صدرا و اگزیستانسیالیسم (عقل و ادراک)

عقل و ادراک وجود از دیدگاه صدرا

این سؤال مطرح مى شود که دیدگاه صدرا درباره عقل چیست؟ صدرا پیوسته مى گوید که طبیعت وجود و یگانگى آن را فقط مى توان تجربه کرد. همانگونه که پیش از این خاطر نشان کردیم، «تغییر عقیده» صدرا مبتنى بر تجربه است؛ تجربه اى که به او یقین شهودى بخشید، صدرا معتقد است که وقتى سعى کنید وجود را در قالب مفهوم درآورید، دیگر از وجود بودن باز مى ماند و به ماهیت تبدیل مى شود. محتواى عقلى آن تجربه باید در متن زندگى قرار گیرد تا به طور کامل درک شود. اگر فقط همچون قضایاى عقلى پذیرفته شوند، ویژگى خود را به عنوان حقیقت از دست مى دهند. صدرا تأکید مى کند که وقتى چیزى با ادراک مستقیم یا شهود شناخته شود، نمى توان آن را با استدلال منطقى محض رد کرد.
بنابراین، از نظر صدرا، ساختار ذهن بشرى به گونه اى است که فقط مفاهیم را درک مى کند. مفاهیم چیزى جز تصورات کلى یا ماهیات نیست. آن قوۀ ذهنى که مفاهیم را صورتبندى مى کند، عقل است. صدرا تصدیق مى کند که ذهن فقط مى تواند ماهیات را درک کند و نه وجود را که واقعیت عینى خارج از ذهن است. این حاکى از آن است که عقل نمى تواند وجود را دریابد؛ زیرا عقل فقط مى تواند مفاهیم عقلى و تصورات حسى و ماهیات را به تصرف خود در آورد. اما وجود نه تصورى حسى است و نه مفهومى عقلى.
وجود واقعیتى عینى است. بنابراین، صدرا نیز مانند اگزیستانسیالیستهاى جدید، به نحوى، از عقل گرایى اظهار ناخشنودى مى کند و محدودیتهاى عقل را یادآورى مى شود. به ظاهر، او نیز مانند آنان تصدیق مى کند که عقل نمى تواند حقیقت نهایى، یعنى واقعیت وجود را که یگانه و جزئى است، درک کند. عقل مى تواند آنچه را کلى و ذهنى است، به تصرف خود در آورد. صدرا، مانند اگزیستانسیالیستها، تأکید مى کند که قضایاى عقلى و براهین منطقى به اندازه تجربه زنده حقیقت، نتیجه بخش نیست؛ به عبارت دیگر، نتایج به دست آمده مبتنى بر تجربه است.

اختلافات صدرا و اگزیستانسیالیستها

به رغم تشابهات یادشده میان صدرا و اگزیستانسالیستهاى جدید، اختلافات بسیارى میان فلسفه هاى آنها وجود دارد. در این باره باید نکات زیر را به خاطر داشته باشیم:
1. اگزیستانسیالیسم جدید، در اساس، انسان محور است. پرسش اساسى اگزیستانسیالیسم جدید این است که وقتى انسان موضوع بحث است، کدام اصل مقدم است: وجود یا ماهیت. پاسخ آنها این است که درباره انسان، وجود بر ماهیت مقدم است. وجود داشتن به چه معنى است؟ در نظر آنها وجود، عرض نیست. وجود، انتقال از امکان به فعلیت است، اما براى وجود یافتن، عبور از حالتى به حالت دیگر کافى نیست. وجود حقیقى مقتضى اختیار است. در نتیجه، براى اگزیستانسیالیسم جدید، وجود، ویژگى ممتاز انسان است. وجود، تعالى دائم است؛ یعنى فراروى از وضعى که شخص در آن است. ماهیت ما عبارت از این است که ما برمى گزینیم چه شخصى باشیم. بنابراین، ماهیت مؤخر از وجود است؛ زیرا باید وجود داشته باشیم تا بتوانیم انتخاب کنیم.
همه اگزیستانسیالیستهاى جدید، با اندکى تفاوت، قائل به این نظرند. البته تنها در مورد انسان، وجود مقدم بر ماهیت است؛ چرا که در جهان تجربه ما، تنها اوست که مختار است. همه موجودات دیگر مجبورند، فقط در مورد انسان است که صرفا پس از انتخاب او مى توان دانست چه چیزى برگزیده است. این بحث نشان مى دهد که اگزیستانسیالیسم جدید، در اساس، انسان محور است؛ یعنى نقطه آغاز و محور آن انسان است؛ انسانى که تنها، او اختیار دارد و بر اساس این دیدگاه، تنها اوست که آزاد و مختار است.
صدرا نیز اگزیستانسیالیست است؛ به این معنى که او نیز به اصالت وجود معتقد است. اما سؤال این است که آیا فلسفه او نیز مانند اگزیستانسیالیسم جدید، انسان محور است؟ فلسفه صدرا انسان محور نیست. تردیدى نیست که صدرا در مابعدالطبیعه خود، در اساس، با وجود (محض) سر و کار دارد. از نظر صدرا، وجود، مبدأ کلى است و تقدم آن فقط به انسان مربوط نمى شود. تمام موجودات جهان تحت استیلاى آن قرار دارند. اگزیستانسیالیسم او از این حیث بسیار گسترده تر از اگزیستانسیالیسم جدید است. از یکسو، تا آنجا که به موجودات این جهان مربوط مى شود، همشمول است؛ یعنى براى تبیین ذات واقعیت، از حیث منشأ و مراتب مختلف ظهور آن، اساسى است؛ و از سوى دیگر، فراوجودى است؛ اما اگزیستانسیالیسم جدید، به ویژه آنگونه که در تفکر هایدگر و سارتر بیـان منـظم یافته است، در اساس، وجودشنـاسى یا بحثى وجـود شناختـى (در باب موجودات) است.

مفهوم اگزیستانسیالیست

2. دیگر مفهوم اساسى اگزیستانسیالیسم جدید، «عدم» است. عدم، کل وجود را فرا مى گیرد. مابعدالطبیعه سنتى مى گوید: «از عدم، عدم بیرون مى آید.» فیلسوف اگزیستانسیالیست خواهد گفت: «از عدم، وجود بیرون مى آید.» از نظر او، وجود و عدم یکى است. هگل از این مطلب آگاه بود. او معتقد بود که وجود محض، عدم محض است. انسان نمى تواند بدرون طبیعت ذاتى خویش در آید و پرسش مابعدالطبیعى بپرسد، مگر اینکه شجاعت مواجه شدن با عدم را داشته باشد. هایدگر به تحلیل زبان متداول مى پردازد تا به سرنخى دست یابد. فرد عامى خواهد گفت: «عدم، ضد هر چیزى است که هست.» مضمون این پاسخ این است که فقط از طریق مواجهه نخست با هر چه هست و سپس به صورت منفى در آوردن آن، مى توان امیدوار بود که با عدم مواجه شویم. این ما را به مابعدالطبیعه حقیقى مى رساند که در آن، این پرسش مطرح مى شود: آنچه هست (وجود) چیست؟ در واقع، ما نمى توانیم درک کنیم که این آنچه هست، در تمامیتش یا از حیث فنا یا عدم کلیش چیست، بلکه بعضى تجربیات است که آن را آشکار مى سازد. مثلا بی حوصلگى چنین تجربه اى است. مراد از بی حوصلگى، بی حوصلگى به این یا آن چیز نیست، بلکه بی حوصلگى به همه چیز است. همینطور از نظر هایدگر، اضطراب طریق اساسى آشنایى با عدم است.
صدرا در اسفار، مفاد «عدم» را توضیح مى دهد. از نظر وى، «عدم» مفهومى بسیط و عام است و در معناى آن هیچگونه اختلافى وجود ندارد. اختلاف فقط وقتى به وجود مى آید که «عدم» به موضوعات مختلف نسبت داده شود. آن اختلاف معلول این موضوعات است. عقل موضوعات مختلف را با اعراض گوناگون تصور مى کند، مثلا علت، معلول، شرط و مشروط، و سپس به آنها مفهوم عدم را اضافه مى کند. آنگاه مفهوم عدم علت یا عدم شرط پدید مى آید. درست است که عدم شىء، امکان وجود نقیض آن را فراهم مى آورد، مثلا عدم سیاهى امکان وجود سفیدى را فراهم مى سازد، اما این اختلاف فقط امرى نسبى است. صرف نظر از این، ممکن نیست عدم از عدم دیگر متمایز شود.
خلاصه، عدم فقط یکى است و ممکن نیست به انواع مختلف تقسیم شود. در واقعیت، چیزى وجود ندارد که بتوان آن را عدم نامید، پس اگر کسى بپرسد: «عدم چیست؟»، نمى توان به چیزى اشاره کرد و گفت «این عدم است». به همین ترتیب، اگر «عدم»، علت دانسته شود، صرفا، به این معنى است که وجود، علت نیست. صدرا نتیجه مى گیرد که عدم، از آن حیث که عدم است، وجود ندارد. وى سپس به تحلیل این مطلب مى پردازد که چگونه عقل بشرى مى تواند، از چیزى که وجود ندارد، مفهومى بسازد و سپس آن را همچون موضوعى به کار ببرد. او معتقد است که عقل قدرت تصور و ساخت همه انواع مفاهیم (معقول) و تصورات (محسوس) را دارد؛ مثلا عقل مى تواند مفهوم عدم خود و حتى مى تواند مفهوم عدم مطلق را بسازد. به عبارت دیگر، از نظر صدرا، عدم، فقط، ساخت ذهنى است، نه واقعیت. کشف وجود از طریق وجود است، و از سوى دیگر، کشف عدم نیز از طریق وجود است. از بحث فوق مى توان نتایج ذیل را استنتاج کرد:
الف) به ظاهر، صدرا معتقد نیست که «عدم» مطلق است. از نظر او، «عدم» نسبى است. در اگزیستانسیالیسم جدید، عدم، درست مانند وجود، امرى بنیادى است. از نظر صدرا، عدم نسبت به وجود واجب وجود ممکن، امرى ثانوى است.
ب) اظهارات صدرا نشان مى دهد که مقصود وى از عدم، صرفا، عمل منطقى نفى کردن، است، نه نیستى. اما هایدگر خواهد گفت که اولى (نفى منطقى)، صرفا، حالت منطقى و ظاهرى دومى (نیستى) است. اختلاف میان افراد، شدت انزجار، رنج مردود شدن و تلخى طرد شدن صورتهایى از نیستى است که شدیدتر از عمل منطقى تکذیب یا نفى کردن است.
ج) بحث فوق نشان مى دهد که صدرا سعى مى کند عدم را به کمک عقل بفهمد، در حالی که در مورد وجود، او قبلا گفته است که عقل نمى تواند واقعیت عینى را بفهمد. اگزیستالیست جدید مى گوید که «عدم» نیز ممکن نیست بکمک عقل شناخته شود، بلکه باید با تجربه، آن را شناخت.
د) از نظر صدرا، «عدم»، صرفا، ساخت ذهنى است. از نظر اگزیستانسیالیست جدید، عدم واقعیت وجودى است.

شناخت با عقل

3. نکات بالا ما را به اختلاف دیگرى که میان اگزیستانسیالیسم جدید و صدرا وجود دارد، رهنمون مى شود، صدرا سعى مى کند «آدم» را با عقل بشناسد، در حالی که فیلسوف اگزیستانسیالیست جدید مى خواهد از طریق تجربه اى غیر عقلانى (اگر نه ضد عقلانى)، مانند اضطراب، به شناخت انسان دست یابد. فلاسفه اى مانند کى یر کگور، آموزه ضد عقلانى بودن اگزیستانس را تعلیم داده اند، به این معنى که اگزیستانس را نمى توان با عقل، درک کرد. صدرا نیز مى آموزد که اگزیستانس را نمى توان با عقل مفهومى، درک کرد. تأکید صدرا بر اینکه حقیقت را باید تجربه کرد، نشان دهنده شباهت وى با اگزیستانسیالیستهاى جدید است؛ مثلا در کتاب اسفار، او شناخت را به حالتى شهودى تعریف مى کند که هیچ جایى براى وهم یا شک باقى نمى گذارد. این نیز درست است که وى داستان تجربه یا تغییر عقیده خود را نقل مى کند؛ تجربه اى که با آن، اصالت وجود بر او آشکار شد.
در عین حال، او براى اثبات نظریه خود، استدلالهاى عقلى بسیارى اقامه مى کند. در واقع، او در اینکه نظامى منسجم بر اساس این نظریه بنا کند، بسیار عقل گرا و روشمند است، در حالی که بیشتر فلاسفه اگزیستانسیالیست جدید معتقدند که واقعیت اگزیستانس را نمى توان با بحث فلسفى توصیف کرد. به همین دلیل است که آنها نمایشنامه، رمان و داستان مى نویسند. از سوى دیگر، مى توان گفت که حتى در میان فلاسفه اگزیستانسیالیست جدید، متفکرانى مانند هایدگر، سارتر و یاسپرس وجود دارند که از نظریه هاى وجودى خود، شرحهاى فلسفى منظمى عرضه کرده اند. اما مى توان ملاحظه کرد که دیدگاه صدرا درباره عقل، به اندازه دیدگاه بعضى از فلاسفه اگزیستانسیالیست جدید (مثلا کى یر کگور)، خصمانه نیست. بحث فوق مقتضى شرح بیشتر فهم صدرا از شناخت مبتنى بر تجربه است. او در اسفار مى نویسد: «قوه حس فاقد شناخت است، خواه متعلق تجربه حسى وجود داشته باشد، خواه نه. شناخت وظیفه عقل است.»
در اینجا، صدرا شخص مجنونى را مثال مى زند که چیزهایى را مى بیند که وجود ندارند. مجانین نمى توانند واقعیت را از وهم تمیز دهند؛ چون عقل آنها کار نمى کند. بندهاى یاد شده نشان مى دهد که صدرا به کفایت قوه احساس براى رسیدن به واقعیت یا وجود معتقد نیست (از نظر وى، وجود و واقعیت یکى است). وى به وضوح، اظهار مى کند که فقط عقل استعداد لازم را براى شناخت دارد. اما ممکن است واژه «تجربه» در بیان صدرا باعث اشتباه و سردرگمى شود. این واژه ابهام خاصى دارد؛ بنابرین، باید از مفاد آن، شناخت روشنى به دست آوریم. این واژه ممکن است به معنى تجربه حسى باشد، اما دیدیم که صدرا، به روشنى، منکر تجربه حسى است. این واژه ممکن است به معنى تجربه عاطفى (انفعالى) نیز باشد که صدرا آن را هم انکار مى کند. همچنین این واژه ممکن است به معنى تجربه عرفانى باشد که صدرا آن را نمى پذیرد. از نظر وى، حقیقت باید به تجربه درآید، اما این تجربه، درک شهودى حقیقت یا تجربه عقلى است. او تأکید مى کند که وقتى امرى با تجربه شهودى شناخته شود، نمى توان در آن با استدلال منطقى محض، تردید رواداشت.
بحث فوق روشن مى کند که هر چند صدرا نیز مانند فلاسفه اگزیستانسیالیست جدید، بر این نکته تکیه مى کند که قضایاى عقلى و براهین صورى منطقى، قطعى و مسلم نیستند، اما با این همه، عقل را، به طور کامل، نفى نمى کند. او به درک عقلى حقیقت معتقد است؛ درکى که با یقین شهودى تکمیل شده است. فضل الرحمان خاطرنشان مى کند که تجربیات شهودى مورد نظر صدرا، صورت عالیتر عقل است، نه نافى عقل، صورتى که محصلتر و تکوینی تر از استدلال (تعقل) رسمى است. در اینجا، فضل الرحمان در تأیید نظر خود، بندى از اسفار نقل مى کند. این بند، مؤید این نتیجه گیرى است که صدرا به انداره فلاسفه اگزیستانسیالیست جدید، عقل ستیز نیست. از نظر وى، هیچ تضادى میان عقل و شهود وجود ندارد.
4. در اگزیستانسیالیسم جدید، دیدگاهها و واکنشهاى منفى بسیارى درباره کشف وجود دیده مى شود؛ مثلا پاسکال مى گوید: «من از اینکه خود را در اینجا مى یابم و نه در آنجا، بر خود مى لرزم و متحیر مى شوم.» سارتر در کتاب تهوع نشان مى دهد که چگونه روکنتین که تا کنون اشیاء را، به دقت، ملاحظه، و از آنها، به درستى، استفاده مى کرد، وجود آنها را کشف کرد و سپس تشخیص داد که شىء فى نفسه که در خارج از ذهن است، هیچگونه دلیلى ندارد و وجود آن به انزجار منجر مى شود. اما صدرا، در مورد کشف وجود، دیدگاه متفاوت و محصلترى نشان مى دهد. از نظر او، وجود، راز و تجلى فعل الهى وجود محض و اثر و نشانه آن است؛ یعنى تجلى همان امر نور مانند مرموزى که موجب مى شود اشیاء، اقیانوس عدم را ترک گویند و از موهبت وجود بهره مند شوند.


منابع :

  1. پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

  2. پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا

  3. پایگاه اطلاع رسانی حوزه

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/400621