مبنای وضع قوانین در اسلام

منطقیین اصطلاحی دارند (به نام) "قضیه" می گویند: قضیه (قضایای کلی نه قضایای جزئی و شخصی) بر دو قسم است: خارجیه و حقیقیه. قضیه "خارجیه" قضیه ای است که در عین اینکه کلی است، ولی از اول یک مجموعه افراد محدود و معینی را در موضوع قضیه در نظر می گیرند و بعد حکم را برای آن مجموعه افراد در نظر گرفته شده بیان می کنند. مثلا شما می گویید: "همه مردم ایران زمان حاضر مسلمانند" حال، این مردم مثلا 25 میلیون نفر جمعیت اند یک مجموعه افرادی را در نظر گرفته اید و حکم را روی این مجموعه افراد برده اید طبعا موضوع محدود می شود به همین 25 میلیون جمعیت یا مثلا می گویید: "همه افرادی که در این جلسه نشسته اند بیدارند" حکم رفته روی مجموع محدودی از افراد که حکم روی افراد است اینجا ما به جای اینکه یک یک حکم کنیم، بگوییم آقای الف، آقای ب و، همه را در یک لفظ جمع کردیم و گفتیم "همه افراد این جمعیت" این را می گویند "قضیه خارجیه".
منطقیین برای قضایای خارجیه ارزش زیادی قائل نیستند، می گویند قضایایی که در علوم مورد استفاده است قضایای خارجیه نیست.
نوع دوم، قضایای حقیقیه است در قضایای "حقیقیه" حکم روی افراد نمی رود، روی یک عنوان کلی می رود چون شما خاصیت را از این عنوان به دست آورده اید، می گویید "هر چه که تحت این عنوان قرار بگیرد، الا و لابد دارای این خاصیت است" اگر بگوییم: "آیا مقصود، همه افرادی است که در زمان ما موجود است؟" می گویید: "نه، در گذشته همه هر چه بوده، مشمول این هست"، "در آینده چطور؟"، "در آینده هم همین طور". آنگاه شما می گویید هر چه که در عالم، وجود پیدا کند، همین که مصداق این "کلی" شد، باید این حکم را داشته باشد و نمی تواند نداشته باشد، غیر از آن قضیه اول است که گفتیم "افرادی که در اینجا جمعند، همه بیدارند" که درباره همین افراد محدود درست است، دو ساعت دیگر ممکن است افراد دیگری اینجا باشند، نصفشان بیدار باشند، نصفشان خواب. این حکم فقط برای اینها صادق بود یا می گوییم "همه مردم ایران امروز مسلمانند" این قضیه، امروز ممکن است صادق باشد ولی دو هزار سال پیش صادق نبود، ممکن است دو هزار سال بعد هم صادق نباشد.
ولی یک وقت شما می گویید "هر مثلثی چنین است"، وقتی می گویید "هر مثلث چنین است مجموعی از مثلث ها را در نظر نگرفته اید که بخواهید حکم آنها را گفته باشید، می گویید " کم، مال مثلث است" می گوییم " آیا مثلث های اینجا را می گویید؟"، می گویید "اینجا و آنجا ندارد"، "مثلث های این زمان را می گویید؟"، "این زمان و آن زمان ندارد، شامل مثلث هایی است که در گذشته بوده یا در حال حاضر است و یا در آینده خواهد بود و حتی شامل مثلث های فرضی هم هست، یعنی هر چه را که من فرض بکنم که آن، مثلث است، در حالی که آن را مثلث فرض کرده ام، این حکم هم با این فرض روی آن هست" می گویند حتی شامل افراد فرضی خودش هم می شود چون این حکم خاصیتی است که از "مثلث بودن" پیدا می شود، اما حکم مثال اول از "ایرانی بودن" پیدا نشده بود، ممکن است ایرانی باشد و مسلمان نباشد، یا حکم مثال دوم از "اینجا بودن" پیدا نشده بود، ممکن است افراد دیگری دو ساعت دیگر اینجا باشند و بیدار نباشند اینجا حکم، از مثلث بودن است، مثلث، این حکم را به دنبال خودش دارد، اینجا و آنجا و این فرد و آن فرد، دیگر در آن نیست حتی مثلث فرضی هم این حکم را به همان فرض داراست، اینها را "قضایای حقیقیه" می گویند.
می گویند قضایایی که در علوم مورد استفاده قرار می گیرد، همه قضایای حقیقیه است، حتی علوم تجربی، با اینکه علوم تجربی از افراد شروع می کند، ولی یک مسئله در باب علوم تجربی همین است که از افراد شروع می کند اما بعد تعمیم می دهد و قضیه حقیقیه می سازد که این خودش یک مشکلی است که چطور می شود در حالی که تجربه هیچوقت نمی تواند از افراد تجاوز کند، ولی عقل انسان محصول تجربه را به صورت یک قانون کلی حقیقی در می آورد که شامل افراد گذشته و آینده و حاضر و حتی شامل افراد فرضی می شود، مثل اینکه اگر شما آهن را آزمایش کردید و (نتیجه را) به صورت یک قانون در آوردید، می گویید "هر آهنی در حرارت منبسط می شود"، نمی گویید "آهن هایی که من آزمایش کردم"، نمی گویید "آهن هایی که در زمان ما وجود دارد" بلکه قانون را به صورت کلی کشف می کنید، یعنی خاصیت را برای طبیعت آهن به دست می آورید، بعد می گویید طبیعت آهن چنین است. علما معتقد هستند اسلام که قانون وضع کرده، به شکل قضایای حقیقیه وضع کرده، یعنی طبیعت اشیاء را در نظر گرفته و روی طبیعت، حکمی برده، مثلا گفته است "خمر حرام است" یا "گوشت گوسفند حلال است" و یا "غصب حرام است". وقتی می گوید "گوسفند" فقط گوسفند را در نظر می گیرد، می گوید گوسفند از آن جهت که گوسفند است حلال است، نه اینکه یک عده گوسفند را یک جا جمع کرده باشد، بگوید این گوسفندها حلال است اینها نتیجه اش فرق می کند. همچنین می گوید دزدی از آن جهت که دزدی است و مال دزدی از آن جهت که مال دزدی است حرام است خاصیت قضایای حقیقیه این است ممکن است یک شیء از یک حیث حرام باشد و از یک حیث حلال چطور؟ یک شیء ممکن است هم گوسفند باشد و هم دزدی (آیا در اینجا) اسلام تناقض گفته؟ از یک طرف گفته "گوسفند حلال است" و این گوسفند است، و از طرف دیگر گفته "دزدی حرام است" و این گوسفند دزدی است، پس این باید هم حلال باشد و هم حرام؟ می گوییم اسلام حکم را روی افراد نبرده، اگر روی افراد می برد و می گفت "این گوسفند" حلال (است و) "این گوسفند" حرام، در این صورت نمی شد که یک گوسفند هم حلال باشد و هم حرام، اما چون حکم را روی "کلی" می برد، این گوسفند (امکان) این را دارد که هم حلال باشد و هم حرام، یعنی این گوسفند از آن حیث که گوسفند است حلال است و از آن حیث که دزدی است حرام است. دو حیثیت مختلف پیدا می کند: از یک حیثیت حلال است و از یک حیثیت حرام.
وقتی که جعل احکام به این شکل شد، تکلیف مجتهد -یعنی طرز استنباط مجتهد- فرق می کند اگر به نحو قضایای خارجی و فردی و جزئی بود، این دو حکم برایش متعارض بود، (یعنی) اگر روی گوسفندهای بالخصوص دست گذاشته و گفته بود "این گوسفند" خوردنش حلال است و بعد می گفت "این گوسفند" حرام است، ما این دو حکم را متعارض می دانستیم، ولی وقتی که به صورت حکم حیثی و قضیه حقیقیه گفته است، می گوییم: نه، او گفته گوسفند از آن حیث که گوسفند است حلال است و دزدی هم از آن حیث که دزدی است حرام است این گوسفند الان هم حلال است هم حرام، بنابراین اگر کسی بیاید این گوسفند را تصرف کند، از آن جهت که گوسفند است مرتکب امر حرام نشده ولی از آن جهت که دزدی است مرتکب امر حرام شده است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان جلد 2- صفحه 13-16

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/27675