق گرفتن همان و جان تسلیم‏ کردن همان. فقط وقتی این گناه را مرتکب می‏ شویم که از آن خطر چشم پوشیده‏ باشیم. ولی یک بچه دست به آتش می‏ زند. چرا ؟ چون خطر این گناه آن چنان‏ که برای ما مسجل است برای او مسجل نیست. یک نفر آدم عادل ملکه تقوا دارد و به همین جهت بسیاری از گناهان را اصلا انجام نمی ‏دهد. همان ملکه‏ به او در این حد عصمت می‏ دهد.

مصونیت از اشتباه:
مصونیت از اشتباه نیز مولود نوع بینش پیامبران است اشتباه همواره از آنجا رخ می‏ دهد که انسان به وسیله یک حس درونی یا بیرونی با واقعیتی‏ ارتباط پیدا می‏ کند و یک سلسله صورتهای ذهنی از آنها در ذهن خود تهیه‏ می‏ کند و با قوه عقل خود آن صورتها را تجزیه و ترکیب می‏ کند و انواع‏ تصرفات در آنها می‏ نماید، آنگاه در تطبیق صورتهای ذهنی به واقعیتهای‏ خارجی و در ترتیب آن صورتها گاه خطا و اشتباه رخ می ‏دهد اما آنجا که‏ انسان مستقیما با واقعیتهای عینی به وسیله یک حس خاص مواجه است و ادراک واقعیت عین اتصال با واقعیت است نه صورتی ذهنی از اتصال با واقعیت، دیگر خطا و اشتباه معنی ندارد پیامبران الهی از درون خود با واقعیت هستی ارتباط و اتصال دارند در متن واقعیت، اشتباه فرض نمی ‏شود، مثلا اگر ما صد دانه تسبیح را در ظرفی بریزیم و باز صد دانه دیگر را، و این عمل را صد بار تکرار کنیم، ممکن است ذهن ما اشتباه کند و خیال کند این عمل نود و نه بار و یا صد و یک بار تکرار شده است، اما محال است که خود واقعیت اشتباه کند و با اینکه عمل بالا صد بار تکرار شده است مجموع دانه ها کمتر یا بیشتر بشود انسانهایی که از نظر آگاهیها در متن جریان واقعیت قرار می‏ گیرند و با بن‏ هستی و ریشه وجود و جریانها متصل و یکی می‏ شوند، دیگر از هر گونه اشتباه‏ مصون و معصوم خواهند بود.
از همین جا می ‏توان به تفاوت پیامبران و نوابغ پی برد نوابغ افرادی‏ هستند که نیروی فکر و تعقل و حسابگری قوی دارند، یعنی از راه حواس خود با اشیاء تماس می‏ گیرند و با نیروی حسابگر عقل خود بر روی فرآورده های‏ ذهنی خود کار می‏ کنند و به نتیجه می‏ رسند و احیانا خطا می‏ کنند پیامبران‏ الهی علاوه بر برخورداری از نیروی خرد و اندیشه و حسابگریهای ذهنی، به‏ نیروی دیگری به نام وحی مجهزند و نوابغ از این نیرو بی‏ بهره اند و به همین‏ جهت به هیچ وجه نتوان پیامبران را با نوابغ مقایسه کرد، زیرا مقایسه‏ هنگامی صحیح است که کار هر دو گروه از یک نوع و از یک سنخ باشد، اما از آنجا که از دو نوع و دو سنخ است، مقایسه غلط است.
مثلا صحیح است که‏ قوه بینایی و یا قوه شنوایی و یا قوه فکر دو نفر را با هم مقایسه کنیم، اما صحیح نیست که قوه بینایی یک نفر را با قوه شنوایی یک نفر دیگر مقایسه کنیم و بگوییم کدامیک قوی تر است. نبوغ نوابغ مربوط است به‏ نیروی تفکر و اندیشه بشری، و فوق العادگی پیامبران مربوط است به نیروی‏ دیگری به نام وحی و اتصال به مبدا هستی، و به همین جهت قیاس گرفتن آنها با یکدیگر غلط است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- امامت و رهبری- صفحه 177-175 و 177-171

  2. مرتضی مطهری- وحی و نبوت- صفحه 4-12

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/27482