نسبیت آداب و تفاوت آن با اخلاق

اخیرا جمله ای به مولای متقیان منسوب شده است به این عبارت: «لا تؤدبوا اولادکم باخلاقکم لانهم خلقوا لزمان غیر زمانکم» معنای این جمله این است که فرزندان خودتان را به اخلاق خودتان تربیت نکنید برای اینکه آنها آفریده شده اند برای زمانی غیر از زمان شما. یعنی شما متعلق به یک زمان هستید و فرزندان شما متعلق به زمان آینده. اخلاقی که شما خودتان دارید خوب است ولی متعلق به زمان شما است اما اخلاقی که آنها باید داشته باشند اخلاقی است که باید در زمان آینده خوب باشد. در اینجا دو مطلب است یکی اینکه آیا این جمله را "امام علی (ع)" فرموده است؟ یعنی سند این گفتار چیست و از کجاست؟ بحث دوم این است که قطع نظر از اینکه گوینده این کلام چه کسی باشد، آیا این جمله ممکن است مفهوم درستی داشته باشد یا نه؟
اما قسمت اول: این جمله تاکنون در هیچ کتابی از کتبی که قابل اعتماد باشد بلکه از کتبی که قابل اعتماد نباشد ولی این جمله در آن به شکل حدیث از "علی (ع)" روایت شده باشد دیده نشده است. یعنی در "نهج البلاغه" این جمله نیست، در "کتب اربعه" هم نیست، در کتاب های حدیثی که بعد نوشته شده و در آنها حتی احادیث ضعیف را هم جمع آوری کرده اند مانند "بحارالانوار" هم نیست، اخیرا شایع شده است. یعنی از زمانی که معروف شده است که این جمله از "امیرالمؤمنین" است، بیش از پنجاه شصت سال نمی گذرد.
حتی در کتاب هائی که در صد سال قبل هم نوشته اند نمی باشد. و من در چند سال پیش در یکی از کتاب های تاریخی قدیمی یعنی "ناسخ التواریخ" آنهم به طور تصادفی و در شرح حال "افلاطون" به آن برخوردم که "افلاطون" گفته است بچه هایتان را با اخلاق خودتان تربیت نکنید برای اینکه آنها برای زمان دیگری آفریده شده اند. آنجا فهمیدم که آن کسی که اول بار گفته است که این جمله مال "امیرالمؤمنین" است یا اشتباه کرده یا از افرادی بوده است که غرض دارند، جمله هائی را که می دانند مال یک پیشوای دینی نیست برای اینکه مطلب خودشان را مورد استفاده قرار بدهند، به یک پیشوای دینی منتسب می کنند.
علی الظاهر یک چنین جمله ای از "امیرالمؤمنین" صادر نشده است. البته نمی شود گفت قطعا "امیرالمؤمنین" چنین جمله ای نگفته است چون به قول طلبه ها «عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود؛ پیدا نکردن دلیل بر نبودن نیست». هر جمله ای که "امیرالمؤمنین" فرموده است که در دسترس نیست. ولی این را می توانیم بگوئیم که ما هیچ مدرکی برای این جمله نداریم. پس ما از این نظر که این جمله از "امیرالمؤمنین" هست یا نه بحثی نداریم. ولی آیا این مطلب فی حد ذاته حرف درستی است یا نه؟

مسئله نسبیت اخلاق
مسأله ای است که از قدیم الایام میان دانشمندان و فلاسفه مطرح بوده و الان هم مطرح است به نام "نسبیت اخلاق"، یعنی اخلاق جزء امور نسبی است بدین معنی که بطور کلی هیچ خلقی خوب نیست و بطور مطلق هیچ خلقی بد نیست. یعنی هیچ صفتی را نمی شود گفت مطلقا خوب است در هر جا و هر زمان، و هیچ صفتی را نمی شود گفت مطلقا بد است در هر جا و هر زمان. بلکه هر صفت خوبی در یک جا و یک زمان، در یک شرایط خاص خوب است و همان صفت در یک اوضاع و احوال و یک شرایط خاص دیگر بد است.
این را می گویند "نسبیت اخلاق" و عده زیادی هم طرفدار دارد. ممکن است نظر گوینده در جمله: «لا تؤدبوا اولادکم باخلاقکم» به همین نسبیت اخلاق باشد، یعنی اخلاقی که تو داری ممکن است خوب باشد ولی به درد بچه تو نمی خورد. نسبیت اخلاق دروغ است یعنی اینطور نیست که هر چه که نام اخلاق روی آن باشد نسبی است. ولی این جمله می تواند یک معنای دیگری داشته باشد و آن اینکه «لا تؤدبوا» یعنی ادب نکنید. اینجا باید توضیح بدهم:

فرق اخلاق و آداب
ما یک سلسله امور داریم که به آنها آداب می گویند و یک سلسله امور دیگر داریم که به آنها اخلاق می گویند. اخلاق غیر از آداب است. اگر مقصود گوینده از این جمله این باشد که: «لا تخلقوا اولادکم باخلاقکم؛ فرزندانتان را به اخلاق خودتان متخلق نکنید»، غلط است. ممکن است معنای این جمله این باشد: «لاتؤدبوا اولادکم بادابکم؛ به فرزندانتان آداب خودتان را نیاموزید»، بلکه حساب آداب آینده را بکنید. پس ما باید فرق بین اخلاق و آداب را بدانیم. اخلاق مربوط است به خود انسان، یعنی مربوط است به اینکه انسان به غرائز خودش یعنی به طبیعت خودش چه نظامی بدهد، خودش را چگونه بسازد. نظام دادن به غرائز را اخلاق می گویند. انسان دارای غرائز مختلفی است.
علمای قدیم می گفتند در انسان سه قوه اصلی هست (و گاهی چهار تا): یکی قوه عاقله (قوه عقل)، دیگر قوه شهوانی (مقصود تنها شهوت جنسی نیست) و سوم قوه غضبیه. اینطور دسته بندی کرده بودند که قوه شهوانی کارش جلب منافع است، انسان را وادار می کند که منافع خودش را طلب بکند. قوه دیگر که غضبیه باشد (مقصود غضب و خشم به معنای خاص نیست) قوه دفع است، نیروئی است که بطور خودکار انسان را وادار می کند که چیزهائی را که برای خودش بد و مضر تشخیص می دهد دفع بکند. همین طور که در جسم انسان قوه دفع هست در روحش هم هست. انسان وقتی غذا می خورد، آن را می جود، غذا وارد معده می شود و پس از هضم وارد روده ها شده و سپس از جدار روده ها جذب می شود، ولی یک زوائد و فضولاتی هست که اینها به درد بدن نمی خورد، نیروی دیگری اینها را بیرون می برد. در روح هم همینطور است.
یک قوه دیگر هست بنام قوه عقل که قوه حسابگری است. هر قوه ای فقط کار خودش را حساب می کند. مثلا شهوت خوردن در انسان هست. آن قوه ای که کارش خوردن است دیگر حسابی در دستش نیست، فقط احساس لذت می کند، می گوید فقط باید بخورم. قوه جنسی هم هیچ حسابی در آن نیست جز آنکه بخواهد عمل جنسی انجام دهد. همچنین است قوه غضب. ولی اینها باید حسابی داشته باشند. باید انسان به این قوا یک نظمی بدهد. شما اگر یکی از قوا را آزاد بگذارید که کار خودش را انجام بدهد، این آزادی دستگاه شما را خراب و فاسد می کند. مثلا چشم از دیدن یک اموری لذت می برد، دیگر حسابی در دستش نیست. زبان می گوید من از خوردن فلان چیز لذت می برم، بگذار لذتم را ببرم. اما یک حساب دیگری هست و آن اینکه تنها این نیست که باید لذت ببری. بعد از این لذت باید ببینی بر سر این اجتماع بدنی و شخصیت انسان چه می آید؟ باید برایش نظمی قائل شد، عقل باید بر این بدن و بر این شخصیت حکومت بکند و به هر کدام سهمی بدهد. این، معنای نظام دادن به غرائز است.
غرض این جهت است که نظام دادن به غرائز یعنی سهم بندی کردن تمام غرائز تحت حکومت قوه عقل. تمام اینها سهم دارند. اتفاقا در اخبار ما هم اینطور وارد شده است که چشم تو حق دارد، دست تو حق دارد، شکم تو حق دارد، تمام غرائز تو حق دارند. یکی از کارهای دین همین است، چون عقل به تنهائی قادر نیست که به حساب اینها برسد. دین با تکالیفی که دارد سهم بندی های اینها را مشخص می کند. به این امر ما اخلاق می گوئیم. البته منحصر به این نیست یعنی اخلاق بد تنها از این ناحیه پیدا نمی شود که سهم یکی بیشتر است، سهم دیگری کمتر، بلکه سهم یکی را زیادتر دادن و سهم دیگری را کمتر دادن یک عوارضی ایجاد می کند چنانکه جامعه که گوئی الگوی بدن انسان است اگر در آن تقسیمات طبقاتی غلط صورت بگیرد به طوری که یکی همه چیز داشته باشد و دیگری هیچ چیز نداشته باشد، هم آنهائی که همه چیز دارند فاسد می شوند و هم آنهائی که هیچ چیز ندارند، و یک سلسله مفاسد در اجتماع از ناحیه هر دو پیدا می شود. مثلا اولین ضرر از ناحیه آنهائی که زیادتر از حد خودشان دارند این است که خودشان یک وجود عاطل و باطلی از آب در می آیند. اگر هم خودشان درنیایند بچه هاشان عاطل در می آیند. اینجور افراد امکان ندارد سه یا چهار نسل باقی بمانند. مفاسدی که از ناحیه محرومین پیدا می شود (از آنجا ناشی می گردد که) می بیند کار را این کرده، زحمت را این کشیده اما پولش به جیب دیگری رفته است. چقدر کینه پیدا می کند؟
عین این قضیه در قوای نفسانی انسان هست. یعنی اگر انسان بعضی از قوا را سیر بکند و بعضی را گرسنه بگذارد، آن قوای گرسنه علیه قوای سیر طغیان می کنند، قیام می کنند و وجود این آدم را خراب می کنند. اینکه "اسلام" می گوید حقوق تمام قوا و نیروها را ادا کنید و بپردازید برای همین است. می گوید تو می گوئی روح دارم، جسم هم دارم. روح تو حق دارد، جسم تو هم حق دارد. می گوئی من غریزه دینی دارم، احساس عبادت در من هست، شهوت هم در من هست. می گوید حق هر دو را باید بدهی نه اینکه یکی را فدای دیگری بکنی. خیال نکنی که اگر از ناحیه شهوات نفسانی و جسمانی بکاهی و دائم به عبادت بپردازی، آن قوای شهوانی ترا آرام می گذارد.
خیر، بلکه طغیان می کند. اینکه "پاپ ها" مقید بوده و هستند که اصلا ازدواج نکنند، همان محروم گذاشتن یک طبقه از طبقات جامعه بدن است. بعد ببینید تاریخ چه جنایت ها در این مورد می نویسد. فکر می کنم "تزار" است که می گویند او فرزند حرام یکی از "پاپ ها" بوده است. نمی شود گفت که آن "پاپ" بدجنس بوده، بلکه روشش غلط بوده است. در روزنامه نوشته بودند خانه کشیشی را که بر اساس قانون کشیشی باید همیشه محروم از ازدواج باشد، روی یک جنبه سیاسی جستجو می کردند. یک وقت دیدند در زیرزمین آن یک حرمسرائی تشکیل داده و یازده زن در آنجا نگهداری می کرده است. عین این جریان در بدن انسان است.
اخلاق، یک تقسیم حقوقی روی غرائز انسان است. حال آیا اخلاق که معنایش تقسیم حقوق روی غرائز است، با زمان ها فرق می کند؟ یعنی آیا سهم چشم انسان، سهم شکم انسان، سهم جاه طلبی (جاه طلبی یکی از غرائز انسان است. آن معنائی که بد است، جاه پرستی است. جاه طلبی یعنی اینکه انسان می خواهد در اجتماع محترم باشد. اگر انسان نخواهد محترم باشد بد است. انسان باید به این معنی مقام را بخواهد که برای خدا بخواهد) انسان تغییر می کند؟ آیا این سهم بندی، این تقسیم کار که باید در بدن بشود تغییر پذیر است که بگوئیم "لا تؤدبوا اولادکم..." یعنی باید برای بچه تان یک سهم بندی غیر از سهم بندی ای که مربوط به خودتان است بکنید؟
نه، این، در تمام زمان ها یکی است. چون انسان ها که عوض نمی شوند. اگر انسانی که در صد سال پیش بوده است با انسان امروز از لحاظ نیروها و غرائز فرق کرده است، سهم بندی ها هم فرق می کند. ولی انسان از این لحاظ ثابت است، در همه زمان ها یکی است.

آداب مربوط به هنرها و صنعت هاست
اما یک مسأله دیگر در کار است و آن، مسأله آداب است. آداب مربوط به سهم بندی غرائز نیست، بلکه مربوط به این است که انسان غیر از مسأله اخلاق به یک امور اکتسابی که باید اسم آنها را فنون گذاشت نیز احتیاج دارد. یعنی به یک سلسله هنرها و صنعت ها احتیاج دارد و باید آنها را یاد بگیرد. مثلا انسان احتیاج دارد که خط نوشتن را یاد بگیرد. (یاد گرفتن خط نوشتن جزء آداب است) یعنی باید باسواد بشود.
"پیامبر اکرم (ص)" فرمود: «من حقوق الولد علی الوالد ان یحسن اسمه و یعلمه الکتابه و یزوجه اذا بلغ؛ یعنی از حقوق پسر بر پدر است که اسم نیکو بر او بگذارد، نوشتن را به او بیاموزد و وقتی بالغ شد برای او همسر انتخاب کند». نوشتن، فن است، هنر است و به عبارت دیگر جزء آداب است. خیاطی جزء آداب است، جزء فنون است. اسب سواری جزء فنون است، شناگری جزء فنون است. این آداب در زمان ها فرق می کند. انسان نباید بچه اش را همیشه به آدابی که خود دارد مؤدب بکند. در زمانی که تو بودی، ادب تو اقتضا می کرد که نوشتن را بیاموزی، اما بعد ماشین تحریر و ماشین پلی کپی پیدا شد. تو خودت خط نوشتن را بلد بودی، در زمان بعد دیگر تنها نوشتن کافی نیست، باید ماشین کردن را هم بلد بود.
در زمان جنابعالی وسیله حمل و نقل اسب بود، شما می بایستی اسب سواری یاد می گرفتی اما حالا یک مسأله دیگر در کار است و آن رانندگی است. در زمان تو این هنر وجود نداشت ولی در زمانی که بچه ات می خواهد زندگی بکند دیگر اسب سواری معنی ندارد، باید به او رانندگی یاد بدهی. دیگر اینجا نباید کج سلیقگی به خرج داد و گفت همان کاری را که من بلدم باید بچه من هم انجام بدهد. نه، «لا تؤدبوا اولادکم باخلاقکم لانهم خلقوا لزمان غیر زمانکم». مثلا کسی بر اثر جهل و جمود می گوید چون من خودم عطاری و زردچوبه فروشی کارم بوده است، بچه من هم باید همین کار را بکند. فکر نمی کند که الان کارهائی پیدا شده است که صد مرتبه بیشتر، هم برای دنیای خودش و هم برای آخرتش مفید است. اینها دیگر جمود است. این حساب، حساب آداب است. پس آیا اخلاق با مقتضیات زمان عوض می شود؟ خیر. آیا مقتضیات زمان، آداب را عوض می کند؟ بله.
از جمله آداب یکی هم رسوم میان مردم است. اینها را نه می شود گفت خوب است و نه می شود گفت بد است. مثلا هر مردمی برای مجالس عروسی یک رسم مخصوصی دارند، در مجالس میهمانی یک رسم بالخصوصی دارند. جمله دیگری را هم در دیوانی که منسوب به "امیرالمؤمنین" است، به ایشان نسبت داده اند و آن این است: «بنی اذا کنت فی بلده غریبه فعاشر بادابها؛ بچه جان! اگر در شهری غریب بودی، به آداب آن شهر معاشرت بکن». اینجا صحبت آداب است.
مثلا اگر در یک جا رفتی دیدی جمعیتی ایستاده غذا می خورند، تو هم آنجا بایست غذا بخور. اگر شما در میان "عرب ها" بروید، می بینید وقتی می خواهند چیزی را تعارف بکنند، آن را پرت می کنند. در اینجا اگر کسی بخواهد میهمانی بدهد باید حتما به اندازه تعداد میهمانان جا داشته باشد ولی آنجا اینطور نیست، ممکن است جمعیت زیادی را دعوت بکنند در خانه کوچکی، فقط تا میهمان می آید فورا غذای او را می دهند و می رود. میهمان دیگر می آید همین طور.
اما در ایران باید حتما تمام میهمان ها جمع بشوند، آنوقت به آنها غذا بدهند. حالا ما اگر به آنجا رفتیم باید مطابق آداب آنها عمل بکنیم، دیگر آدم نباید تنگ نظری داشته باشد و بگوید من می خواهم فقط به آداب خودمان عمل بکنم.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 1- صفحه 163-169

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/27502