تفسیر آیاتی از سوره یس درباره برخورد مردم با رسولان فرستاده شده به سویشان

خداوند متعال در آیات 15-13 سوره مبارکه یس می فرماید:

"13- واضرب لهم مثلا  اصحب القریه اذجاءها المرسلون "

"14- إذا ارسلنا الیهم اثنین فکذبو هما فعززنا بثالث فقالو إنا الیکم مرسلون"

"15- قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن من شیء إن انتم الا تکذبون"

«برای آنها "اصحاب قریه" را مثل بزن، هنگامی که فرستادگان خدا به سوی آنها آمدند، وقتی ما دو نفر را به سوی آنها فرستادیم آنها آن دو را تکذیب کردند. ما شخص سومی را برای تقویت آن دو نفر فرستادیم و گفتند، ما فرستادگان خدا به سوی شما هستیم؛ آنها گفتند، شما جز بشری همانند ما نیستند و رحمان چیزی نازل نفرموده و شما جز دروغگویی مایه ای ندارید».

مفهوم دو واژه ی "قریه" و "صاحب"
قریه به معنای آبادی است، گرچه در گفتگوی معمول ما، قریه به روستا گفته می شود ولی در اصطلاح قرآن، قریه به معنای مطلق آبادی است (اعم از شهر و ده) همین قدر که در محلی آبادی هست و مردمی در آن سکونت می کنند، به آنجا "قریه" گفته می شود. حتی از خود مکه هم تعبیر به قریه شده است:

"من قریتک التی اخرجتک" (محمد /13)

از قریه ی تو که تو را از آن بیرون کردند..

منظور از "قریه" در آیه، همان "مکه " است که مشرکان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم  را از آن بیرون کردند. همچنین از سرزمین مصر که در آن روز مملکت عظیمی  بوده تعبیر به قریه شده است!

"وسئل القریه التی کنافیها" (یوسف /82)

از قریه ای که ما در آن بودیم بپرس... که منظور از قریه در آیه، همان سرزمین مصر است. کلمه "ام القری" به مکه اطلاق شده است.

"ولتنذر ام القری و من حولها" (انعام /92)

برای این که مردم مکه و کسانی را که گرد آن هستند انذار نمایی..

"و لو أن اهل القری  و اتقو لفتحنا علیهم برکات من السماء والارض" (اعراف/96)

اگر مردمی که در آبادی ها زندگی می کنند ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، ما برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشایم..

حال مراد از "قریه" در آیه ی مورد بحث از سوره ی "یس" چه شهری بوده، از خود قرآن استفاده نمی شود ولی در برخی از تفاسیر آمده  که شهر "انطاکیه" بوده که آن روز یکی از شهرهای بزرگ روم قدیم بوده است و شاید امروز در قلمرو حکومت ترکیه باشد. اصحاب نیز، جمع کلمه ی صاحب است و صاحب به کسی گفته می شود که ملازم و همراه چیزی یا کسی باشد. مثلا به کسی که در زندان است "صاحب السجن" می گویند. چنان که در سوره یوسف می خوانیم حضرت یوسف علیه السلام به دو "هم زندانی" خود فرمود: "یاصاحبی السجن"، ای دو یار زندانی...
به همسفر نیز- چه کافر و چه مسلمان- صاحب گفته می شود.

اصحاب القریه چه کسانی بودند؟
حال منظور از «اصحاب قریه» در آیه مورد بحث کسانی هستند که در آن قریه سکونت داشتند.

"واضرب لهم مثلا  اصحاب القریه"

یعنی حال اهالی آن شهر را بیان کن که کارشان به کجا انجامید!

"اذجاءها المرسلون"

هنگامی که فرستادگان به سراغ آنها آمدند.

تفصیل این اجمال آن که:

"إذا ارسلنا الیهم  اثنین"

وقتی که ما دو نفر را به سوی اهالی آن قریه فرستادیم.

"فکذبو هما"

مردم قریه آن دو نفر را تکذیب کردند!

"فعززنا بثالث"

ما نفر سومی را فرستادیم و دو نفر قبلی را از این طریق تقویت نمودیم.

آن فرستاده ها به مردم آن قریه گفتند: ما فرستادگان خدا به سوی شما هستیم. بعضی از مفسران گفته اند آن سه نفر، فرستادگان حضرت مسیح علیه السلام و از حواریون آن حضرت بوده اند. به هرحال فرق نمی کند چه به طور مستقیم از جانب خدا ارسال شده اند و یا به وسیله ی حضرت مسیح علیه السلام رسالت پیدا کرده اند در هرحال، فرمان، فرمان خداست که از طریق رسولان علیهم السلام به مردم ابلاغ می شود.

عکس العمل "اصحاب القریه" به رسولان
حال باید دید «اصحاب القریه» با رسولان چه برخوردی داشته اند. خدا می فرماید:

"قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن  من شیء إن انتم الا تکذبون"

اصحاب قریه گفتند: شما بشری همانند ما هستید و خداوند رحمان چیزی نازل نکرده و شما هیچ مایه ای جز دروغ گفتن ندارید.

در تفسیر آمده: آن دو رسول قبلی، رو به شهر آمدند. نزدیک شهر که رسیدند، پیرمردی را دیدند که به گوسفندچرانی مشغول  است. سلام کردند. پیرمرد پرسید شما کیستید؟ گفتند ما فرستادگان عیسی بن مریم علیهما السلام هستیم، آمده ایم شما را از شرک و بت پرستی  به خدا پرستی دعوت کنیم. آن پیرمرد انسان سالم الفطره ای بود و گفت: آیا شما معجزه اتی هم دارید که دلیل بر صحت ادعای شما باشد؟ آنها گفتند: همان طور که حضرت عیسی علیه السلام با معجزاتش کور را شفا می دهد، ما هم این کار را می کنیم. پیرمرد گفت: من فرزند بیماری دارم که بیماری اش صعب العلاج است و سالیان درازی است که بستری است و اطباء از علاج او عاجز هستند؛ اگر شما راست می گویید او را شفا دهید. آنها همراه پیرمرد به منزلش رفتند و دست بر سر و روی آن مریض کشیدند و آن بیمار از جا برخاست. این ماجرا در شهر پیچید و مردم بیمارهاشان را برای شفا گرفتن نزد آن رسولان می آوردند. وقتی این خبر به گوش پادشاه مملکت رسید آنها را احضار کرد وقتی دید این دو نفر مانع پیشرفت مقاصد جاه طلبانه ی او هستند، آنها را تهدید کرد و به هر یک صد تازیانه زد و به زندان افکند! خبر بازداشت آنها به حضرت عیسی علیه السلام رسید. حضرت، نفر سومی را فرستاد که نام او "شمعون الصفا" بود. او وقتی آمد، روش متفاوتی در نظر گرفت و از راه دیگری وارد شد. دو نفر اول، ابتدا با مردم رابطه برقرار کردند و در نهایت به پادشاه رسیدند؛ اما نفر سوم از همان ابتدا با مرکز قدرت ایجاد ارتباط کرد. او به طور عادی وارد شهر شد و هیچ حرفی نزد. مدتی با مردم بود و کم کم با نزدیکان شاه طرح دوستی ریخت و به وسیله ی آنها به حضور شاه رسید و بعد با روش و منشی که از خود نشان داد مورد توجه پادشاه قرار گرفت و جزء ندیمان و مشاوران او محسوب شد. روزی ضمن صحبت های روزمره ی خود به پادشاه گفت: من شنیده ام شما دو نفر را زندانی کرده اید که برخلاف آیین شما صحبت کرده اند. آیا شما حرف آنها را شنید اید که چه می گویند؟

گفت: نه! عصبانیت من مانع شد که به حرف آنها گوش کنم. گفت: اگر صلاح می دانید آن دو نفر را بیاورند تا حرف آنها را بشنویم.  وقتی آنها را  آوردند، خود را ناشناس نشان داد و از آنها سوال کرد: شما که هستید و از کجا آمده اید؟ گفتند: ما فرستادگان عیسی علیه السلام هستیم و برای مبارزه با شرک و دعوت به توحید آمده ایم. شمعون پرسید: آیا شما برای اثبات مدعای خود معجزه ای هم دارید؟ آنها جواب دادند،  بله! ما کور را شفا می دهیم. شاه بلافاصله گفت، من غلامی دارم که کور مادرزاد است، اگر راست می گویید او را شفا  دهید. آن دو نفر دست به صورت نابینا کشیدند. و او بینا شد. در قرآن هم می خوانیم که حضرت عیسی علیه السلام فرمود:

"انی اخلق لکم من الطین کهیئه الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا  باذن الله وابری  الاکمه" (آل عمران / 49).

من نابینا را شفا می دهم
این دو نفر هم این کار را کردند. پادشاه تحت تأثیر قرار گرفت. شمعون الصفا از موقعیت استفاده کرد و گفت:  آیا معبودان شما می توانند این گونه کارها را انجام بدهند. گفت: نه! آنها موجوداتی هستند که نه ضرری می رسانند و نه منفعتی دارند. در همین حال شاه گفت: ما کسی را داریم که مرده و هفت روز از مرگش گذشته است و اکنون منتظر پدرش هستیم که دفنش کنیم. آیا ممکن است شما او را زنده کنید؟ اگر زنده کنید من به شما و خدای شما ایمان می آورم. گفتند: مانعی نیست. رفتند و آن جسد را زنده کردند. مرده زنده شد و رو به شاه کرد و گفت: می دانی که من مرده بودم و هفت روز از مرگم گذشته بود و عوالم پس از مرگ و برزخ را دیدم، به تو هشدار می دهم که با اینها مخالفت نکنی. اینها پیغمبران مبعوث از جانب خدا هستند. طبق روایت، شاه ایمان آورد.


منابع :

  1. سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره یس - از صفحه 57 تا 61

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/400744