نخستین مهاجران اسلام

خداوند با اشاره به نخستین مهاجران در اسلام می فرماید: «لتجدن أشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود و الذین أشرکوا و لتجدن أقربهم مودة للذین آمنوا الذین قالوا إنا نصارى ذلک بأن منهم قسیسین و رهبانا و أنهم لا یستکبرون* و إذا سمعوا ما أنزل إلى الرسول ترى أعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق یقولون ربنا آمنا فاکتبنا مع الشاهدین* و ما لنا لا نؤمن بالله و ما جاءنا من الحق و نطمع أن یدخلنا ربنا مع القوم الصالحین* فأثابهم الله بما قالوا جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها و ذلک جزاء المحسنین* و الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا أولئک أصحاب الجحیم؛ بطور مسلم یهود و مشرکان را دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان خواهى یافت، ولى آنها را که مى گویند مسیحى هستیم نزدیکترین دوستان به مؤمنان مى یابى، این به خاطر آن است که در میان آنها افرادى دانشمند و تارک دنیا هستند و آنها (در برابر حق) تکبر نمى ورزند. و هر زمان آیاتى را که بر پیامبر نازل شده بشنوند چشمهاى آنها را مى بینى که (از شوق) اشک مى ریزد بخاطر حقیقتى را که دریافته اند، آنها مى گویند: پروردگارا ایمان آوردیم، ما را با گواهان (و شاهدان حق) بنویس. چرا ما ایمان به خدا و آنچه از حق به ما رسیده نیاوریم در حالى که آرزو داریم ما را در زمره جمعیت صالحان قرار دهد؟! خداوند آنها را به خاطر این سخن باغهایى از بهشت پاداش داد که از زیر درختان آن نهرها جارى است، جاودانه در آن خواهند ماند و این جزاى نیکوکاران است. و کسانى که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند آنها اهل دوزخند» (مائده/ 82-86).
بسیارى از مفسران از جمله طبرسى در مجمع البیان و فخر رازى و نویسنده المنار در تفسیرهاى خود از مفسران پیشین نقل کرده اند که این آیات درباره نجاشى زمامدار حبشه در عصر پیامبر (ص) و یاران او نازل شده است و در حدیثى که در تفسیر برهان نقل شده این موضوع مشروحا آمده است. آنچه از روایات اسلامى و تواریخ و گفتار مفسران در این زمینه استفاده مى شود چنین است: در سالهاى نخستین بعثت پیامبر و دعوت عمومى او، مسلمانان در اقلیت شدیدى قرار داشتند، قریش به قبائل عرب توصیه کرده بود که هر کدام، افراد وابسته خود را که به پیامبر ایمان آورده است تحت فشار شدید قرار دهند و به این ترتیب هر یک از مسلمانان از طرف قوم و قبیله خود سخت تحت فشار قرار داشت. آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به یک جهاد آزادیبخش کافى نبود، پیامبر براى حفظ این دسته کوچک و تهیه پایگاهى براى مسلمانان در بیرون حجاز به آنها دستور مهاجرت داد و حبشه را براى این مقصد انتخاب فرمود و گفت: در آنجا زمامدار صالحى است که از ستم و ستمگرى جلوگیرى مى کند، شما آنجا بروید تا خداوند فرصت مناسبى در اختیار ما بگذارد. منظور پیامبر نجاشى بود (نجاشى اسم عامى بود همانند کسرى که به تمام سلاطین حبشه گفته مى شد، اما اسم نجاشى معاصر پیامبر اصحمه که در زبان حبشى به معنى عطیه و بخشش است بود). یازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم حبشه شدند و از طریق دریا با کرایه کردن کشتى کوچکى راه حبشه را پیش گرفتند، و این در ماه رجب سال پنجم بعثت بود و این مهاجرت، مهاجرت اول نام گرفت. چیزى نگذشت که جعفربن ابوطالب و جمعى دیگر از مسلمانان به حبشه رفتند و هسته اصلى یک جمعیت متشکل اسلامى را که از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظه اى زن و کودک تشکیل مى شد به وجود آوردند.
طرح این مهاجرت براى بت پرستان سخت دردناک بود، زیرا بخوبى مى دیدند چیزى نخواهد گذشت که با یک جمعیت متشکل نیرومند از مسلمانان که تدریجا اسلام را پذیرفته و به سرزمین امن و امان حبشه رفته اند روبرو خواهند شد، براى بهم زدن این موقعیت دست به کار شدند، و دو نفر از جوانان باهوش و فعال و حیله گر و پشت هم انداز یعنى عمرو بن عاص و عمارة بن ولید را براى بهم زدن موقعیت مسلمانان حبشه انتخاب کردند و با هدایاى فراوانى به حبشه فرستادند، این دو نفر در کشتى شراب نوشیدند و بجان هم افتادند ولى بهر حال براى پیاده کردن نقشه خود وارد سرزمین حبشه شدند و با مقدماتى به حضور نجاشى بار یافتند و قبلا با دادن هدایاى گرانبهایى به اطرافیان نجاشى موافقت آنها را جلب کرده و قول تایید و طرفدارى از آنان گرفته بودند. عمرو عاص سخنان خود را از اینجا شروع کرد و با نجاشى چنین گفت: ما فرستادگان بزرگان مکه ایم. تعدادى از جوانان سبک مغز در میان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آئین نیاکان خود برگشته و به بدگویى از خدایان ما پرداخته و آشوب و فتنه بپا کرده و در میان مردم تخم نفاق پاشیده اند، و از موقعیت سرزمین شما سوء استفاده کرده و به اینجا پناه آوردند، ما از آن مى ترسیم که در اینجا نیز دست به اخلال گرى زنند، بهتر این است که آنها را به ما بسپارید و به محل خود باز گردانیم ... این را گفتند و هدایایى را که با خود آورده بودند تقدیم داشتند. نجاشى گفت: تا من با نمایندگان این پناهندگان به کشورم تماس نگیرم نمى توانم در این زمینه سخن بگویم و از آنجا که این بحث یک بحث مذهبى است باید از نمایندگان مذهبى نیز در جلسه اى در حضور شما دعوت شود. روز دیگرى در یک جلسه مهم که اطرافیان نجاشى و جمعى از دانشمندان مسیحى و جعفربن ابیطالب به عنوان نمایندگى مسلمانان و نمایندگان قریش، حضور داشتند، نجاشى پس از استماع سخنان نمایندگان قریش رو به جعفر کرد و از او خواست که نظر خود را در این زمینه بیان کند. جعفر پس از اداى احترام چنین گفت: نخست از اینها بپرسید آیا ما جزء بردگان فرارى این جمعیتیم؟! عمرو گفت: نه شما آزادید.
جعفر- و نیز سؤال کنید آیا آنها دینى بر ذمه ما دارند که آن را از ما مى طلبند؟!
عمرو- نه ما هیچگونه مطالبه اى از شما نداریم.
جعفر- آیا خونى از شما ریخته ایم؟ که آن را از ما مى طلبید؟!
عمرو- نه چنین چیزى در کار نیست.
جعفر- پس از ما چه مى خواهید که اینهمه ما را شکنجه و آزار دادید و ما از سرزمین شما که مرکز ظلم و بیدادگرى بود بیرون آمدیم؟! سپس جعفر رو به نجاشى کرد و گفت: ما جمعى نادان بودیم، بت پرستى مى کردیم، گوشت مردار مى خوردیم، انواع کارهاى زشت و ننگین انجام مى دادیم، قطع رحم مى کردیم و نسبت به همسایگان خویش بدرفتارى داشتیم و نیرومندان ما ضعیفان را مى خوردند! ولى خداوند پیامبرى در میان ما مبعوث کرد که به ما دستور داده است هر گونه شبیه و شریک را از خدا دور سازیم و فحشاء و منکرات و ظلم و ستم و قمار را ترک گوئیم، به ما دستور داده نماز بخوانیم، زکات بدهیم، عدالت و احسان پیشه کنیم و بستگان خود را کمک نمائیم. نجاشى گفت: عیساى مسیح نیز براى همین مبعوث شده بود! سپس از جعفر پرسید آیا چیزى از آیاتى که بر پیامبر شما نازل شده است حفظ دارى؟ جعفر گفت: آرى و سپس شروع به خواندن سوره مریم کرد. حسن انتخاب جعفر، در مورد آیات تکان دهنده این سوره که مسیح و مادرش را از هر گونه تهمتهاى ناروا پاک مى سازد، اثر عجیبى گذاشت تا آنجا که قطره هاى اشک شوق، از دیدگان دانشمندان مسیحى سرازیر گشت و نجاشى صدا زد به خدا سوگند نشانه هاى حقیقت در این آیات نمایان است! هنگامى که عمرو خواست در اینجا سخنى بگوید و تقاضاى سپردن مسلمانان را بدست وى کند، نجاشى دست بلند کرد، و محکم بر صورت عمرو کوبید و گفت: خاموش باش بخدا سوگند اگر بیش از این سخنى در مذمت این جمعیت بگویى ترا مجازات خواهم کرد! این جمله را گفت و رو به مامورین کرد و صدا زد هدایاى آنها را به آنان برگردانید و آنها را از حبشه بیرون نمائید، و به جعفر و یارانش گفت آسوده خاطر در کشور من زندگى کنید! این پیشامد علاوه بر اثر تبلیغى عمیقى که در زمینه شناساندن اسلام به جمعى از مردم حبشه داشت، سبب شد که مسلمانان مکه جدا روى این پایگاه مطمئن حساب کنند، و مسلمانان تازه وارد را براى آن روز که قدرت کافى بیابند به آنجا روانه سازند.
سالها گذشت، پیامبر هجرت کرد و کار اسلام بالا گرفت، و عهدنامه حدیبیه امضا شد و پیامبر متوجه فتح خیبر گشت، در آن روز که مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شکستن بزرگترین کانون خطر یهود در پوست نمى گنجیدند، از دور شاهد حرکت دستجمعى عده اى بسوى سپاه اسلام بودند، چیزى نگذشت که معلوم شد این جمعیت همان مهاجران حبشه اند که به آغوش وطن باز مى گردند در حالى که قدرتهاى اهریمنى دشمنان درهم شکسته شده و نهال اسلام به قدر کافى ریشه دوانیده است. پیامبر (ص) با مشاهده جعفر و مهاجران حبشه، این جمله تاریخى را فرمود: «لا ادرى انا بفتح خیبر اسر ام بقدوم جعفر؟!؛ نمیدانم از پیروزى خیبر خوشحالتر باشم یا از بازگشت جعفر؟»، مى گویند علاوه بر مسلمانان، هشت نفر از شامیان که در میان آنها یک راهب مسیحى بود و تمایل شدید به اسلام پیدا کرده بودند، خدمت پیامبر رسیدند و پس از شنیدن آیات سوره یس بگریه افتادند و مسلمان شدند و گفتند چقدر این آیات به تعلیمات راستین مسیح شباهت دارد و طبق روایتى که در تفسیر المنار از سعیدبن جبیر نقل شده نجاشى سى نفر از بهترین یاران خود را به عنوان اظهار علاقه به پیامبر و آئین اسلام به مدینه فرستاد، و همانها بودند که با شنیدن آیات سوره یس گریستند و اسلام را پذیرفتند، آیات فوق نازل شد و از این مؤمنان تجلیل کرد. (این شان نزول منافات با آن ندارد که سوره مائده در اواخر عمر پیامبر نازل شده باشد زیرا این سخن مربوط به اکثریت آیات سوره است، هیچ مانعى ندارد که بعضى از آیات در حوادث قبل نازل شده باشد و بدستور پیامبر به مناسبتهایی در این سوره قرار گیرد).

مهاجرین و فضیلت آنها از نظر قرآن
گروهی از مسلمانهای صدر اسلام، مهاجرین اولین یا به تعبیر قرآن کریم «سابقون الاولون؛ پیشگامان نخستین» (توبه/ 100) نامیده می شوند. مهاجرین اولین یعنی کسانی که قبل از آنکه پیغمبر اکرم به مدینه تشریف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتی که بنا شد پیغمبر اکرم خانه و دیار را، مکه را رها کنند و بیایند به مدینه، اینها همه چیز خود را یعنی زن و زندگی و مال و ثروت و خویشاوندان و اقارب خویش را یکجا رها کردند و به دنبال ایده و عقیده و ایمان خودشان رفتند. این یک مسئله شوخی نیست. فرض کنید برای ما چنین چیزی پیش بیاید و بخواهیم برای ایمان خودمان کار بکنیم. خودمان را در نظر بگیریم با کار و شغل و زن و بچه خود، با همین وضعی که الان داریم. یکدفعه از طرف رهبر دینی و ایمانی ما فرمان صادر می شود که همه یکجا باید از اینجا حرکت کنیم برویم در یک مملکت دیگر یا در یک شهر دیگر، آنجا را مرکز قرار بدهیم. ناگهان باید شغل و زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه زندگیمان را رها کنیم و راه بیفتیم. این از کمال خلوص و از نهایت ایمان حکایت می کند. قرآن اینها را مهاجرین اولین می نامد. البته کلمه مهاجرین اولین در اینجا نیامده است. در قرآن، در آیه دیگری «السابقون الاولون» آمده است.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏5- صفحه 54-50

  2. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 3- صفحه 184-185

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/29087