رودکی

ابوعبدالله جعفربن محمدبن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم رودکی از شاعران ایرانی دورۀ سامانی در قرن چهارم هجری قمری ست (به عبارتی اواسط قرن سوم هجری). وی در تاریخ (۳۲۹ هجری قمری) درگذشت. او استاد شاعران آغاز قرن چهار هجری قمری ایران است. از کودکی نابینا بوده است و به روایتی بعدها او را کور کردند. رودکی در روستایی به نام رودک در نزدیکی نخشب که امروزه با نام قرشی در ازبکستان است، به دنیا آمده است. رودکی در دربار امیر نصر سامانی بسیار محبوب شد و ثروت بسیاری به دست آورد. می گویند رودکی در حدود یک میلیون و سیصدهزار بیت شعر سروده است و در موسیقی، ترجمه و آواز نیز دستی داشته است. وی اسماعیلی بود و نصر نیز نخستین امیری بود که این مذهب را پذیرفت و به مبلغین اسماعیلی اجازه داد تا در قلمروش آزادانه مذهب خود را تبلیغ کنند. پس از خلع نصر سامانی، عده ای در پی آزار و اذیت رودکی و سایر اسماعیلیان برآمدند، رودکی از دربار طرد شد و در فقر درگذشت. می گویند قدرت و تسلط رودکی در شعر و موسیقی به اندازه ای بوده است که نیروی افسونگری شعر و نوازندگی وی در ابونصر سامانی چنان تأثیر گذاشت که وی پس از شنیدن شعر «بوی جوی مولیان» بدون کفش، هرات را به مقصد بخارا ترک کرد.
بوی جوی مولیان آید همی *** یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی های او *** زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست *** خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا، شاد باش و دیر زی *** میر زی تو شادمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان *** سرو سوی بوستان آید همی
میر ماه ست و بخارا آسمان *** ماه سوی آسمان آید همی

مهمترین اثر او کلیله و دمنه منظوم است. جز آن سه مثنوی از او به ما رسیده و از بقیه اشعارش جز اندکی نمانده است. رودکى شاعر استاد آغاز قرن چهارم است که او را به سبب مقام بلند وى در شاعرى و به علت پیشوائى پارسى گویان و آغازیدن بسیارى از انواع شعر پارسى به حق ”استاد شاعران“ لقب داده اند. در قدیمى ترین و درست ترین مأخذى که از او یاد شده یعنى در الانساب سمعانى کنیه و نام و نسب وى ”ابوعبدالله جعفربن محمد“ و علت اشتهارش به رودکى انتساب او به ناحیهٔ ”رودک“ سمرقند دانسته شده است. سمعانى مى گوید ”قریه“ یعنى قصبهٔ مرکزى ناحیهٔ رودک ”بنج“ نام دارد و رودکى از آنجا است. این کلمهٔ ”بنج“ ظاهرا صورت محرف ”پنج ده“ است که امروز همچنان به اسم خود در ناحیهٔ سمرقند باقى است.

از آغاز حیات او و کیفیت تحصیلات وى اطلاعى دقیق در دست نیست. عوفی در لباب الالباب گفته که ”چنان ذکى و تیزفهم بود که در هشت سالگى قرآن تمامت حفظ کرد و قرائت (مقصود علم القراءة است) بیاموخت و شعر گفتن گرفت و معانى دقیق مى گفت چنانک خلق بر وى اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالى آوازى خوش و صوتى دلکش داده بود و به سبب آواز در مطربى افتاده بود و از ابوالعبک بختیار که در آن صنعت صاحب اختیار بود، به ربط بى آموخت و در آن ماهر شد و آوازهٔ او به اطراف و اکناف عالم برسید و امیر نصربن احمد سامانى که امیر خراسان بود او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کار وى بالا گرفت“. عوفى در مقدمهٔ همین سخنان نوشته است که ”از مادر نابینا آمده“ و شاعران نزدیک به عهد او هم که در همان محیط زندگانى خود مى زیسته و شاعرى مى کرده اند به این مطلب اشاره نموده اند و از طرفى دیگر در اشعار او گاه به اشاراتى که دال بر بینائى او در مدتى از حیات او بوده باز مى خوریم، مانند این دو بیت:

همیشه چشمش زى زلفکان خوشبو بود *** همیشه گوشش زى مردم سخندان بود
پوپک دیدم بحوالى سرخس بانگ بر برده بابر اندرا
چادرکى دیدم رنگین بر او رنگ بسى گونه بر آن چادرا

این دو گونه اشارات متناقض مایهٔ حیرت خواننده مى شود چنانکه باید یا در صحت یکى ازین دو دسته سخنان تردید کرد و یا به این نتیجه رسید که رودکى در قسمتى از زندگانى خود بینا بود و بعد به علتى که بر ما معلوم نیست، نابینا شد. اتفاقا یک اشارهٔ تاریخى در این باب وجود دارد که ما را ازین تحیر مى رهاند و آن تصریح محمودبن عمر نجاتى است در کتاب بساتین الفضلا و ریاحین العقلا فى شرح تاریخ العتبى که به سال ۷۰۹ هجرى تألیف شده، بر اینکه رودکى در آخر عمر خود کور شد (و قد سمل فى آخر عمره). وفات رودکى را سمعانى به سال ۳۲۹ هجرى نوشته و گفته است که او در مولد خود بنج (پنج ده) درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد.

ممدوح رودکى امیرسعید نصربن احمد بن اسمعیل بود که از سال ۳۰۱ تا ۳۳۱ پادشاهى کرد و بعید نیست که پیش از امیر نصر دربار پدر او احمد را که به سال ۳۰۱ بر دست غلامان ترک خود کشته شده بود، نیز درک کرده باشد. رودکى در خدمت امیر نصر تقرب بسیار داشت و در سفر و حضر با او بود و از ستایش او و وزیر وى ابوالفضل بلعمى و صلات و جوایز آنان مال فراوان اندوخت و جاه و جلال بسیار یافت، و غیر ازین دو، رجال دیگرى را نیز مدح گفت؛ مانند: ابوجعفر احمدبن محمد صفارى که از سال ۳۱۱ تا ۳۵۲ بر سیستان فرمانروائى مى کرد؛ و ماکان بن کاکى از امراء مشهور دیلمى که تا رى را زیر فرمان داشت و با سامانیان گاه بر سر صلح بود و گاه از در جنگ درمى آمد تا در جنگى که به سال ۳۲۹ با ابوعلى محتاج چغانى سردار سامانیان مى کرد تیرى بر مقتل او رسید و از اسب درافتاد و مرد. از میان این ممدوحان ابوالفضل بلعمى وزیر دانشمند سامانیان به رودکى اعتقادى وافر داشت و او را میان شاعران عرب و عجم بى نظیر مى دانست و ظاهرا مشوق رودکى در نظم کلیله و دمنه همین وزیر ادب دوست بود.

رودکى نزد همهٔ شاعران و ادیبان معاصر خود در خراسان و ماوراءالنهر به عظمت مقام شاعرى شناخته و توصیف شده است. بعد از او نیز بسیارى از شاعران بزرگ مانند دقیقى و کسائى و فردوسى و فرخى و عنصرى و رشیدى سمرقندى و نظامى عروضى و جز آنان او را به بزرگى مرتبت ستوده و بسا که از او با عنوان ”استاد شاعران“ و ”سلطان شاعران“ یاد کرده اند. اشعار او بسیار بود. عوفى در لباب الالباب نوشته است که ”اشعار او صد دفتر برآمده است“ و رشیدى سمرقندى شاعر قرن ششم گفته است که ”شعر او را برشمردم سیزده ره صدهزار“. به نظر من معنى مصراع آن است که سیزده بار شعر او را برشمرده ام و صدهزار بود، لیکن این مصراع را از دیرباز چنین معنى کرده اند که شعر او را شماره کرده ام، به یک میلیون و سیصد هزار بیت برآمده است! و این بسیار مستبعد به نظر مى آید. به هرحال مسلم است که او طبیعت شاعر بود و بى تکلف و زحمتى شعر مى ساخت چنانکه ترجمهٔ کلیله و دمنه را که به امر نصربن احمد صورت گرفته بود بر او مى خواندند و او مى شنید و به شعر درمى آورد.

پیدا است که چنین کسى مى توانست شعر بسیار سروده باشد و چنین نیز بود، اما اکنون از آن همه اشعار جز چند قطعه و قصیده که در کتب قدیم نقل شده، و بعضى ابیات پراکنده که در جنگ ها و کتب لغت و تذکره ها آمده است، چیزى در دست نیست. مقدارى از اشعار رودکى در دیوان قطران تبریزى راه جسته و دیوانى هم که از رودکى به طبع سنگى رسیده، حاوى اشعارى از قطران است. یکى از علل این اختلاط آن است که نام ممدوح رودکى (نصر) براى غیر اهل تحقیق قابل اشتباه با کنیهٔ ممدوح قطران (ابونصر، مملان بن وهسودان) حکمران آذربایجان بوده است. مهمترین اثر رودکى که اکنون جز ابیات پراکنده ئى از آن باقى نمانده کلیله و دمنهٔ منظوم است. این کتاب از متن عربى عبدالله بن مقفع، به امر نصر، به پارسى ترجمه شد و سپس گویا به تشویق ابوالفضل بلعمی، رودکى آن را به شعر فارسى (بحر رمل مسدس) نقل کرد. این چهار بیت را از ابیات بازماندهٔ آن منظومه بخوانید:

تا جهان بود از سر آدم فراز *** کس نبود از راز دانش بى نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان *** راز دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامى داشتند *** تا بسنگ اندر همى بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست *** وز همه بد بر تن تو جوشنست

غیر از این منظومه، رودکى چند منظومهٔ دیگر با وزان مختلف داشت که گویا هر یک داستانى بود و از آنها نیز ابیاتى پراکنده داریم و اما از قصاید و غزل هاى او اکنون اندکى در دست است تا مگر روزى دست حوادث دیوان گمشدهٔ او را به ما باز گرداند.


منابع :

  1. ویکی پدیا

  2. سایت آفتاب

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/28038