بررسی اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت

علمای معانی در تفسیر فصاحت و بلاغت می گویند: فصاحت که گاهی توصیفی برای کلمه، و گاه توصیفی برای کلام است، عبارت است از خالی بودن کلام از حروف و کلمات ثقیل و سنگین و نأموس، و بدآهنگ و ناموزون، و همچنین تعبیرات رکیک و سبک و نفرت انگیز و گوش خراش و ناهماهنگ و پیچیده و گنگ و مبهم. و بلاغت عبارت است از تناسب کلام با مقتضای حال، و هماهنگی کامل با هدفی که سخن به خاطر آن گفته می شود. و به تعبیر دیگر فصاحت، بازگشت به کیفیت الفاظ می کند، و بلاغت ناظر به کیفیت معنی و محتوی است یا به تعبیر دیگر فصاحت به جنبه های صوری و ظاهری کلام می نگرد، و بلاغت به جنبه های معنوی و محتوایی. شک نیست که این دو بیش از آنچه جنبه علمی و دستوری داشته باشد جنبه ذوقی و استعدادی دارد ولی همان ذوق و استعداد نیز در سایه تعلیم وتربیت و توجه به قواعدی که غالبا از کلمات فصحا و بلغا گرفته شده، شکوفاتر و کاملتر و منظمتر می شود، درست همانند ذوق شعر یا استعداد خوشنویسی که به وسیله استاد و از طریق آموزش تکامل می یابد. به هر حال بعضی معتقدند که اعجاز قرآن و دعوت به معارضه که در آیات مختلف آمده است عمدتا ناظر به همین معنی است، و امور زیر را ممکن است گواه بر آن گرفت:

1- امتیاز عرب و هنر نمایی او در آن عصر و زمان، تنها در قسمت فصاحت و بلاغت بوده، تا آنجا که اشعار جاهلی در اوج فصاحت قرار داشت و هر سال در اجتماع اقتصادی که در «بازار عکاظ» در نزدیکی «طائف» تشکیل می شد، یکی از مهمترین برنامه های آنها، خواندن زیباترین اشعار سروده آن سال بود، و هنگامی که از میان آنها بهترین را انتخاب می کردند، آن را به عنوان یک اثر برجسته ادبی در کنار خانه کعبه آویزان می کردند و با گذشت سالها، هفت قطعه معروف که به نام «معلقات سبع» مشهور گشت، گردآوری شد. بنابراین اگر قرآن می خواهد آنها را تحدی و دعوت به معارضه  کند باید در این جنبه باشد.

2- تعبیری که مشرکان عرب، از قرآن و پیامبر (ص) داشتند که قرآن را «سحر» و پیامبر را «ساحر» می نامیدند نیز ممکن است اشاره به جنبه فوق العاده قرآن باشد که مسلما جنبه های زیبایی کلام و فصاحت را شامل می شود.

3- در حدیثی که از امام علی بن موسی الرضا (ع) در مورد تناسب معجزات پیامبران با علوم و هنرهای پیشرفته عصر خود وارد شده می خوانیم: «هنگامی که خداوند موسی (ع) را مبعوث کرد، سحر و ساحری بر اهل آن عصر غلبه داشت و لذا خداوند چیزی از سوی خود برای آنها فرستاد که در قدرت آنها نبود و سحرشان را باطل کرد و حجت را تمام نمود، و عیسی (ع) را هنگامی مبعوث کرد که بیماریهای صعب العلاج، آشکار شده بود و مردم نیازمند به طب بودند، خداوند از سوی خود چیزی فرستاد که نزد آنها نبود، مردگان را برای آنها زنده می کرد، و کور مادرزاد و مبتلایان به بیماری غیر قابل علاج پیسی را به فرمان خدا بهبودی می بخشید، و حجت را به وسیله آن بر آنها تمام کرد، و خداوند محمد (ص) را در وقتی مبعوث ساخت که غالب بر اهل آن عصر خطبه ها و سخنان (دلنشین و فصیح و بلیغ) بود (راوی می گوید گمان می کنم امام به شعر نیز اشاره کرد). خداوند از سوی خود مواعظ و حکمتهایی (در بالاترین اوج فصاحت و بلاغت) فرستاد که سخنان آنها را باطل کرد و حجت را با آن تمام نمود.» این قرائن همه نشان می دهد که اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت بوده و هست ولی انصاف این است که از این قرائن، چیزی بیش از این استفاده نمی شود که مسأله اعجاز از نظر فصاحت و بلاغت عمیقا مورد توجه بوده، نه آنکه منحصر به آن بوده باشد، به خصوص آنکه جنبه های دیگر اعجاز قرآن مجید کاملا آشکار و نمایان است. برای توجه بیشتر و آگاهی افزونتر، از اعجاز قرآن در این زمینه توجه به نکات زیر لازم است:

1- همان گونه که در بالا اشاره شد عرب جاهلی در حدی از فصاحت و بلاغت بود که اشعار باقی مانده آن عصر و از جمله «معلقات سبع» هنوز هم به عنوان اشعار برگزیده عرب شناخته می شود، ولی می دانیم بعد از نزول قرآن، آنها همه آن اشعار را برچیدند و در مقابل فصاحت بی نظیر قرآن زانو زدند، و با تمام انگیزه هایی که برای معارضه و مبارزه با قرآن داشتند، قادر به ارائه چیزی نشدند.

2- در طول تاریخ همیشه، در برابر مردان حق، گروهی که منافع نامشروعشان به خطر افتاده به پامی خاستند و یا برچسبهایی بر آنها می زدند. این برچسب ها در عین دروغ و تهمت بودن، حاکی از پاره ای واقعیات بوده که در آن محیط وجود داشته، مثلا از جمله برچسبهایی که به پیامبر اسلام (ص) زدند مسأله سحر و ساحری بود که در مقیاس بسیار وسیعی به کار می رفت. در آیات 24 و 25 سوره مدثر می خوانیم: «فقال ان هذا الا سحر یوثر ان هذا الا قول البشر»، «سرانجام (بزرگ مشرکان) گفت: این (قرآن) چیزی جز یک سحر جالب (همچون سحرهای پیشینیان نیست) این جز سخن بشر نمی باشد». علت اصلی این نسبت ناروا به پیامبر (ص) نفوذ عجیب و خارق العاده آیات قرآن بود که با فصاحت و بلاغت عجیبش دلها را به سوی خود جذب می کرده، به گونه ای که نمی توانستند این نفوذ را یک امر عادی تلقی کنند، و برای آن واژه ای جز واژه «سحر» که در لغت به معنی هر کار نافذ خارق العاده ای است که منشأ آن آشکار نباشد، برای آن انتخاب کنند. گرچه آنها با این نسبت می خواستند پرده روی یک حقیقت آشکار بکشند و اعجاز الهی را انکار کنند ولی با این سخن خود، ناآگاهانه به عظمت قرآن اعتراف می کردند که جاذبه سحرآسایی دارد!

3- مطالعه در آثار نویسندگان و ادیبان، نشان می دهد که آنها معمولا به دو گروه متمایز تقسیم می شوند: جمعی بیشتر به زیبایی الفاظ اهمیت می دهند، و معانی را گاهی فدای لفظ می کنند، و به عکس گروهی اهمیت زیادی به الفاظ نمی دهند و تمام قدرت و نبوغ خود را برای عمق معانی به کار می گیرند. به همین دلیل نویسندگان تاریخ ادبیات ما، آثار شعرای بزرگ گذشته را (از یک نظر) به دو سبک مختلف تقسیم کرده اند: سبک عراقی و سبک هندی. شعرای بزرگی که به سبک اول شعر گفته اند، ذوق و استعداد خود را بیشتر در زیبایی الفاظ به کار برده اند، در حالیکه طرفداران سبک دوم غالبا به دقایق معانی و ظرافتهای مخصوص آن توجه کرده اند. انکار نمی توان کرد که معدود کسانی بودند که به هر دو اهمیت می دادند و آثار دلنشینی از خود به جای گذاردند، ولی در اینکه در کار خود، تا چه حد موفق بودند، سخن بسیار است. دلیل آن هم روشن است، الفاظ زیبا و آهنگ دار و جالب، همیشه بر قامت معنی مورد نظر راست نمی یابد، و تمام ریزکاریهای آن را منعکس نمی سازد و لذا غالبا شاعر و گوینده و خطیب، بر سر دوراهی زیبایی لفظ و زیبایی معنی قرار می گیرد، و ناچار است بالاخره یکی از این دو را برگزیند، و لذا در بسیاری از نظم و نثرها، معانی فدای سجع و قافیه شده است. ولی کسانی که از ادبیات عرب آگاه باشند و با قرآن آشنا گردند، می بینند این کتاب بزرگ الهی، این امتیاز را در سر حد اعجاز حفظ کرده که هم الفاظ در آن در نهایت عذوبت و شیرینی، جمله بندیها در کمال ظرافت و زیبایی، و کلمات آهنگ دار و موزون است، و هم حق معانی با تمام ریزه کاریها و دقایقش ادا شده است، و این یکی از ابعاد اعجاز قرآن در جنبه فصاحت و بلاغت است. قرآن در ادای معانی هیچ گونه تکلفی ندارد، و مقصود خود را به وضوح بیان می کند در عین حال، لباسی که از لفاظ بر آن معانی پوشانده شده در حد اعلای زیبائی است.

4- در میان شعر سخن پردازان، این نکته معروف است که در بسیاری از موارد، برای زیبائی بیان، باید از مبالغه های دروغ آمیز، استفاده کرده و مثلا به خاطر گرد و غباری که از سم ستوران لشکر، در بیابان بر پا می شود، طبقات هفتگانه زمین را شش، و طبقات هفتگانه آسمانه را هشت کرد! و یا نه کرسی فلک را زیر پای گذارد، تا به بلندای رکاب «قزل ارسلان» رسید! و در را دریای خون، و اشک چشم را رود جیحون ساخت، تا آنجا که گفته اند:

در شعر مپیچ و در فن او                                           که از اکذب اوست! احسن او!

و به این ترتیب زیباترین شعرها، دروغ آمیزترین آنها است. تعبیر قرآن درباره شعر که می گوید «الم تر انهم فی کل واد یهیمون» (شعرا/225) ندیدی که آنها در هر وادی سرگردانند» ظاهرا اشاره به همین معنی است که غالبا غرق پندارها و تشبیهات شاعرانه خویشند! ولی هنگامی که ما به قرآن مراجعه می کنیم، در هیچ مورد مبالغه دروغ آمیز نمی بینیم، و با تمام زیبایی و ظرافت که در الفاظ و معانی وجود دارد همگی بیانگر حقایق است. و اینکه مشاهده می کنیم قرآن در آیات متعددی تهمت شاعر بودن را از پیامبر اسلام (ص) و تهمت شعر را از قرآن نفی می کند نیز به همین دلیل است. آری با اینکه قرآن، عاری از تخیلات شاعرانه، مبالغات و اغراقهای دور از حقیقت شعری، و تشبیهات و استعارات خیالی است و چیزی جز بیان حقایق، آن هم بطور جدی و قطعی ندارد، در عین حال آن چنان شیرین و جذاب است که حتی دور افتادگان از اسلام بلکه مخالفان پیامبر (ص)  را به خود جذب می کرد که نمونه هایی از آن در بحث جاذبه قرآن گذشت. جالب اینکه تاریخ می گوید: بسیاری از شعرای بنام عرب هنگامی که خود را در برابر فصاحت قرآن دیدند، از جان و دل اسلام را پذیرا شدند. از جمله شاعران توانمندی که در قلمرو جاذبه قرآن مسلمان شدند «لبید» بود که شعرش در زمان جاهلیت به عنوان یکی از معلقات سبع (هفت شعری معروفی که به عنوان اشعار برگزیده عرب انتخاب و بر دیوار کعبه آویزان شده بود) شناخته شده بود، مسلمان گشت. «حسان بن ثابت» نیز از شعرای ثروتمندی است که او نیز تحت جاذبه قرآن مسلمان گردید. «خنساء‌» شاعر نقاد عرب، و «اعشی» از شعر آوران کم نظیری بودند که به اسلام گرایش پیدا کردند، و از جاذبه قرآن بهره ها گرفتند.

5- دیگر از مظاهر فصاحت و بلاغت قرآن، «آهنگ مخصوصی» است که در خود او وجود دارد. سخنان ادبا، معمولا یا شعر است یا نثر، قرآن نه شعر است و نه یک نثر معمولی و متعارف، نثری است دارای آهنگ مخصوص به خود، نثری که هنگام تلاوت قاریان قرآن، کاملا در غالب آهنگی قرار می گیرد. گرچه ما نمی توانیم تعبیر «موسیقی» را که در عرب ما آلوده با مفاهیم منفی است در مورد  قرآن به کار بریم، ولی بعضی از نویسندگان معروف عرب مانند «مصطفی رافعی» در «کتاب اعجاز القرآن» چنین می گوید: «اسلوب و طریقه قرآن، آهنگ و لهجه هایی به وجود می آورد، که هر شنونده ای را وادار به استماع می کرد، و این خود یک نوع موسیقی مخصوص  است که در کلمات موزون دیگر تا آن زمان سابقه نداشته است، این نظم و ترتیب در قرآن، وسیله ای بود که طبع عرب را صفا می داد و به طرز جدیدی از نظم و اسلوب سخن آشنا  می ساخت که بی سابقه بود». یکی از دانشمندان غربی به نام «بولاتیتلر» در این زمینه می گوید: بسیار مشکل است که فکر قدرت فصاحت انسانی، هرگز توانایی ندارد آن تاثیر قرآنی را بگذارد به ویژه آنکه مرتبا اوج می گیرد، بی آنکه ضعفی در آن  مشاهده شود، و هر زمان قله های تازه ای را فتح می کند. آری معجزه ای است که در برابر آن مردان روی زمین و فرشتگان آسمان ناتوانند. دانشمند دیگری به نام «کنت هنری دی کستری» می افزاید: «اگر در قرآن غیر از شکوه معانی و زیبایی مبانی نبود، کافی بود که بر افکار مسلط شود و تمام قلوب را به سوی خود جلب کند».

6- این نکته نیز حائز اهمیت است که معمولا هر سخنی با تکرار  خسته کننده می شود اما قرآن چنان شیرین است که با خواندن صدها بار نه تنها ملالت آور نیست، بلکه جاذبه و شیرینی خود را حفظ می کند. این معنی نه تنها در میان علاقه مندان به قرآن مشهور است که در میان دیگران نیز به وضوح دیده می شود. این همان چیزی است که در حدیث معروفی از امام علی بن موسی الرضا (ع) می خوانیم که مردی از امام صادق (ع) پرسید: «چرا قرآن بر اثر کثرت انتشار و درس و تلاوت کهنه نمی شود بلکه هر روز شادابتر است؟» فرمود: «زیرا خداوند متعال، آن را برای زمان معین یا گروه خاصی قرار نداده و لذا در هر زمان تازه است، و نزد هر قومی با طراوت تا روز قیامت». علی (ع) نیز در جمله کوته و گویایی می فرماید: «کثرت تکرار، و شنیدن پی در پی، هرگز آن را کهنه نمی کند».

7- یکی از ظرافتهای فصاحت و بلاغت، پرهیز از فزونی الفاظ و رعایت اختصار در عین مفهوم بودن و بیان تمام مقصود است، و به اصطلاح، ترک «ایجاز مخل» و «اطناب ممل». این معنی در حد اعلا در آیات قرآن رعایت شده، و گاهی یک داستان بزرگ را در یک آیه- که هر جمله از آن گویای فراز وسیعی از آن داستان است- بیان می کند که نمونه های زیادی در آن، از آن به چشم می خورد. آیه معروف «- وقیل –یا ارض ابلعی ماءک و یا سماء اقلعی  وغیض الماء و قضی الامر واستوت علی الجودیوقیل بعدا القوم الظالمین»‌ (هود/44)، «و گفته شد: ای زمین آبهایت را فرو بر، و ای آسمان خودداری کن، آب فرو نشست و کار پایان یافت و کشتی در دامنه جودی پهلو گرفت (و مشرکان نابود شدند) و گفته شد: دور باد قوم ستمگر» نمونه روشنی از آن است. آری همین آیه است که «ابن مقنع» ادیب معروف عرب را به زانو درآورد، که طبق مواعده با دوستانش می خواست به معارضه یک چهارم قرآن برخیزد وقتی که این آیه رسید دست نگهداشت و خود را کاملا عاجز و ناتوان دید، زیرا در عین اختصار ماجرای طوفان نوح (ع) و جزئیات و سرانجام آن را با تعبیرات کوتاه و بسیار پرمعنی شرح می دهد، و به گفته بعضی از محققان 23 نکته از صنایع ادبی در آن جمع است (استعاره، طباق، مجاز حذف، اشاره موازانه، جناس، تسهیم یا ارسال، تقسیم، تمثیل، اراداف و....).

8- دیگر از ویژگیهای قرآن از نظر ادبی، این است که درعین ظرافت ولطافت عبارات ، «صراحت وقاطعیت» فوق العاده ای دارد.

می دانیم همه از صراحت لهجه یک گوینده لذت می برند چرا که حقایق را  عریان وپوست کنده وبدون هرگونه پیرانه بیان می کند، وچیزی برای انسان لذت بخشتر از درک حقیقت نیست.دندان روی حرف گذاشتن وچند پهلو سخن گفتن(جز در موارد استنثایی که شرایط خاصی ایجاب
می کند) نشانه عدم اعتماد گوینده به گفته های خویش، ویا ترس و وحشت او از قضاوت شوندگان است، و درهردو صورت از ضعف وناتوانی گوینده حکایت می کند. صراحت وقاطیت در بسیاری از موارد، آمیخته با خشنونت است. مهم آن است که گوینده در عین صراحت، لطافت بیان را نیز به کار بندد، این معنی به خوبی درآیات قرآن مشهود است. مهمترین جبهه مبارزه اسلام جبهه توحید وشرک بود، وقرآن بیشترین صراحت و قاطعیت را دراین زمینه به کاربرده است. گاه می گوید: ان الذین تدعون من دون الله  لن یخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له وان یسلبهم الذباب شیئا لایستنقذوه منه ضعف الطالب والمطلوب»(حج/73) «کسانی را که غیر از خدا می خوانید هرگز نمی توانید مگسی بیافرینند هرچند همگی برای این کاراجتماع کنند، واگر مگسی چیزی را از آنها برباید، نمی توانند آن را باز پس گیرند، هم طلب کنندگان ناتوانند وهم طلب شدگان» ( هم عابدان وهم معبودان ) وهنگامی که بت پرستان برای فراراز منطق کوبنده قرآن، خود را  زیرچترپدران ونیاکان می کشیدند و
می گفتند: بل نتبع ما الفینا علیه اباءنا: «ماپیروی می کنیم ازآنچه پدران ونیاکان خودرا برآن یافتیم» باقاطعیت می گوید: اولو کان اباوهم لایعقلون شیئا ولایهتدون»‌(بقره /170) « آیا اگر پدران و نیاکان آنها چیزی نمی دانستند وگمراه بودندباید اینها از آنان تقلید کنند؟» ودرجای دیگر، ازاین قاطعانه تر در برابر تکیه به آداب و رسوم نیاکان از زبان ابراهیم می گوید: لقد کنتم انتم  و آباوکم فی ضلال مبین » (انبیاء /54) « مسلما شما وپدرانتان درگمراهی آشکار بودید»ودر مورد ایمان به پیامبر اسلام (ص) می گوید: فلا وربک لایومنون حتی یحکموک فی ما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انسهم حرجا مما قضیت ویسلموا تسلیما (نساء/65) «چنین نیست که آنها
می پندارند، به پروردگارت سوگند که آنها ایمان نمی آورند مگر اینکه تو را در اختلافات خود به داوری طلبند سپس در دل خود از داوریت، احساس ناراحتی نکنند وکاملاتسلیم باشند» به این ترتیب تسلیم ظاهر وباطن وپنهان وآشکار، وحتی هماهنگی دل و خاست ها را با فرمان پیامبر(ص) شرط ایمان صادقانه می شمرد، وبا این همه صراحت وقاطعیت ، باز لطافت تعبیرات کاملا کاملا مشهود است. درمباحث دیگر اعم از آنچه مربوط به مبدء یا معاد ویا قوانین اجتماعی یا مسائل مربوط به جنگ وصلح ،یا بحثهای اخلاقی است نیز این قاطعیت به وضوح به چشم می خورد.

9- متانت وعفت بیان- افراد درس نخوانده، معمولا توجهی به تعبیرات خود ندارند، وبسیار می شود که برای ادای مقصود خود از کلمات وجمله های دور از نزاکت وادب کمک می گیرند وبا اینکه قرآن درمیان چنین مردمی  آشکار گشت هرگز رنگ آن محیط را به خود نگرفت  ودر تعبیرات خود نهایت  متانت وعفت را رعایت نمود،  واین موضوع به فصاحت وبلاغت قرآن ، رنگ خاصی بخشیده. گویندگان ونویسندگان بزرگ،  هنگامی که به صحنه های عشقی  یا مسائل دیگری ازاین قبیل برخورد می کنند، یا ناچار می شوند برای تسلیم چهره واقعی قهرمانان  اصلی داستان، جلو زبان یا قلم را رها کرده  وبه اصطلاح  حق سخن را ادا کنند گو اینکه هزار گونه تعبیرات تحریک آمیز یا زننده به میان آید.  یا مجبور می شوند برای حفظ نزاکت وعفت بیان وقلم پاره ای  ازصحنه ها را درپرده ای از ابهام بپوشانند، وباحریفان سربسته سخن بگویند وجمع میان این دو، یعنی بیان وترسیم واقعیت بطور کامل وعدم آلودگی قلم وزبان با آنچه برخلاف نزاکت وعفت است، بسیار دشوار که کمتر کسی از عهده آن برمی آید. چگونه می توان باور کرد فردی درس نخوانده وبرخاسته ازیک محیط بسیارعقب مانده ونیمه وحشی، هم ترسیم دقیق وکاملی ازمسائل کند وهم کوچکترین تعبیری دور از نزاکت نداشته باشد. به عنوان مثال هنگامی که قرآن به ترسیم صحنه های حساس داستان واقعی یوسف(ع) وعشق سوزان وآتشین زن زیبای هوس آلودی، به او می پردازد، بدون آنکه ازذکر وقایع چشم بپوشد ، ومطالب رادرپرده ابهام واجمال بیان کند، تمام اصول اخلاق و عفت را نیز به کار
می برد، همه گفتنیها را می گوید اما کوچکترین انحرافی از اصول عفت بیان پیدا نمی کند مثلا درشرح ماجرای خلوتگاه عشق «زلیخا» چنین می گوید: ورلودته التی  هو فی بیتها عن نفسه وغلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاد الله انه ربی احسن مثوای انه لایفلح الظالمون«یوسف/23» «بانویی که یوسف درخانه او بود از وی تقاضا کرد و تمام درها را بست، وگفت بشتاب به سوی آنچه برای تو مهیا شده یوسف گفت:  ازاین کار به خدا پناه می برم او(همسر تو عزیزمصر) بزرگ وصاحب من است، مرا اگر امی داشته ( من به او خیانت و ستم نمی کنم) زیرا مسلما ظالمان رستگار نخواهند شد» جالب اینکه قرآن در اینجا از واژه «راود» استفاده کرده واین درجای گفته می شود که کسی با اصرار آمیخته به نرمش وملایمت، چیزی را از انسان بخواهد، واین واژه ای است کاملا هماهنگ با ادای مقصود. از سوی دیگر، نامی اززلیخا  یا همسر عزیز مصر نمی برد،  بلکه می گوید: التی هو فی بیتها» (بانویی که یوسف درخانه او بود) تا نکته حق شناسی یوسف را مجسم سازد  ودرعین حال مقام تقوای او را نشان دهد که در برابر چنین کسی که زندگی اش در پنجه وی قرار داشت،  مقاومت کرد. از سوی سوم، جمله «غلقت لابواب» (که همه درها را محکم بست) که به حکم مصدر باب تفعیل معنی مبالغه را می رساند، نشان می دهد که آن صحنه در چه شرایط سختی صورت گرفت. از سوی چهارم، جمله «قالت هیت لک» ( بشتاب به سوی آنچه برای تو مهیا است) آخرین سخنی را که زلیخا برای رسیدن به وصال یوسف گفت شرح می دهدولی چقدر سنگین و پرمتانت وآمیخته با عفت بیان ، وخالی از بدآموزی. از سوی پنجم کلام یوسف « معاد الله انه ربی احسن مثوای»را که درپاسخ زلیخا گفت ، بیان می کند که هشداری است به زلیخا ، یعنی من در چند صباحی که دراین خانه بوداه ام خیانت به صاحب خانه که با او نان ونمک خورده ام نمی کنم تو که یک عمر دراینجا بوده ای چرا؟ آیات بعد که شرح آن به طول می انجامد به قدری زیبا این داستان را شرح داده وسرانجام نیک مقاومت دربرابر امواج هوس وسپردن خویشتن را به خدا دراین صحنه ها ، به طرز بسیارجالبی ترسیم می کند. ذرآیع دیگر هنگامی که می خواهد احساسات زنان مصر را که از سوی زلیخا دعوت به یک میهمانی به منظور تبرئه خویش شده بودند دریک جمله کوتاه می گوید:«فلما راینه اکبرنه وقطعن ایدیهن وقلن حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم» (یوسف/31)  « هنگامی که زنان مصر او را (یوسف را با آن چهره زیبا ودل آرا)  دیدند (چنان مسحور ومحو تماشای او شدند که) در تعجب عمیقی  فرو رفتند و بی اختیار دستهای خود را بریدند وگفتند: منزه است خدا( خدایی که چنین  مخلوقی را آفریده ) این بشر نیست، این یک فرشته بزرگوار است»تعبیر«ملک کریم» (فرشته بزرگوار)  درعین اینکه زیبایی فوق العاده یوسف را بیان می کند پاکدامنی او را درحد بالا نشان می دهد همان گونه که در تعبیرات معمولی به هنگامن ستودن پاکی یک فرد می گوییم: اوفرشته است. باز در دنبال  این ماجرا  جمله های بسیار گویا وزیبایی است که موقعیت یوسف، آن اسطوره پاکدامنی  وعفت را دراین ماجرا کاملا نشان می دهد.

10- مثالهای قرآن قرآن مجید برای بیان حقایق از «مثالهای» فراوانی بهره گیری کرده است که مجموعه آنها را مظاهر بارز فصاحت وبلاغت این کتاب بزرگ الهی است، ریزه کاریهای  که دراین امثله به کار رفته ونکات ظریف  وباریک  و دلنشینی که درهریک ازآنها  به چشم می خورد به راستی انسان را به اعجاب وا می دارد. اصولا نقش مثال در توضیح و تفسیر مباحث، نقش انکار ناپذیری است و به همین دلیل درهیچ بحث مهمی از ذکر مثال برای روشن  ساختن حقایق ونزدیک نمودن آنها به ذهن بی نیاز نیستیم، چرا که گاه یک مثال  حساب شده وهماهنگ با مقصود ، کار یک کتاب  را
می کند ومطالب  پیچیده را از آسمان به زمین می آورد وبرای همه قابل فهم  می سازد. و لذا یکی از هنرنمایی  فصیحان وبلیغان و ادبا وشعرای جهان همین تمثیل است. «زمخشری»  در«کشاف» درباره «مثل» می گوید:  مثل دراصل کلام عرب به معنی مثل یعنی نظیر است.... وضرب امثال نزد آنان  وتکلم علماء به امثال ونظایر،  شأنی رفیع دارد، چرا که پرده از روی معانی  مخفی برمی دارد، ونکات تاریک  را روشن می سازد  تا به حدی که امر مخیل ، به نظر چون محقق می رسد، وشیی متوهم ، در محل متیقن قرار می گیرد، وغایب مانند شاهد جلوه گر می شود واز همین جهت در«کتاب قرآن مبین» وسایر کتب الهی  الهی خداوند امثال بسیار ایراد کرده است. مثالها چندین فایده دارد، مسائل عقلی راحسی می کند، راههای  دور را نزدیک می سازد، مطالب را به صورت همگانی وهمه کس فهم درمی آورد، درجه اطمینان به مسائل را بالا می برد،  وبالاخره مثال مناسب حتی افراد لجوج را خاموش می سازد، بعضی از محققان امثال قرآن را به صورت یک کتاب درآورده اند وبیش ازیکصد مثال قرآنی  را مورد تجزیه وتحلیل  قرار داده اند.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی –پیام قرآن 8 – از صفحه 114 تا 128

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/402862