آنگاه که شالوده شخصیت و پایه های آن در نهاد کودک به وسیله وراثت ریخته شد و در دامن والدین رشد کرد، نوبت مدرسه و آموزشگاه و معلم می رسد. مدرسه و معلم، مهمترین اثر در رشد و تکامل شخصیت افراد دارد زیرا کودک نخستین دوران زندگی فکری خود را در مدرسه می گذراند، این وظیفه معلم و مسئولان امور پرورشی است که استعدادهای درونی اطفال را بپرورانند و به آنها درس شخصیت و عزت نفس و سایر اصول اخلاقی را بیاموزند. دوران تعلیم در زندگی کودک دوران بسیار حساسی بشمار می رود. در این مرحله شخصیت کودک قالب گیری و شکل می گیرد و تقریبا حالت ثبات پیدا می کند، برای همین جهت در روایات اسلامی تأکید شده است که باید محیط تعلیم و تربیت از هر لحاظ سالم و پاک باشد و با هدف تربیت که: «به کمال رساندن شخصیت انسانی است» متناسب گردد زیرا دل کودک چون صفحه بی نقش است و هیچ نوشته ای در آن منعکس نشده و از هر آلودگی پیراسته است و هرگونه فضیلتی را می تواند بپذیرد و اگر مربی و آموزگار شایسته داشته باشد، فرشته می شود و اگر تربیت نشود، دیو بد سیرت می گردد. و لذا علی (ع) به فرزندش امام حسن (ع) فرمود: «قلب کودک نورس مانند زمینی خالی از بذر و گیاه است. هر تخمی که در آن افشانده شود به خوبی می پذیرد و در خود می پرورد. فرزندم از دوران کودکی در پرورش تو قیام کردم پیش از آنکه دل تربیت پذیر تو، سخت شود و مطالب گوناگون عقلت را اشغال نماید.»
مردی به نام «ابی جعفر احول» از دوستان امام صادق (ع) مدتی به تبلیغ مذهب تشیع اشتغال داشت. روزی شرفیاب محضر آن حضرت شد. امام (ع) از او سئوال کرد: استقبال مردم را در قبول روش اهل بیت چگونه دیدی؟ گفت به خدا افرادی کمتر از این امر استقبال کردند. فرمود: توجه خود را به نسل جوان معطوف دار و نیروی خویش را در این راه به کار انداز، زیرا جوانان زودتر حق را می پذیرند و سریعتر به هر خیر و صلاحی می گروند.
روی این این مراحل، خطرناک ترین و حساس ترین مراحل دوران زندگی مرحله کودکی است. برای آنکه تعالیم دینی در ضمیر کودکان و نوجوانان اثر عمیق بگذارد و روح آنان با آموزش های مذهبی پرورش یابد، لازم است از این فرصت استفاده شود. و این نکته در برنامه تربیت نسل جوان، مورد توجه ائمه اطهار(ع) قرار گرفته است.
امام صادق (ع) فرمود: «احادیث اسلامی را به نوجوانان خود بیاموزید و در انجام این وظیفه تربیتی تشریع نمائید، پیش از آنکه مخالفان ( فرقه مرجئه) گمراه، بر شما پیشی گیرند و سخنان مسموم و گمراه کننده خود را در ضمیر پاک آنان جای دهند و گمراهشان نمایند.
گاهی تربیت آنچنان اثر نیکوئی می گذرد، حتی کودکی که زمینه های پستی و ناپاکی را از پدر و مادر و خاندان خود به ارث برده است، به تدریج استعدادهای نادرست و تمایلات نامطلوب را خاموش ساخته و به سعادت و کمال لایق انسانی نایل می گردد.
عمربن عبدالغزیر با اینکه از ناپاکترین دودمان( بنی امیه) و از نظر ریشه خانوادگی وارث صفات زشت و ناپسند پدران خود بود، ولی در اثر تعالیم سودمند یک معلم شایسته، فضیلت و پاکی را به صورت طبع دومی در خود احیاء نمود و برخلاف تربیت پدران خود، فرد خوب و با فضیلتی بار آمد. او می گوید: «من در مدینه تحصیل علم می کردم و استادم «عبدالله بن مسعود» بود، به او خبر رسیده بود که من نیز مانند سایر بنی امیه، علی (ع) را سب می کنم. روزی به محضر او آمدم، مشغول نماز بود، نشستم تا از نماز فارغ شد، پس از فراغت از نماز به من توجهی کرد و فرمود: از کجا دانستی که خداوند بر اصحاب بدر و بیعت رضوان غضب کرده است، پس از آنکه از آنان راضی شده بود. گفتم: من چنین سخنی نشنیده ام. فرمود: این چیست که از تو درباره حضرت علی (ع) به من خبر داده اند؟ گفتم: از پیشگاه خداوند بزرگ و از شما پوزش می طلبم و از آن تاریخ سب علی (ع) را ترک کردم.»
آری، گفتار استاد مانند سکه، در دل کودک، نقش بست و کودک را تحت تأثیر شدید قرار داد. شخصیت معلم، اثر عمیق و بیشتری در رشد شخصیت کودک گذاشت به گونه ای که زندگی آینده او در نتیجه اعجاب به گفتار معلم و تأثیر سخن او، به کلی دگرگون شد. آن روزی که بر مسند خلافت تکیه کرد، توانست لکه های ننگینی که به دست پدران او، در کشور اسلامی نهاده شده بود، از دامن کشور اسلامی پاک کند و جامعه اسلامی را از پلیدی بدعت های خائنانه نجات بخشد. عمربن عبدالعزیز در اثر خدمات خود، محبوبیت عظیمی در ملت خود به دست آورد و در تمام محافل، مردم از وی مدح و تمجید می کردند.