مسئله ای در میان علما مطرح است و آن این است که قرآن کریم برای هجرت اهمیت قائل است. قرآن کریم، سه مفهوم مقدس را در بسیاری از آیات خود توأم آورده است: ایمان، هجرت و جهاد. انسان، موجودی است وابسته به ایمان و وارسته از هر چیزی دیگر. این موجود وابسته به ایمان برای نجات ایمان خود هجرت می کند و برای نجات ایمان جامعه و در حقیقت برای نجات جامعه از چنگال اهریمن بی ایمانی جهاد می نماید. خداوند در سوره نساء در اهمیت هجرت می فرماید: «و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الأرض مراغما کثیرا و سعة و من یخرج من بیته مهاجرا إلى الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع أجره على الله و کان الله غفورا رحیما؛ و کسى که در راه خدا هجرت کند نقاط امن فراوان و گسترده اى در زمین می یابد، و کسى که از خانه اش به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پیامبر او بیرون رود سپس مرگش فرا رسد پاداش او بر خدا است و خداوند آمرزنده و مهربان است» (نساء/ 100).
به دنبال بحث درباره افرادى که بر اثر کوتاهى در انجام فریضه مهاجرت، به انواع ذلتها و بدبختیها تن در می دهند، در این آیه با قاطعیت تمام درباره اهمیت هجرت در دو قسمت بحث شده است: نخست اشاره به آثار و برکات هجرت در زندگى این جهان کرده، میفرماید: کسانى که در راه خدا و براى خدا مهاجرت کنند، در این جهان پهناور خدا، نقاط امن فراوان و وسیع پیدا می کنند که می توانند حق را در آنجا اجرا کنند و بینى مخالفان را به خاک بمالند. باید توجه داشت که مراغم از ماده رغام (بر وزن کلام) به معنى خاک گرفته شده و ارغام به معنى بخاک مالیدن و ذلیل کردن است و مراغم هم صیغه اسم مفعول است و هم اسم مکان و در آیه فوق به معنى اسم مکان آمده یعنى مکانى که می توانند در آن حق را اجرا کنند و اگر کسى با حق از روى عناد مخالفت کند، او را محکوم سازند و بینى او را به خاک بمالند! سپس به جنبه معنوى و اخروى مهاجرت اشاره کرده میفرماید: اگر کسانى از خانه و وطن خود به قصد مهاجرت به سوى خدا و پیامبر (ص) خارج شوند و پیش از رسیدن به هجرتگاه، مرگ آنها را فرا گیرد، اجر و پاداششان بر خدا است، و خداوند گناهان آنها را می بخشد. بنابراین مهاجران در هر صورت به پیروزى بزرگى نائل میگردند، چه بتوانند خود را به مقصد برسانند و از آزادى و حریت در انجام وظائف بهره گیرند، و چه نتوانند و جان خود را در این راه از دست بدهند، و با اینکه تمام پاداشهاى نیکوکاران بر خدا است، ولى در اینجا به خصوص تصریح به این موضوع شده است که «فقد وقع أجره على الله؛ پاداش او بر خدا لازم شده است» و این نهایت عظمت و اهمیت پاداش مهاجران را روشن مى سازد.
طبق این آیه و آیات فراوان دیگر قرآن، اسلام با صراحت دستور میدهد که اگر در محیطى بخاطر عواملى نتوانستید آنچه وظیفه دارید انجام دهید، به محیط و منطقه امن دیگرى هجرت نمائید، زیرا با وسعت جهان هستى نتوان مرد به ذلت که در اینجا زادم!، و علت این دستور روشن است، زیرا اسلام جنبه منطقه اى ندارد، و وابسته و محدود به مکان و محیط معینى نیست و به این ترتیب علاقه هاى افراطى به محیط تولد و زادگاه و دیگر علائق مختلف از نظر اسلام نمی تواند مانع از هجرت مسلمان باشد و به همین جهت میبینیم در صدر اسلام، همه این علاقه ها بخاطر حفظ و پیشرفت اسلام بریده شد و به گفته یکى از مورخان غرب قبیله و خانواده تنها شجره و درختى است که در صحرا می روید و هیچ فردى جز در پناه آن نمی تواند زندگى کند، و محمد (ص) با هجرت خویش شجره اى را که از گوشت و خون خانواده اش پرورده شده بود براى پروردگارش قطع کرد. و با قریش رابطه خود را برید. (محمد خاتم پیامبران جلد اول).
از اینها گذشته در میان همه موجودات زنده به هنگامى که موجودیت خود را در خطر میبینند، هجرت وجود دارد. بسیارى از انسانهاى گذشته، پس از تغییر شرائط جغرافیایى زمین، از زادگاه خود براى ادامه حیات به نقاط دیگر کوچ کردند. نه تنها انسانها، بلکه در میان جانداران دیگر انواع بسیارى به عنوان مهاجر شناخته شده اند مانند پرندگان مهاجر که براى ادامه حیات گاهى تقریبا سرتاسر کره زمین را سیر می کنند، و بعضى از آنها از منطقه قطب شمال تا منطقه قطب جنوب را طى می نمایند، و به این ترتیب گاهى براى حفظ حیات خود در سال حدود 18 هزار کیلومتر پرواز می نمایند و این خود میرساند که هجرت یکى از قوانین جاودانه حیات و زندگى است.
آیا انسان ممکن است از یک پرنده کمتر باشد؟! و آیا هنگامى که حیات معنوى و حیثیت و اهداف مقدسى که از حیات مادى انسان ارزشمندتر است، به خطر افتاد، میتواند به عذر اینکه اینجا زادگاه من است تن به انواع تحقیرها و ذلت ها و محرومیت ها و سلب آزادیها و از میان رفتن اهداف خود، بدهد؟! و یا اینکه طبق همان قانون عمومى حیات باید از چنین نقطه اى مهاجرت کند، و به محلى که آمادگى براى نمو و رشد مادى و معنوى او است، انتقال یابد؟ جالب این است که هجرت -آن هم نه براى حفظ خود بلکه براى حفظ آئین اسلام- مبدء تاریخ مسلمانان می باشد و زیربناى همه حوادث سیاسى، تبلیغى و اجتماعى ما را تشکیل میدهد. اما چرا سال هجرت پیامبر (ص) به عنوان مبدء تاریخ اسلام انتخاب شد؟
این موضوع جالب توجهى است، زیرا مى دانیم که هر قوم و ملتى براى خود مبدء تاریخى دارند، مثلا مسیحیان مبدء تاریخ خود را سال میلاد مسیح قرار داده اند و در اسلام با اینکه حوادث مهم فراوانى مانند ولادت پیغمبر اسلام، بعثت او، فتح مکه و رحلت پیغمبر (ص) بوده، ولى هیچ کدام انتخاب نشده، و تنها زمان هجرت رسول خدا (ص) به عنوان مبدء تاریخ انتخاب شده است. تاریخ میگوید: مسلمانان در زمان خلیفه دوم که اسلام طبعا توسعه یافته بود، به فکر تعیین مبدء تاریخى که جنبه عمومى و همگانى داشته باشد، افتادند، و پس از گفتگوى فراوان نظر على (ع) را دائر بر انتخاب هجرت به عنوان مبدء تاریخ پذیرفتند (تاریخ طبرى، جلد دوم، صفحه 112).
در واقع میبایست چنین هم باشد، زیرا هجرت درخشنده ترین برنامه اى بود که در اسلام پیاده شد، و سرآغاز فصل نوینى از تاریخ اسلام گشت. مسلمانان تا در مکه بودند و دوران آموزش خود را می دیدند، در ظاهر هیچ گونه قدرت اجتماعى و سیاسى نداشتند، اما پس از هجرت بلافاصله دولت اسلامى تشکیل شد و با سرعت فراوانى در همه زمینه ها پیشرفت کرد، و اگر مسلمانان به فرمان پیغمبر (ص) دست به چنین هجرتى نمیزدند، نه تنها اسلام از محیط مکه فراتر نمیرفت، بلکه ممکن بود در همان جا دفن و فراموش میشد. روشن است که هجرت یک حکم مخصوص به زمان پیغمبر (ص) نبوده است، بلکه در هر عصر و زمان و مکانى اگر همان شرائط پیش آید، مسلمانان موظف به هجرتند. اساسا قرآن هجرت را مایه پیدایش آزادى و آسایش میداند همانطور که در آیه مورد بحث صریحا آمده است و در سوره نحل آیه 41 نیز به بیان دیگرى این حقیقت ذکر شده: «و الذین هاجروا فی الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فی الدنیا حسنة؛ و آنها که مورد ستم واقع شدند و به دنبال آن در راه خدا مهاجرت اختیار کردند جایگاه پاکیزه اى در دنیا خواهند داشت».
این نکته نیز لازم به تذکر است، که هجرت از نظر اسلام تنها هجرت مکانى و خارجى نیست، بلکه باید قبل از این هجرت، هجرتى از درون آغاز شود و آن هجرت و دورى از چیزهایى است که منافات با اصالت و افتخارات انسانى دارد تا در سایه آن براى هجرت خارجى و مکانى آماده شود. و این هجرت لازم است، تا اگر نیازى به هجرت مکانى نداشت، در پرتو این هجرت درونى در صف مهاجران راه خدا در آید. اصولا روح هجرت همان فرار از ظلمت به نور و از کفر به ایمان، از گناه و نافرمانى به اطاعت فرمان خدا است و لذا در احادیث می خوانیم: مهاجرانى که جسمشان هجرت کرده اما در درون و روح خود هجرتى نداشته اند، در صف مهاجران نیستند و به عکس آنها که نیازى به هجرت مکانى نداشته اند، اما دست به هجرت در درون وجود خود زده اند، در زمره مهاجرانند.
امیر مؤمنان على (ع) می فرماید: «و یقول الرجل هاجرت، و لم یهاجر، انما المهاجرون الذین یهجرون السیئات و لم یاتوا بها؛ بعضى میگویند مهاجرت کرده ایم در حالى که مهاجرت واقعى نکرده اند، مهاجران واقعى آنها هستند که از گناهان هجرت می کنند و مرتکب آن نمی شوند» (سفینة البحار «هجر»).
پیامبر (ص) فرمود: «من فر بدینه من ارض الى ارض و ان کان شبرا من الارض استوجب الجنة و کان رفیق محمد و ابراهیم علیهما السلام؛ کسى که براى حفظ آئین خود از سرزمینى به سرزمین دیگر حتى به اندازه یک وجب مهاجرت کند استحقاق بهشت می یابد و یار و همنشین محمد (ص) و ابراهیم (ع) خواهد بود (زیرا این دو پیامبر بزرگ پیشواى مهاجران جهان بودند)» (نورالثقلین جلد اول صفحه 541).
به هر حال مقام مهاجران در اسلام مقام فوق العاده پر ارجى است، هم خود پیامبر و هم مسلمانان بعد، همگى براى آنها احترام خاصى قائل بودند، چرا که آنها به تمام زندگى خویش، براى گسترش دعوت اسلام، پشت پا زدند، بعضى جان خود را به خطر انداختند، و بعضى مانند صهیب از همه اموال خود چشم پوشیدند، و جالب اینکه خود را در این معامله نیز برنده می دانستند. اگر فداکارى آن مهاجران در آن روزها نبود، محیط خفقان بار مکه و عناصر شیطانى که بر آن حکومت میکردند هرگز اجازه نمیدادند صداى اسلام به گوش کسى برسد، و این صدا را براى همیشه در گلوى مؤمنان خفه میکردند. اما آنها با این جهش حساب شده، نه تنها مکه را زیر سیطره خود درآوردند، بلکه صداى اسلام را به گوش جهانیان رساندند و این سنتى است براى همه مسلمانان، در چنین شرائطى، و در همه تاریخ.
البته این نکته نیز ضروری است که هجرت مخصوص زمان پیامبر اکرم نیست بلکه در زمانهای دیگر هم هست. امام علی (ع) می فرماید: «والهجره قائمه علی حدها الاول؛ و هجرت (از کفر و معصیت و روی آوردن به ایمان و طاعت) بر همان حد اولش که واجب بود، برقرار است» (نهج البلاغه، خطبه 189). یعنی یک نفر مسلمان از آن جهت که مسلمان است، اسلام به او اجازه نمی دهد که بدون موجب برود در بلاد کفر زندگی بکند، بگوید من زندگی آنجا را خوشتر دارم. مثلا فردی اصلا ایرانی است و خودش و خاندانش همه مسلمان هستند. چند سالی تحصیل می کند بعد می رود فلان ایالت آمریکا. یک وقت به نظرش می آید که اینجا از نظر زندگی بهتر است می گوید من دلم می خواهد اینجا زندگی بکنم. فقط به خاطر اینکه می خواهد به او بهتر خوش بگذرد. یعنی خودش را از جامعه اسلامی به کلی می برد و عضو جامعه غیراسلامی می شود. آیا این شخص وظیفه مهاجرت دارد یا ندارد؟ آیا وظیفه دارد بیاید در جایی زندگی بکند که عضو جامعه اسلامی باشد یا چنین وظیفه ای ندارد؟
بله؛ «الهجره قائمه علی حدها الاول؛ هجرت به حد اول خود باقی است». بله یک وقت هست یک مسلمانی به خاطر انجام یک کاری و یک مأموریتی به بلاد کفر می رود. او حسابش علی حده است. انسان برای انجام مأموریت، سالها ممکن است برود در بلاد کفر بماند، اما عضو آن جامعه نشده است، عضو اجتماع خودش هست و به خاطر اجتماع خودش و برای انجام یک وظیفه به آنجا می رود. اما اگر صرفا برای اینکه آنجا را بهتر می پسندد به بلاد کفر برود، اولین اثرش خیلی واضح است، فرض کنیم خود این آدم یک آدم فوق العاده مسلمانی است و در آنجا نمازش را می خواند، روزه اش را می گیرد، به شرائط مسلمانی عمل می کند، ولی بچه هایش چه حالی پیدا می کنند؟ بچه های بچه های او چه حالی پیدا می کنند؟ بسیار بعید است که نسل این آدم به اسلام باقی بماند. پس در واقع یک خانواده مسلمان را در جامعه کفر هضم کرده است.