اهداف عرفان اسلامی

English فارسی 4009 نمایش |

اهداف عرفان اسلامی

عرفان عبارت است از علم به خدای سبحان از حیث اسماء و صفت و مظاهر آن و احوال مبدأ و معاد و حقایق عالم و کیفیت بازگشت آنها به حقیقت واحد یعنی ذات احدیت، و نیز معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رهاسازی نفس از تنگناهای قید و بند جزئیت و پیوستنش به مبدأ خویش و اتصاف به نعت اطلاق و کلیت. با این بیان فایده عرفان هم مشخص می شود که همان وصول به حق و شهود قلبی حقیقت وجود و فناء در حضرت اوست. در هر یک از ادیان شیوه ای از پرستش وجود دارد که خدا را نه در شکل خاص و ترس از عذاب و کیفر و به امید پاداش بلکه از سر مهر و محبت و دوستی می پرستند (به تعبیری از روی عشق) و این اشتراک در شیوه خود اشتراکات فطری را به میان می کشد که در سرشت معنوی انسان به ودیعه نهاده شده و سرچشمه بسیاری از نیات و افعال آدمی است.
این اندیشه ممکن است در هر یک از ادیان و مکاتب تقریر شود که در اجماع نهایی با اصلاح برخی برداشتهای هر تعبیر و بیان که متاثر از روح مذهبی آن مکتب است به نمونه های مشابهی در شیوه و سلوک برخورد می کنیم که همان عرفان است. هدف عرفان ارتباط با خدا به طور مستقیم و نزدیک است که از آن به شهود تعبیر می شود. این مهم در شرایطی عملی می شود که دیگر مدعی شناختن در بین نباشد زیرا شناختن محتاج به دو امر شناسنده و شناخته شده است در حالی که عرفان در مسیر کسب معرفت به جایی می رسد که فقط حقیقت باشد و از خود نشانه ای باقی نمی ماند و این مقام فناست که عموم مکاتب عرفانی در آن وحدت نظر دارند. عرفان را می توان به راه میانه ای در مقابل دو نظریه اصالت ماده و اصالت تصور تعریف کرد. زیرا در کنار قبول ادراکات حسی برای نیل به حقیقت آن را مقدمه ای بر شناخت می دانند و تا زمان حیات تجربه آن را برای سالک ضروری می دانند اما در آن متوقف نمی شوند. عارف در پی مشاهده باطن حقیقت است که خود مستلزم قطع پیوندهای مادیست تا با حقیقت ازلی که آغاز و انجامی ندارد به وحدت برسد. تجربه ای مافوق تجربه های معمول و متداول.
واژه عرفان را عرفای اسلامی برای عرفان به کار بردند. در عرفانهای دیگر چنین نامی وجود ندارد. عرفان از ماده عرفه، به معنای شناختن است و البته یک نوع شناختن خاص است. عرفان مسیری است که انسان را به نوعی دیگر از معرفت و شناخت می رساند که با معرفت حسی و ظاهری متفاوت است. به همین منظور باید ابزار دیگری را برای سالک پدید آورد یا در درون او کشف کند تا بتواند راه دستیابی به معرفتی دیگر را هموار سازد. مکاتب عرفانی گوناگون در سراسر جهان همیشه به نوعی معرفت درون بینانه که با شهود قلبی و درونی دریافت می شود، اشاره دارند و برای استفاده از آن تلاش می کنند. همین تلاش، نیاز به برنامه عملی خاصی را پدید می آورد که اگر از سوی خداوند و به واسطه پیامبران به انسان برسد، شریعت نام دارد.
بی تردید با پذیرش این که انسان را خالقی دانا و حکیم آفریده که از همه اسرار وجودش آگاه است، باید اعتراف کنیم شریعت الاهی بهترین راه شکوفا سازی استعدادهای نهفته عرفانی است و با عمل به شریعت می توان به عرفان راستین رسید. از این رو این شریعت به همه پیامبران رسیده است. خداوند به حضرت محمد (ص) می فرماید: «شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی؛ آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آن چه را بر تو وحی فرستادیم، به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم.» (شوری/ 13) سید حیدر آملی رابطه شریعت و حقیقت عرفان را به پوست بادام و روغن بادام تشبیه می کند. اگر این پوست نباشد، آن مغز فاسد و تباه می شود و تازگیش را از دست می دهد و اگر آن مغز شیرین و تازه نباشد، این پوسته بی ارزش است.

شریعت

بزرگان اهل معرفت همواره اصرار دارند که بدون شریعت نمی توان به مسلک عارفان درآمد و به حقیقت رسید؛ زیرا اگر راه الاهی طی نشود، به جای مکاشفات و مشاهدات رحمانی، اوهام شیطانی به درون انسان هجوم می آورد و فرد به خیال این که در عرفان سیر می کند، به دام پندارهای شیطانی فریفته می شود. بنابراین عرفان برای این وضع شده است تا انسان به شناخت و معرفت خاصی دست پیدا کند؛ یعنی بشر در زندگی روزمره نمی تواند به پاره ای از معرفتها دست پیدا کند؛ عرفان آمده است که راه خاصی را به بشر نشان بدهد تا با دنبال کردن این راه خاص، به معرفت ویژه ای دست پیدا کند. این معرفت را نه علم می تواند به انسان بدهد، نه فلسفه و نه حتی عقل بشر. این معرفت تنها از طریق سیر و سلوک، تهذیب نفس و در نهایت عرفان به دست می آید. عرفان یک هدف است، یعنی هدف عارف، رسیدن به شناخت است، رسیدن به گونه ای شناخت و معرفت که از راههای دیگر به دست نمی آید.
عرفای ما در سنت اسلامی بر این عقیده هستند که یک نوع معرفت و یک نوع شناخت مهمی وجود دارد که زمینه های دیگر نمی تواند آن شناخت و معرفت را به بشر بدهد، نه ریاضیات، نه شیمی و...، برای دستیابی به این معرفت و شناخت بشر باید راه دیگری را طی کند، این راه، راهی غیر عادی است. مثل علوم نیست که شما بنشینید و آنها را پله پله مطالعه کنید و مسائل مربوط به آن را حل کنید و بعد به نتیجه برسید. یک راه ویژه ای است که با تمام راههای دیگر متفاوت است. به تعبیر حافظ;
گوهر معرفت آموز که با خود ببری *** که نصیب دگران است مثال زر و سیم
این گوهر به تعبیر حافظ، معرفت است. به تعبیر حافظ گوهر معرفت، یعنی آن هستی اصلی معرفت. چیزهای دیگر معرفت نیستند، آنها حاشیه هستند؛ آنها صدف هستند و گوهر معرفت چیز دیگری است. انسان باید تلاش کند که این گوهر را با خود ببرد، در غیر این صورت چیزهای دیگر مثل فیزیک و شیمی و...، علوم دنیوی هستند که برای دیگران به ارث می مانند. یا به تعبیر دیگری از مولوی;
علت عاشق ز علت ها جداست *** عشق استرلاب اسرار خداست
این عشق، همان عشق عرفانی است. در قدیم، استرلاب وسیله ای بود که رومیان مشهور به وسیله آن، اسرار نجومی را کشف می کردند. در واقع چیزی شبیه کامپیوترهای امروزی، ولی بسیار ساده تر. مولوی می گوید اگر می خواهید به اسرار الهی دست پیدا کنید، باید عشق عرفانی داشته باشید. هدف عرفان، رسیدن به اسرار است، رسیدن به معرفت است و عشق، نوعی استرلاب است، یک نوع وسیله غیر عادی است که در اختیار شما قرار می گیرد. عرفان یک ابزار غیر عادی برای رسیدن به معرفت است که اسرار الهی را به شما می دهد. از این قبیل حکایتها، بسیار است، مبنی بر اینکه یک نوع معرفت وجود دارد که از راههای عادی به دست نمی آید و فقط عرفان است که این معرفت را به انسان می دهد. در واقع معرفت حقیقی، گوهر معرفت و استرلاب اسرار، عرفان است. از این رو این شاخه را عرفان نامیدند. امروزه واژه ای که در جهان غرب برای عرفان وجود دارد، مستیزیسن است که به طور معمول مترجمان ما آن را به عرفان ترجمه می کنند.

هدف

اما این چندان درست نیست و واژه ای وجود ندارد که تا حدی آن معنای وسیع را برساند. فقط واژه عرفان است که آن هم مخصوص عرفان اسلامی است. هدف، راه و مبداء عرفان اسلامی با دیگر عرفانها تفاوت دارد، هدف عرفان اسلامی، رسیدن به معرفت ناب است. اما هدف عرفانهای دیگر این نیست. به عنوان مثال در عرفانهای هندی، چینی و مواردی مثل یوگا و... که نیاز به تمرکز دارند، خلاء یک نوع هدف است. کسی که مرتاض است، تمرکز زیادی می کند و در نهایت به حالتی می رسد که به تعبیر خود آنها از همه چیز خالی و تهی می شود، به هیچ چیز معرفت ندارد و به هیچ چیز توجه ندارد. می گویند هدف از این نوع عرفانها، رسیدن به خلاء محض است. پس اگر چنین چیزی ممکن هم باشد، هدف آن با عرفان اسلامی متفاوت است. هدف عرفان اسلامی رسیدن به معرفت است. از این رو عرفان نام گرفته است.
اما غربی ها همه اینها را مستیزیشن می گویند. زن بودیسم، که البته برای خود راه خاصی دارد، عرفان هندی، عرفان سرخپوستی و خلاصه همه اینها را با نام و اسم عرفان به کار می بریم، ولی خود غربی ها، عنوان مستیزیسن را به کار می برند. واژه مستیزیسن از میستری گرفته شده و به معنای راز و سر است. یعنی یک نوع رازگونگی در اینها وجود دارد و مستیزیسن مجموع آن چیزهایی است که درون آنها یک نوع رازگونگی هست. اما رازگونگی به چه معنایی است؟ در زندگی روزمره و در بین مردم عادی، تهذیب، سیر و سلوک و این قبیل کارها، جایگاهی ندارد و مردم هم چندان توجهی به این مسائل ندارند و حتی از بحثهایی هم که در بین عرفا مطرح است اطلاعی ندارند. حال با این شرایط و وضعیت، یک نفر بگوید که همه این چیزهایی که شما تا حالا یاد گرفته اید، بی فایده بوده است. هر دانشی را که شما تا حالا یاد گرفته اید باید کنار گذاشت و رفت به دنبال چیزی که حالت رازگونگی داشته باشد.
غربی ها به تمام اینها مستیزیسن می گویند، از این جهت که یک قدم بالاتر از آن چیزی است که مردم عادی می فهمند و از زندگی روزمره و عادی آنها بالاتر است و یا به تعبیری دیگر، از خاکی شدن فراتر رفتن است. البته خاکی شدن نه به معنای اخلاقی آن، بلکه به همان معنایی که فرانسیس بیکن گفته است، یعنی انسان غرق این دنیا شود و تمام آمال و آرزوهای خود را در این دنیا ببیند. اینکه کسی پیدا شود و بگوید نجات و سعادت انسان در این است که از این کره خاکی رها شود، این یک حالت راز پیدا می کند و رازگونه می شود. تمام عرفانها، اعم از عرفانهای شرقی و غربی، این ادعا را دارند که انسان وقتی به رستگاری و نجات می رسد که از زندگی روزمره خارج شود، از خورد و خوراک و خواب و بحثهای روزمره خارج شود و به یک عالم دیگری پا بگذارد؛ آن وقت است که به انسانیت اصیل خود نزدیک می شود.
همه عرفانها این ادعا را دارند. اما عرفانها، در اینکه انسان، تا کجا باید از این جهان خارج شد و از خاکی بودن آن فاصله گرفت و چگونه باید فاصله گرفت، با هم تفاوت دارند. عرفانهایی که در ادیان ابراهیمی رشد کردند مثل عرفان اسلامی، راه رسیدن به این نجات را تقرب به خدا می دانند. یعنی تقرب به این معنا است که انسان فراتر از این دنیا برود و با موجودی که اصل و اساس و ریشه عالم است، ارتباط برقرار کند. عرفانهایی که طبیعت گرا هستند، مثل بعضی از عرفانهای آسیای شرقی (مانند عرفانی که در تائوئیزم به چشم می خورد) می گویند که شما بنشینید و تمرکز کنید و با تائو جریان کلی عالم یکی شوید.
اینها تا حدی از زندگی روزمره خارج می شوند و به نوعی رازگونگی نیز دست پیدا می کنند؛ اما به این معنا که انسان را به سمت موجودی فراتر از عالم سوق بدهند، نیستند. هدف تمام عرفانها آزاد کردن انسان از این کره خاکی است و در واقع می خواهند دلبستگی انسان را بکاهند. اما اینکه عرفانها این اهداف را چگونه دنبال می کنند و یا کاستن دلبستگی را چگونه تعبیر می کنند، با هم تفاوت دارند. به عنوان مثال در یوگا، هدف رسیدن به خلاء است؛ به تهی بودن از معرفت است. آنها بر این عقیده اند که انسان وقتی رستگار می شود که از هر نوع معرفتی تهی شود؛ حتی به خود نیز توجهی نداشته باشد. اما در عرفان اسلامی می گویند به هیچ وجه چنین چیزی امکان پذیر نیست که انسان از معرفت تهی شود و اصلا چرا باید از معرفت تهی شود؟ انسانیت انسان به معرفت است. انسان وقتی انسان است که به گوهر معرفت (به تعبیر حافظ) دست پیدا کنند؛ آن وقت است که انسان واقعی می شود. معرفت و عرفان است که در انسان تأثیر می گذارد و انسان را بالا می برد.
در غیر این صورت، فراگیری و یاد گرفتن علوم رسمی و علومی که متداول هستند، در انسانیت انسان تأثیرگذار نیستند. تنها اطلاعاتی هستند که به انسان داده می شوند. همین اطلاعات را شما می توانید روی یک کاغذ بنویسید و یا روی یک کامپیوتر پیاده کنید. امروزه بحث هوش مصنوعی که مطرح شده است، همین است. مهمترین مسئله ای که در مورد هوش مصنوعی مطرح عنوان شده، این است که تفاوت ذهن انسان با کامپیوتر در چیست؟ هم ذهن انسان می تواند این مسائل را حل کند، هم کامپیوتر. شما می توانید همین اطلاعات را به کامپیوتر نیز بدهید. پس تفاوت انسان با کامپیوتر چیست؟
اگر از یک عارف چنین سؤالی پرسیده شود، می گوید تفاوت انسان در آن معرفت حقیقی و آن گوهر معرفت است که این مورد را نمی توان و نمی شود به کامپیوتر داد. خداوند انسان را فقط برای این معرفت خلق کرده است. انسان را آفریده، چون می دانست انسان خلیفه الله است و فقط انسان است که امکان وصول این معرفت را می تواند داشته باشد و به این معرفت دست پیدا کند. بنابراین با وجود اینکه همه عرفانها با هم تفاوت دارند اما غربی ها همه را مستیزیشن می گویند، چون یک نوع رازگونگی در همه آنها هست. در اینجا یک مقدار کمبود اصطلاحات وجود دارد که چه اصطلاحات و چه واژه ای را به کار ببریم که همه اینها را در خود جای دهد و در برگیرد؟ در حال حاضر برای واژه مستیزیسن، معنی عرفان به کار رفته، ولی در همین واژه عرفان، یعنی اسم خاص عرفان، یک واژه کاملا اسلامی است. چون هدفش مشخص است، رسیدن به معرفت حقیقی. عرفانهای دیگر چنین هدفی را دنبال نمی کنند. آنها طبیعت گرا هستند و درنهایت می خواهند انسان را با عالم طبیعت همگام و همسان کنند، یعنی انسان نباید به طبیعت ضرربرساند، باید با جریان طبیعت همگام باشد و به موجودات طبیعی هم ضرر نرسانند.

نگرش

یکی از تعالیم بودا همین بود که حیوانات و موجوداتی مثل مورچه و... را نکشید و به آنها آزار نرسانید. بسیاری از عرفای ما هم به این نکات توجه داشتند، ولی در عرفان بودایی، این یک اصل است. نظیر این چیزها در عرفان های دیگر هم وجود دارد و حتی در عرفان اسلامی. به عنوان مثال یکی از واجبات حج این است که وقتی زائر محرم می شود، نباید موجوداتی را که حتی از بدنش بالا می روند بکشد، چون کفاره دارد. فقط در صورتی مجاز به کشتن آنهاست که احساس کند ممکن است آزار ببیند. پس در همه عرفان ها چنین چیزهایی وجود دارند، ولی با هم تفاوت دارند. همه عرفان ها می خواهند انسان را، انسانی که خدا در او غایب شده است، از این خاکی بودن (به تعبیر فرانسیس بیکن) بالاتر ببرند. ما به همه اینها، صرف نظر از تفاوتهایی که دارند، عرفان می گوئیم. برای اینکه بفهمیم چرا عرفان در جهان جدید اهمیت پیدا کرده است، راه حل های متفاوتی وجود دارد. این راه حل ها، در واقع نگرش های متفاوت عرفان را هم توضیح می دهند که اصلا ماهیت عرفان چیست؟ و چه کاری می خواهد انجام دهد؟
یک راه حل که می توان آن را رابطه عرفان و معنویت نامید، قائل به این است که عرفان، معنویت خاصی را در درون خود می پروراند که این معنویت در جهان جدید از بین رفته است. بشر قدیم دارای معنویت بود، اما بشر جدید چون خاکی شد، بنابراین کره خاکی نیز تمام آرزوهایش را فرا گرفت و باعث شد آن معنویت اصلی را از دست بدهد. آن معنویتی که به بشر آرامش و نوعی سکون می داد، در بشر جدید از دست رفته است. چون بشر جدید بطور کامل دنیایی و مشغول به امور این دنیا شده است، یک فقدان خاصی را در خویش احساس می کند و می بیند چیزی در خودش کم دارد. اما آن چیزی را که کم دارد، کجا می تواند پیدا کند؟ در عرفان.
بنابراین عرفان یک معنویتی را به بشر اعطا می کند که این معنویت در بشر جدید از دست رفته است. از این رو عرفان برای بشر جدید اهمیت زیادی دارد. بشر قدیم اعتقادات خاصی داشت، مثل همین اعتقاد که بهشت خود را در آسمان ها می دید و تلاش می کرد به آن بهشت برسد. البته این تعابیر کنایی و مجازی است. به تعبیر عرفای ما، بهشت همین جا هم وجود دارد؛ ولی آن بهشت اصلی نیست. به عبارت دیگر، در زندگی روزمره آن بهشت واقعی را نمی بینید؛ چون اگر بهشت بشر همین بود، به همین جا راضی می شد. ولی ما می بینیم که بشر بطور دائم در حال تلاش و تکاپو است و معلوم می شود که چیزی ورای این کره خاکی هم وجود دارد. یک عالم غیبی هست که بشر به دنبال آن است و بهشت را آنجا جستجو می کند. بنابراین بشر تلاش می کرد که خودش را از راه هایی که عرفان تجویز می کرد، به آن معنویت و به آن بهشت برساند. اما وقتی بشر خاکی شد، خدا نیز غایب شد و آن بهشت هم تبدیل شد به بهشت زمینی.
پس متوجه شد که آن معنویت اصلی را نمی تواند کسب کند. از طرف دیگر دید جایگزینی هم برای آن معرفت ندارد. چون آن معنویت به بشر آرامش و اطمینان می داد. مثل جهانی می شد که به تعبیر عرفا در گوشه ای وجود داشته باشد. فرض کنید که کل عالم در یک نقطه ای خلاصه شده باشد، عرفا چنین تصوری از انسان داشتند. آنها می گفتند یک عالم کبیر داریم و یک عالم صغیر؛ عالم کبیر همین عالمی است که می بینیم؛ کرات، کهکشان ها، آسمان ها، زمین و... و بخشی از این عالم که نمی بینیم، مثل عوامل غیبی و...؛ عالم صغیر نیز بشر است که یک نسخه و کپی از این عالم است. به گزارش مهر، در جهان بینی قدیم، نسبت بشر به عالم، نسبت عالم صغیر به عالم کبیر است. یعنی بشر کپی عالم است. هر چیزی که در عالم وجود دارد، در بشر نیز وجود دارد. عالم یک بعد مادی دارد که بشر هم آن را دارد؛ یک بعد غیبی دارد که بشر هم عالم غیبی دارد، روح و....؛ در نهایت هر چیزی که اصولش در عالم وجود دارد، صورت کوچک شده و ظریف آ‹ن نیز در انسان است، در جهان بینی قدیم اینگونه تصور می شد.
حضرت امیر (ع) می فرمایند: «اتزعم انک جرم صغیر؛ خیال می کنید شما همین جسم و بدن کوچک هستید.» «انتوالفیه عالم الاکبر؛ در تو این عالم بزرگ پیچیده شده است.» یعنی خدا تمام ظرایف این عالم را در وجود تو قرار داده است. بنابراین وقتی بشر به سراغ عرفان می رفت، این تشابه را کشف می کرد و می دید هر چیزی را که دنبال آن هست، خود آن را دارد و در وجود خود نهفته است. از مرحوم علامه طباطبایی در اواخر عمرشان پرسیدند: «پس از یک عمر زندگی، چه حالی دارید؟» ایشان گفتند «من تا به حال در بیرون از خودم، به دنبال چیزهایی می گشتم؛ ولی حالا می بینم آن چیزهایی که من سالها در بیرون به دنبالشان می گشتم، در درون خودم وجود دارد.» یعنی در درون خودش تمام حقایق وجود داشته؛ ولی انسان باید به مرتبه ای برسد که ببیند خداوند کل عالم را در درون او قرار داده و حک کرده است. به طور حتم لازم نیست که انسان تمام عمر خود را به دنبال آن بگردد، بلکه باید خودش را پرورش دهد و آن استعدادها و قوایی را که خداوند در درون وی قرار داده، این انرژی بی پایان را آزاد کند و به مقامی برسد که آنها فعلیت پیدا کنند. معنویت این بود و انسان غربی تلاش می کرد آن چیزهایی را که درونش وجود دارد، آن استعداد های بالقوه را از راه عرفان و سیر و سلوک بالفعل کند.
ابن عربی در فصوص الحکم می گوید: «عارف با همت خود چیزی را خلق می کند که دیگران نمی توانند آن را بیافرینند. یعنی فرض کنید که یک عارف اینجا نشسته باشد و اراده کند یک موجود را خلق کند، آن را خلق می کند؛ اما افراد عادی نمی توانند این کار را انجام بدهند. چون او به مقام خلیفة اللهی رسیده است.» قرآن می فرماید: «اذا اراد شیا لقول لهم کن فیکون؛ همین که خدا اراده می کند آن وجود پیدا می کند.» (یس/ 82) وقتی خدا وجود چیزی را اراده کند، همین که اراده کرد، دیگر نیازی به چیزی ندارد و آن چیز وجود پیدا می کند. بشر هم که به آن مقام خلیفة اللهی می رسد، وقتی اراده کند که چیزی به وجود بیاید، همان جا آن چیز به وجود می آید. بنابراین آن استعداد خلیفة اللهی و آن استعدادی که می تواند وقتی چیزی را بدون هیچ واسطه ای به دست بیاورد، این را بشر دارد، ولی به فعلیت نرسیده است. وقتی به فعلیت رسید، به معنویت حقیقی نیز رسیده و به عالم معنا متصل می شود. معنویت در عالم معنا وجود دارد و در چارچوب این کره خاکی منحصر نشده است. این معنویت برای بشر قدیم بود. اما بشر جدید وقتی آمد، خاکی شد و تمام اهداف و آرزوهای خود را در این ملکوت دنبال کرد و علم هم تنها ابزار آن شد؛ بنابراین هیچگاه به آن معنویت دست پیدا نمی کند. چون روز به روز در حال دور شدن از آن استعدادهایی است که در وجود وی نهفته است.
از این رو احساس می کند یک چیزی را در درون خود از دست داده و وقتی جستجو می کند تا بفهمد آن چیز را در کجا می تواند پیدا کند، می بیند آن چیز در عرفان است و عرفان آن معنویتی را که بشر از دست داده و فقدان آن را احساس می کند، در خود دارد. رونق گرفتن عرفان در جهان جدید، یک نوع گرایش است. البته طبیعی است که این نوع گرایش، تعارضی هم با جهان جدید داشته باشد؛ یعنی کسی نمی تواند هم بشر جدید باشد و هم مقید به عرفان.
به عبارت دیگر همین فقدان معنویت، می تواند عامل محرک بشر برای میل و کشش به سوی عرفان باشد. اما در ادامه بشر نمی تواند هم عارف به این معنا باشد و هم بشر جدید. چون این یک نوع تعارض است و آن معنویت هرچه باشد، با این جهان جدید سازگاری ندارد. بشر جدید نمی تواند هم خاکی شود و تمام اهداف و آرزوهای خود را در اینجا دنبال کند و هم برود دنبال معنویتهای قدیمی؛ دنبال این باشد که چه استعدادهایی در درون خودش دارد. چون آن استعدادها وقتی شکوفا می شوند که بشر را به بهشت حقیقی می رسانند.

منـابـع

علیرضا قائمی نیا- مقاله هدف عرفان اسلامی رسیدن به معرفت ناب است- خبرگزاري مهر

عبدالحسين زرين كوب- دنباله جستجو در تصوف ايران- صفحه 362

رضا برنجكار- آشنايي با علوم اسلامي- صفحه 141 و 143

محمدكاظم حقاني- مقاله عرفان اسلامی- سايت انديشه قم

حمیدرضا مظاهری سیف- مقاله نقد عرفان پست مدرن

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد