زمینه‌های آغازین ظهور علم کلام (امامت)

مسئله امامت

پس از رحلت پیامبر در همان روزهای نخستین این مساله پیش آمد که آیا امامت همچون نبوت از ارکان دین و یک منصب الهی است، و در نتیجه نصب امام بر خداوند واجب است یا از فروع دین و یک منصب مردمی است و نصب امام نه بر خدا بلکه بر مردم واجب است. عده ای از مسلمانان قائل به قول اول شدند و در این مساله تنها نص را معتبر دانستند و عده ای دیگر قائل به قول دوم. این اختلاف هنوز هم وجود دارد و مساله امامت یکی از مسائل مهم کلامی است که در کتب کلامی شیعه، معتزله و اشاعره مطرح و محل بحث است.

اختلاف صحابه در خصوص جنگ با مانعین زکوه

پس از رحلت پیامبر (ص)، در روزهای نخستین خلافت ابوبکر، برخی از قبایل از جمله قبیله بنی یربوع از دادن زکوه خودداری کردند و گفتند: «تصی و لا نزکی». ابوبکر تصمیم گرفت با آنها بجنگد، اما عمر به مخالفت برخاست و حدیثی از پیامبر (ص) نقل کرد که: «امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الاالله فاذا قالوها فقد عصموا منی دمائهم و اموالهم». ابوبکر پاسخ داد آیا پیامبر (ص) پس از آن نفرمود: «الا بحقها» و از حق آن است نماز خواند و زکوه دادن. سوگند به خدا با کسانی که میان نماز و زکوه جدایی می اندازند می جنگم. عمر به ظاهر چیزی نگفت، ولی در باطن رای ابوبکر را نپذیرفت.
به نظر می آید این اختلاف از این مساله عقیدتی نشات گرفته باشد که آیا عمل به ارکان دین جزء ایمان و اسلام است یا ایمان و اسلام همان اعتقاد قلبی و اقرار به شهادتین است. ظاهرا ابوبکر عمل را از اجزاء ایمان می دانسته و در نتیجه مانعین زکوه را مومن و مسمانان نمی شناخته و در نتیجه قتال با آنها و قتل آنها را جایز می دانسته است. ولی عمر عقیده داشته که ایمان و اسلام تنها اعتقاد و اقرار به شهادتین است و عمل را جزء ایمان نمی داسنته و لذا مانعین زکوه را که معتقد و مقر به شهادتین بودند مومن و مسلمان می شناخته و جنگ با آنها وکشتن آنها را ناروا می دانسته است. می دانیم که مساله ایمان و کفر یکی از مسائل نخستین، بلکه نخستین مساله کلامی است، که از نیمه اول قرن اول هجری در میان مسلمانان مطرح شده و فرق مختلف متکلمین شیعه، خوارج، مرجئه، معتزله و اشاعره درباره آن به بحث و گفتگو پرداخته اند.
ذکر این نکته لازم می نماید که در حالی که برادران اهل سنت قبیله بنی یربوع و رئیس آنها مالک بن نویره را از اهل رده به شمار آورده اند، شیعه بر این عقیده اند که آنها از اسلام برنگشته و در اصل وجوب زکوه تردید نداشته اند، بلکه تردید آنها در صحت خلافت ابوبکر بوده است.

واقعه قتل عثمان و خلافت امیرالمومنین علی (ع)

پس از کشته شدن عثمان (سال 35) و به خلافت رسیدن علی (همان سال) و صلح امام حسن مجتبی (سال 41) (ع)، در دارالاسلام مسائلی پیش آمد که می توان مسائل عقیدتی و به اصطلاح کلامی به شمار آورد. مثلا پس از قتل عثمان این مساله مطرح شد که آیا این عمل مشروع بوده یا نه؟ و پس از اینکه علی (ع) به خلافت رسید، با اینکه اکثر مسلمانان با وی بیعت کردند و به عهد خود وفادار ماندند و اطاعتش کردند، ولی عده ای هم به گونه ای به مخالفتش پرداختند یا اصلا بیعت نکردند (قاسطین) یا بیعت خود را نقض کردند (ناکثین) یا با وجود بیعت یاریش نکردند (معتله سیاسی) یا پس از بیعت و همراهی وی در بعضی از جنگها بالاخره از اطاعتش سرپیچی کردند و حتی به رویش شمشیر کشیدند (مارقین). او در سه جنگ بزرگ جمل و صفین و نهروان با مخالفینش ناکثین، قاسطین و مارقین جنگید و عده کثیری از مسلمانان، که برخی از آنها صحابه پیامبر (ص) بودند، به قتل رسیدند. جنگها مهیب، تلفات سنگین و عده کشته شدگان بالغ بر صد هزار بود.
پس از این وقایع، این مساله پیش آمد که آیا آن حضرت در این جنگها مصیب بود یا مخطی. با اینکه اکثر مسلمانان امیرالمومنین را مصیب می داسنتند، عده ای هم که همان مخالفان بودند او را مخطی پنداشتند. آنها هم که آن حضرت را مصیب و مخالفانش را مخطی می دانستند، برخی محاربان او را تبرئه کردند که مجتهد بودند و در اجتهادشان خطا کرده بودند، برخی دیگر آنها را فاسق و بالاخره برخی هم کافر دانستند. مارقین یا خوارج که حاصل جنگ صفین (سال 38) بودند در خصوص ایمان و کفر و احباط و به ویژه در مساله امامت و رهبری امت آراء خاصی اظهار می کردند؛ آنها (نجدات مستثنی هستند) عمل را از ارکان ایمان می انگاشتند و مرتکب معصیب کبیره را تا توبه نکرده کافر می شناختند و معتقد بودند که معصیت محبط ثواب است و برخلاف جمهور مسلمانان قرشی بودن امام را لازم نمی دانستند.

ظهور نخستین فرق

پس از صلح امام حسن (ع) (سال 41) عده ای بدون اینکه به آن حضرت اعتراض کنند خود را از امور سیاسی کنار کشیدند و عزلت گزیدند، که به روایتی اینها معتزله سیاسی هستند؛ بعضی نیز زبان اعتراض و جسارت گشودند و احیانا آن حضرت را تکفیر کردند. البته در این میان عده ای دیگر یعنی شیعه عمل او را صحی و مخالفت با او را ناروا دانستند. به عقیده ایشان، ان حضرت امام معصوم بود و اطاعتش مانند اطاعت خدا و رسول واجب. به علاوه از پیامبر شنیده بودند که: «ابنای هذان امامان قاما او قعدا». بالاخره توده مردم که سواد اعظم مسلمانان بودند به استثنای شیعه و فرقه کوچک خوارج دور معاویه گرد آمدند و به فرقه مرجئه موسوم شدند، که در برخی مسائل عقیدتی، از قبیل کفر و ایمان و امامت عقاید مخصوصی داشتند. به دنبال این حوادث در نیمه دوم قرن اول هجری در زمان صحابه متاخرین، از قبیل ابوهریره (متوفی 57)، عبدالله بن عباس (متوفی 68)، عبدالله بن عمر (متوفی 73) عده ای پیدا شدند که ما آنها را «قدریان نخستین» نامیده اند. این عده مساله قدر و استطاعت انسان را پیش کشیدند که یکی از مسائل مهم کلامی است و برخلاف مجبره برای انسان قائل به آزادی اراده و اختیار شدند.
پس از آنها اخلاف صالحشان معتزله کلامی ظاهر شدند که علاوه بر استطاعت و اختیار انسان مسائل دیگری مطرح ساختند و اصولی بنیان نهادند که به اصول خمسه معتزله (توحید، عدل، وعد و وعید، منزله بنی المنزلتین و امر به معروف و نهی از منکر) مشهور شده است.
5- علاوه بر اینها، بر اثر فتوحاتی که نصیب مسلمانان شد با اقوام و ملل و اممم دیگر، همچون یهودیان، ترسایان، مانویان، زردشتیان، برهمنان، بت پرستان و دهریان آمیزش یافتند. از اینها، عده ای مسلمان شدند ولی عده ای در دین و مذهب پیشین خود باقی ماندند. آنها که مسلمان شده بودند مسائل و مشکلاتی را که در ادیان پیشین خود داشتند با مسلمانان به مجادله و منازعه پرداختند.
به هر حال، متفکران دارالسلام لازم دیدند که در این گونه مسائل به تفکر و تامل بیشتری بپردازند، تا اصول عقیدتی دین مبین را مدلل و شبهات وارده را رفع و بالاخره از حوزه اسلام حمایت کنند. و در نتیجه علمی پیدا شد که به نامهای مختلف، از جمله علم اصول دین، فقه اکبر، علم نظر و استدلال، علم توحید و صفات نام گرفت، ولی به علم کلام (شاید برای اینکه یکی از مسائل مهم آن مساله قدم و حدوث کلام الهی است) شهرت یافت و اصطلاح کلام و متکلم در فرهنگ اسلامی رایج گشت. البته از تاریخ دقیق آن اطلاع درستی در دست نیست، ولی از قراین بر می آید که در نیمه اول قرن دوم هجری این اصطلاحات رواج داشته است.

ظهور متکلمین موسس و مقابله با اصحاب حدیث و فلسفه

این علم علی رغم مخالفتهای شدید اصحاب حدیث، که از نظر دینی آن را بدعت و حرام می انگاشتند و برخی از مشتغلان به فلسفه که آن را سفسطه و علمی جدلی و در نتیجه از نظر منطقی بی اعتبار می شناساندند، نه تنها جای خود را در میان علوم متداول در دارالسلام باز کرد، بلکه یکی از علوم مهم اسلامی و حتی اساس و بنیاد این علوم به شمار آمد و متفکران و متکلمان بزرگی همچون واصل بن عطا (131- 80/ 748- 699) و عمرو بن عبید (144- 80/ 761- 699)، موسسان کلام اعتزال، ابوالهذیل علاف (محمد بن هذیل 235- 135/ 850- 753) نظام (ابواسحق ابراهیم بن سیار، متوفی 231/ 845)، جاحظ (255- 163/ 869- 780)، متکلمان معتزلی، ابن نوبخت (ابوسهل اسماعیل بن اسحق، 311- 237/ 923- 851) متکلم امامی، اشعری (324- 260/ 936/ 874) موسس کلام اشاعره، ماتریدی (متوفی 33/ 944) موسس کلام ماتریدی، قاضی باقلانی (403- 338/ 1013- 950) متکلم اشعری، شیخ مفید (413- 336/ 1022- 947) متکلم امامی، اسفراینی (متوفی 418/ 1027) متکلم اشعری، علم الهدی (علی بن حسین مرتضی، 436-355/1044- 966) متکلم امامی، امام الحرمین جوینی (478-419/ 1085- 1028) متکلم اشعری، شیخ الطایفه ابوجعفر طوسی (460- 385/ 1067- 995) متکلم امامی، ابوحامد غزالی (505- 450/ 111- 1058) متکلم اشعری، نصیرالدین طوسی (672- 597/ 1247- 1201)، علامه حلی، متکلمان امامی و بالاخره قاضی عضدالدین ایجی (متوفی 756/ 1355) متکلم اشعری در دارالسلام پیدا شدند و در برابر مخالفان، یعنی اصحاب حدیث و فیلسوفان، استوار ایستادند و نه تنها عقیده اصحاب حدیث را که کلام را از نظر دینی بدعت و حرام می انگاشتند رد کردند، بلکه در استحسان آن سخنها گفتند و حتی وجوب تعلیم و تعلم آن را از نظر دینی به ثبوت رسانیدند و انتقادات فیلسوفان را هم که در بی اعتبار نشان دادن این علم وارد شده بود مردود شناختند و در مقابل ادله فلاسفه را، که ادعای برهانی بودن آنها را داشتند، سست و اقوالشان را تهافت انگاشتند. و با شور و شوق فراوان و به عنوان یک وظیفه دینی و تکلیف شرعی به تالیف و تصنیف پرداختند. آثار بسیار و ارزنده ای به وجود آمد که جدا قابل تحسین و شگفت آور است.
این نکته شایسته ذکر است که برخی از این نامبردگان، مثلا واصل بن عطا، عمرو بن عبید، ابوالهذیل علاف، نظام و جاحظ، پیش از پیدایش فلسفه ای که فلسفه اسلامی نام گرفت و با کندی (متوفی حدود 260/ 873) آغازید به تاملات فلسفی پرداختند و در زمینه مسائل فلسفی به تالیف کتب و رسالاتی دست یازیدند که می توان کتاب اصحاب الهیولی، کتاب الجزء و کتاب المنطق نظام را نام برد.
مقصد اینکه نخستین فیلسوفان اسلامی این بزرگان هستند و آراء و افکارشان در پیدایش فلسفه مصطلح اسلامی جدا موثر افتاده است، اگرچه هرگز علم خود را فلسفه و خود را فیلسوف نام ننهادند.


منابع :

  1. محسن جهانگیری- مجموعه مقالات- انتشارات حکمت- چاپ اول- تهران- 1383- صفحه 23-36

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/401923