نگرش متصوفه به هنر را می توان از نگاه آنان به خوشنویسی دریافت. خط خوش از دید صوفیان حرکتی است پیوسته که از سرچشمه ی اعلای خلقت خداوند می جوشد و یکی از مهمترین نشانه های حضور او در جهان است. خواندن آثار خوشنویسی غالبا دشوار و نیازمند مقدمات است و لذت حاصل از مشاهده ی این آثار بازتابی است از توفیق شناخت ژرف تر خداوند، حرکت به سوی او و نیل به درکی از ماهیت او. ظاهر خط عربی حالتی لایتناهی دارد، به گونه ای که حرف به اشکال مختلف به یکدیگر پیوند می خورند و در سراسر صفحه یا نسخه امتداد می یابند، و این ویژگی مداوما تصور خداوند را در ذهن ما باعث می شود. بدین ترتیب ما پیوستگی و بی انتهایی را تجربه می کنیم و به کمک این تجربه خداوند را می شناسیم. همین نکات را می توان در مورد نقوش اسلامی هم بیان کرد. این خطوط پیوسته ی مواج و پیچاپیچ که دست کم در ابتدا از الگوهای ظریف ساقه های درهم پیچیده ی تاک اقتباش شده اند، می گویند این ویژگی نمادی است از حرکت ابدی و تنوع صورت ها، که هر دو اینها به درک مفهوم جاودانگی خداوند کمک می کنند. همچنین این نکته نقش مایه ی اصلی اسلامی یک گیاه است نشان می دهد که چیزهای معمولی و طبیعی نیز تقدس دارند و خداوند این چیزها را به ما ارزانی داشته تا از دیدنشان لذت ببریم. سرانجام این که نقوش هندسی به بهترین وجه انتزاعی بودن مفهوم خداوند را نمایش می دهند، زیرا شکل آنها ذات لایتناهی او را بازنمایی می کند، ضمن اینکه این نقوش همچون نمادهایی اند که شخص برای درکشان باید آنها را بکاود و سر مکتومشان را هویدا کند. بالاخره این که غالبا می گویند اتکای هنر اسلامی به تزیینات حاکی از این واقعیت است که از نظر مسلمانان بین امر دنیوی و امر معنوی تباینی وجود ندارد و هر هنری صبغه ی دینی دارد و وسیله ای است که ما را در تأمل درباره ی خداوند یاری می رساند.
بر این نظریه دو ایراد کلی وارد است. ایراد نخست این که تصوف صرفا یکی از رویکردهای متعدد به اسلام است و تنها رویکرد نیست. البته صوفیان خواهند گفت اسلام همانی است که ما تفسیر می کنیم، اما اگر این استدلال را نپذیریم، کما اینکه بسیاری از مسلمانان نمی پذیرند، آنگاه مجبور نیستیم رویکرد متصوفه به تزیینات را معتبر بدانیم. در واقع بد نیست یادآوری کنیم که حتی پیروی از تصوف هم لزوما به معنای پذیرش این رویکرد نیست، زیرا تصوف انواع مختلف دارد. مثلا برخی از صوفیان با موسیقی مخالفند (مثل صوفیان نقشبندیه) درحالی که برخی دیگر می گویند موسیقی روح اسلام است (این تعبیر «روح اسلام» ورد کلام صاحبنظرانی است که به آثار هنری نگاه صوفیانه دارند، و باز هم دین را دارای ذات جلوه می دهند). از نظر بسیاری از صوفیان این قبیل ادعاها در زمینه ی تفسیر هنر ممکن است معتبر باشد، اما حتمی نیست. یعنی از آنجا که شکل و پیوستگی خط لایتناهی به نظر می رسد، ممکن است مسلمانان آن را یادآور قدرت و سرمدی خداوند بدانند، اما در عین حال بپذیرند که چنین تفسیری ضروری نیست. عموما از دید متصوفه، تصاویر لایه های معنایی متعدد دارد و لزومی ندارد همگان به کنه معانی آنها وقوف یابند. بنابراین اگر کسی از تنگی شیشه ای که آیه ی نور بر آن نوشته شده است آب بنوشد و حین نوشیدن آب به آن توجه نداشته باشد، لزوما کار خطایی انجام نداده است. اگرچه می گویند مسلمانان بین امور دنیوی و معنوی تمایز نمی گذارند، باید پرسید که این موضوع واقعا تا کجا مصداق دارد. آیا مومن هر بار که آب می نوشد، نفس می کشد یا به بنایی نگاه می کند، باید به یاد خدا باشد؟ متکلمان مسلمان غالبا بر مردم عادی خرده می گیرند که جملاتی مانند «انشاء الله» و «بسم الله» و امثال آن را بی تأمل تکرار می کنند، و می گویند تکرار این جملات نشانگر ایمان به خدا نیست بلکه فقط لقلقه ی زبان است.
تزیینات و فضای «اسلامی»
اما مهمترین ایراد نگرش صوفیانه به تزیینات این است که از اساس نادرست است. خط اسلامی یا نقوش هندسی کجا نماد و نشانه ای از امر لایتناهی است؟ هر خطی و هر نقشی بالاخره جایی به پایان می رسد و این که می توان آن را بسط و گسترش داد بدین معنا نیست که لایتناهی و پایان ناپذیر است. اصلا هر فضایی که متناهی باشد، هر چیزی در آن فضا بالاخره در نقطه ای به پایان می رسد. افراد بسیاری درباره ی هراس از فضای خالی در هنر اسلامی و در نتیجه گرایش به آکنده سازی فضا در تزیینات اسلامی اظهار نظر کرده اند. اما فضا را نمی توان به طور کامل انباشت، زیرا در آن صورت تزیینات به کل از میان می رفت. خط در طرح های اسلامی پیوسته و بی انقطاع است، اما خوب که چه؟ خط که تا ابد تداوم نمی یابد و بنابراین آن را باید نمادی از امر لایتناهی دانست. نقوش هندسی درون مایه ندارند و این ممکن است ذهن ما را به بی شریک و بی انباز بودن خداوند معطوف کند، اما به همان نسبت ممکن است تصورات دیگری در ذهن ما ایجاد کند. نقوش هندسی کجا لایتناهی اند؟ مثلث مثلث است. دایره دایره است و به همین ترتیب، و ترکیب بندی این شکل ها با یکدیگر نیز ترکیب بندی است و بس. البته بحثی در این نیست که در هنر اسلامی از همه ی این شکل های تزیینی برای خلق طرح ها و نهایتا اشیای زیبا استفاده ی موثری شده است، اما من در اینجا می خواهم بگویم کسانی که معتقدند این طرح ها قرار است مفاهیم دیگری را به ما القا کنند، حرف نامعقولی می زنند. البته شاید هم القا کنند، اما این احتمال در مورد سایر انواع تصاویر نیز صدق می کند. زیاد شنیده ایم که می گویند شمایل ها، مجسمه های مسیح و شیشه نگاره هایی با تصاویر قدیسان برای مسیحیان الهام بخش اند، اما الهام بخش چه؟ اگر مبنا را گفته های خود مسیحیان قرار دهیم، این آثار آنان را به یاد خدا می اندازند و ظاهرا خدای مسیحیت به خدای اسلام شباهت بسیار دارد، بدین معنا که لایتناهی است، کل خلقت از او نشئت می گیرد. زندگی ما را هدایت می کند، و غیره، شاید هراس از فضای خالی از فقدان موضوع یا درون مایه ای اصلی در هنر تزیینی اسلام ناشی شود، و پر کردن همه ی فضا موجب می شود بیننده چنین فقدانی را حس نکند. اما فضایی که پر می شود محدود و متناهی است و اگر هراسی هم از فضای خالی در کار باشد، جای خود را به رضایت ناشی از پرشدن آن فضا می دهد.
یکی از ویژگی های جالب توجه نقوش هندسی رایج در هنر اسلامی تعادل است. شکل های خلق شده تعدادشان انگار کاملا درست است، به گونه ای که اگر خیلی زیادتر بودند حس چند پارگی را القا می کردند و اگر خیلی کمتر بودند توجه بیننده را بر بخش های مشخصی از فضا متمرکز می کردند. حالت شبکه ای برخی از این نقوش ساختار فرو فشرده ای را پدیده می آورد که این حس را القا می کند که این نقوش می توانند تا بی نهایت تکرار شوند. نواحی بزرگتر را شکل و رنگ انسجام می دهند نه موضوع، زیرا اساسا موضوع در چنین طرح هایی جایی ندارد. تکرار یک نقش در محدوده ای مشخص یا تکرار یک بخش درون کلیت طرح به صورت های متفاوت به خلق الگویی موزون و هماهنگ از شباهت و دگرسانی می انجامد که این موضوع برای رهاندن اثر از یکنواختی ملال انگیز و تنزل تدریجی هویت زیباشناختی آن حیاتی است. خود اثر تفسیر خاصی برنمی تابد، که انگار آکنده از نوعی شور نفسانی است و گاه سرشار از حزن گاه چنین به نظر می رسدکه زمان در این طرح ها از حرکت باز ایستاده، و گاه چنین می نماید که بی وقفه در حال گذر است، زیرا این نقوس چنان انبوه اند که هر کوششی برای محدود کردن یا انسجام بخشیدنشان بیهوده است. بیننده چنان در نشئه ی رویت این نقوش تو در تو غرق می شود که نمی تواند آغاز و انجام شکل های فروان پیش رویش را بیابد یا آنها را به یکدیگر پیوند دهد. بدین ترتیب به یکی دیگر از مشکلات تفسیر صوفیانه از تزیینات برمی خوریم. این تفسیر بر خوانشی واحد از انواع گوناگون صورت های زیباشناختی تأکید دارد، بدین معنا که همه ی انواع خوشنویسی و اسلامی و حتی نقوش هندسی را ذیل یک گونه قرار می دهد و برای آنگونه هم فقط یک معنا در نظر می گیرد که همانا ذکرخداوند است. این نظر بسیار وسیع و در عین حال بسیار ضیق است. بسیار وسیع است، بدین معنا که اگر هر چیزی در این عالم خدا را به یاد می آورد، هنر هم از این قاعده مستثنی نیست. اما با این فرض، این چیزی است که در مورد همه ی قالب های هنری و حتی همه ی چیزهای غیر هنری صادق است. بنابراین هنر اسلامی ویژگی بخصوصی ندارد که ما را به یا خدا بیندازد، حال آنکه براساس تفاسیر صوفیانه هدف اصلی هنر اسلامی مشخصا ذکر خداوند است. اما این نظریه در عین حال بسیار ضیق است، زیرا ما را وا می دارد در این سبک های هنری به دنبال چیزی بگردیم که ما را به یاد خدا بیندازد و چون همه چیز یادآور خداوند است، پس هر چیزی که پیدا کنیم چنین است. بنابراین تکیه بر این استدلال که این نقوش فقط یک معنا دارند کاملا نامعقول می نماید. همانگونه که دیدیم نه خط، نه طرح های هندسی و نه نقوش اسلامی هیچ یک نامتناهی و بی پایان نیستند. بنابراین به هیچ رو ما را به وجودی بی پایان و لایتناهی وصل نمی کنند. شاید ما را به یاد خدا بیندازند، اما هیچ ویژگی خاصی ندارند که لزوما یادآور خداوند باشد. باید این تصور را کنار بگذاریم که نشانه ها طبیعی اند، و فقط بر یک چیز دلالت می کنند و فقط یک معنا دارند. تنها دیدگاهی که موید چنین نگرشی است نوعی نگاه طبیعت گرایانه به هنر است که البته بسیار نامعقول می نماید. در آن صورت باید همچون اخوان الصفا به این تفکر فیثاغوری قائل باشیم که حرکات طبیعت با فرم های هنری و فرم های هنری با حرکات طبیعت پیوند مستقیم دارند. بنابراین اگر کسی ویژگی های زیباشناختی شیء بخصوصی را درک نکند، این را باید به پای ناظر بگذاریم زیرا این ویژگیها درست به مانند رنگ و شکل و اندازه در خود شیء وجود دارند.