فرقه قرایی در تفکر عقلی یهود
فارسی 5584 نمایش |اتخاذ الهیات عقلانی معتزله از جانب سعدیا، بخشی از فعالیت همه جانبه او برای تثبیت یهودیت خاخامی بود که مورد حمله قرایی ها قرار گرفته بود. این فرقه یهودی -که به وسیله عانان ابن داود در قرن هشتم بنیان گذاری شد و به نظر می رسد ارتباط و یا شباهت هایی با فرق یهودی سابق متعلق به دوران معبد دوم داشته است- مرجعیت تورات شفاهی؛ یعنی مرجعیت میشنا و تلمود را انکار کرد. در قرن دهم و پس از آن، قرایی ها کتاب مقدس و عقل انسانی به معنای معتزلی آن را به عنوان راهنمای خود پذیرفتند. آزادی آشکار آنها از هر نوع تقید به سنت دینی یهود پس از کتاب مقدس، به وضوح، رویکردی عقلانی را به عقاید کلامی تسهیل کرد. این رویکرد، نویسندگان قرایی را سوق داد تا رقبای خود، یعنی یهودیان خاخامی را به دلیل عقاید انسان وارانگارانه -که لااقل تا حدودی بر متون دوره تلمودی مبتنی است- مورد انتقاد قرار دهند. سعدیا در تدوین الهیات خود نیاز به رد این نقد روشنفکرانه را در مد نظر داشت.
جزء لایتجزا و پیامدهای فلسفه آن
قرایی ها خودشان، کلام معتزله از جمله اعتقاد به جزء لایتجزای آن را یک سره پذیرفتند. اعتقاد به جزء لایتجزای متکلمان قرایی به آن چه از نظریه ذیمقراطیس و اپیکور معروف است، فقط شباهت اندکی دارد، هر چند که فرضیه اپیکور در مورد minima (کوچکترین مقادیر ممکن) -که ما از آن بی اطلاع هستیم- شباهتی به نکته ای مهم در اعتقادات اسلامی و یهودی دارد. ظاهرا این عقاید به نوعی اتمیزم ریاضی یونان -که ما در مورد آن اطلاعات ناچیزی داریم- شباهت هایی داشت. این نظریه را شاید بتوان از نظریات فیثاغوریان و گزنوکراتس به دست آورد. علاوه بر اینها -و این نکته مهمی است- اتمیزم معتزله و قرایی ها در نقاط مهم، یادآور نظریات اتمیستی هندی مربوط به بودایی گری و مکتب نیایه-وایشیشیکه، است که در این جا وجود ارتباطی تاریخی، کاملا غیرممکن نیست.
اتمیست های معتزلی، که قرایی ها از ایشان دنباله روی کردند، معتقد بودند که همه اشیای موجود، از بخش هایی مجزا تشکیل شده اند. این امر نه تنها در مورد اجسام بلکه در مورد مکان، زمان، حرکت و هم چنین در مورد اعراض -یعنی کیفیات- نیز صادق است که اتمیست های اسلامی و یهودی آن ها را منضم به اتم های جسمانی لحاظ می کردند (و نه محکوم آن ها آن طور که اتمیست های یونانی عقیده داشتند) یک لحظه زمان و یا یک واحد حرکت، لحظه و یا واحد قبلی را ادامه نمی دهند. تمامی جریانات مشهود، منفصل هستند و هیچ ارتباط علی بین واحدهای تغیر پیاپی آنها وجود ندارد. این واقعیت که پنبه ای که در آتش افتاده است عموما می سوزد، به این معنا نیست که آتش علت سوختن است بلکه می توان آن را به عنوان یک عادت تفسیر کرد که دال بر این است که این توالی میان چیزهایی که غالبا از روی اشتباه، علت و معلول دانسته می شوند، از ضرورت برخوردار نیست. اراده آزاد خداوند که به قوانین ناموجود طبیعت مقید نیست، تنها علت همه اموری است که اتفاق می افتند، به استثنای یک دسته از امور.
افعال انسان علت هایی هستند که معلول ها را به وجود می آورند. فی المثل فردی که سنگی را به سوی دیگری پرتاب می کند و سپس آن فرد کشته می شود مستقیما مسبب آن قتل است. این اصل عدالت بود که عدم وفاق و ناسازگاری (در کلام) متکلمان را ایجاب می کرد؛ زیرا ناعادلانه است که فردی را به دلیل مرگی که نه معلول عمل او بلکه معلول عمل خداوند است، جزا دهند. ملاحظات اخلاقی -و نه ملاحظات عینی- این اعتراف از سر ناچاری به وجود علیت در برخی موارد دقیقا معین و محدود را ایجاب کرده بود. می توان اضافه کرد که ظاهرا انکار وجود یک توالی ضروری میان وقایع، از طرف علم کلام به دلیل مخالفت هایی که برانگیخت اعتقاد راسخ ارسطوگرایان مسلمان و یهودی را به وجود و تغییرناپذیری چنین نظمی تقویت کرد.
منـابـع
نینیان اسمارت، وینگ زای چان و شلوموپینز- سه سنت فلسفی: گزارشی از فلسفه های هندی، چینی و یهودی- ترجمه ابوالفضل محمودی- صفحه 221-218
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها