اسپینوزا و تفسیر او از دین یهود
فارسی 3975 نمایش |فلسفه یهود
اگرچه آن دسته از فیلسوفان یهودی الاصل قرون میانه را (که یهودیت برای آنها موضوع فلسفی درجه اول نبود) وابسته به تاریخ فلسفه یهود قلمداد می کنند، اعمال یک چنین رده بندی در مورد فیلسوفان جدید یهودی الاصلی چون سالومون میمون، هانری برگسون، ادموند هوسرل و ال. آی. چستو، گرچه ممکن است به نتایج قابل توجهی بینجامد، با این حال نامناسب به نظر می آید. این قطعا با نیات خود این فیلسوفان منطبق نیست و دیدگاه های آنان را از بستر طبیعی خودش خارج می سازد. با وجود این، ممکن است این ملاحظات به دلایل زیر، در مورد اسپینوزا کاملا این چنین معتبر نباشد:
1- اولین بار از طریق مطالعه متون فلسفی یهودی بود که اسپینوزا وارد جرگه فلسفه شد.
2- ممکن است به دلایلی اثبات کرد که حداقل تا حدی (اگر تأثیر دکارت و فیزیک قرن هفدهم و برخی عوامل سازنده دیگر را جدا کنیم) نظام اسپینوزا، بنیاد نگری و یا نتیجه منطقی آموزه های دوره میانه است؛ تأثیر ابن میمون و کرسکا، روشن و آشکار است، هر چند میزان اهمیت آن قابل مناقشه باشد.
3- بخش قابل توجهی از کتاب «رساله در باب الهیات و سیاست» اسپینوزا مربوط به مسایلی است که مرتبط با یهودیت است.
رجوع به برخی دیدگاه های مطرح شده در این کتاب و نیز ارتباط آنها با نظریات یهودیت میانه، در این جا، احتمالا نابجا نباشد.
نبوت
آن طور که فصل های اول کتاب رساله نشان می دهد، در تبیین اسپینوزا از یهودیت، نظریه نبوت از اهمیتی اساسی برخوردار است. این فصل ها، همچنین می تواند اثبات کند تا آن جا که به این موضوع مربوط است، اسپینوزا تا حد زیادی از طبقه بندی ابن میمون استفاده کرده است، هر چند آنها را در مورد مردمی دیگر و یا گروه هایی دیگر از مردم، به کار برده است. در واقع ارتباط اسپینوزا با ابن میمون (هر چند خصمانه) به مراتب از ارتباط بیشتر فیلسوفان یهودی قرن پانزدهم که از یهودیت منقطع نشده بودند نزدیکتر بود.
ابن میمون عقیده داشت که پیامبران، کمال عقلانی را که باعث فیلسوف شدن آنها شده با کمال قوه تخیل، ترکیب کرده اند. او همچنین به طبقه ای از مردم اشاره می کرد که از تخیل نیرومندی برخوردار هستند، ولی استعداد عقلانی فوق العاده ای ندارند؛ این طبقه از مردم فی المثل، قانون گذاران و سیاست مداران را شامل می شود. اسپینوزا، روی این طبقه آخر، دست گذاشت، ولی آن را بر پیامبران تطبیق کرد؛ کسانی که او آن ها را صاحبان تخیلات درخشانی توصیف کرد که لزوما از استعداد عقلانی چشم گیری برخوردار نیستند. او فیلسوف بودن پیامبران کتاب مقدس را رد کرد و با به کارگیری روش فلسفی و تاریخی در مورد کتاب مقدس، نشان داد که این متون، این ادعای خصم را برنمی تابند.
موسی از نظر اسپینوزا
اسپینوزا همچنین این ادعای ابن میمون را رد کرد که نبوت موسی با نبوت دیگر پیامبران متفاوت بود، عمدتا به این دلیل که در سخن گفتن از وحی، به قوه خیال توسل نجست. بر طبق نظر اسپینوزا، واقعیت متمایز در نبوت موسی این بود که او صدای خداوند را در یک مکاشفه پیامبرانه شنید؛ یعنی در وضعیتی که تخیل وی فعال بود. اسپینوزا در این سخن، از یکی از طبقه بندی های ابن میمون در مورد نبوت استفاده کرد که بر طبق آن او در کتاب «دلالة الحائرین» نبوت ها را بر اساس خصیصه های خاص رؤیاها و مکاشفات پیامبرانه از هم تفکیک کرده است.
با وجود این، ابن میمون بسیار بعید می دانست که اصلا صدای خداوند در مکاشفات پیامبر شنیده شده باشد؛ او معتقد بود که این طبقه بندی صرفا فرضی است. ظاهرا واضح است که اسپینوزا برای شناخت مرتبه و منزلت موسی، به آنچه واقعا در تاریخ اتفاق افتاده است، علاقه ای نداشته، بلکه علاقه مند بود تا شاهدی را که از کتاب مقدس دریافته بود، در چهارچوب نظری ابن میمون به شیوه ای که با اهداف الهیاتی- سیاسی وی هماهنگ باشد، بگنجاند.
عیسی از نظر اسپینوزا
این هدف، ایجاب می کرد تا اسپینوزا در «رساله»، نظریه ای راجع به عیسی، که از او به عنوان مسیح یاد می کرد، مطرح کند. رتبه و شأنی که در این کتاب برای عیسی در نظر گرفته شده است، روی هم رفته شبیه شأنی است که ابن میمون به موسی نسبت داده است. بنابراین، در «رساله» به عیسی به عنوان معلمی دینی اشاره می شود که نه به قوه تخیل، بلکه فقط متوسل به عقل است. با وجود این، اسپینوزا در تعقیب این فرضیه، از یک ناسازگاری رنج می برد؛ در حالی که وی در مورد انبیای عهد عتیق، تفاسیر کنایی را که مبتنی بر این فرض بودند که این پیامبران، تعالیم خود را با فهم عامه مردم منطبق می سازند انکار کرد، در مورد عیسی این نوع تفسیر را پذیرفت؛ زیرا می خواست تا آن دسته از گفته های عیسی که آها را ناهمخوان با آموزه فلسفی صحیح، تلقی می کرد، تأویل کند.
هم موسای ابن میمون و هم عیسای اسپینوزا، هر دو، شخصیت هایی کاملا منحصر به فرد هستند؛ در عین حال یک تفاوت مهم بین آن دو وجود دارد. در نظر ابن میمون و اسپینوزا، قوانین موسی، جامعه و دولت یهود را موجودیت بخشید، در حالی که عیسای مورد نظر اسپینوزا، نه یک قانونگذار بود و نه، تا آن جایی که به کارهای مستقیم او مربوط می شود، یک سیاست مدار. هر چند که در طرح اسپینوزا از یک حکومت آرمانی، به او یک وظیفه سیاسی واگذار شده بود: اقتدار او ممکن است برای تأسیس و تقویت دینی، که اسپینوزا آن را «دین جامع» می نامید، به کار رود، دینی که هیچ اشتراکی با هیچ کدام از مظاهر اصلی مسیحیت تاریخی ندارد و اگر هم دارد کم است.
نقد یهودیت
تفاوت بین یهودیت و «دین جامع» اسپینوزا، منطبق با تفاوت موسی و عیسی است. از دیدگاه اسپینوزا، یهودیان پس از ترک مصر، خود را در موقعیت مردمی دیدند که به هیچ یک از قوانین وضعی پایبند نیستند. آن ها به عبارت دیگر، به وضع طبیعی برگشته و با نیاز ورود به یک پپیمان اجتماعی، مواجه شدند. آنها همچنین مردمی جاهل و بسیار متمایل به خرافات بودند. موسی که از توانایی چشم گیری برخوردار بود از شرایط، و خصوصیات این مردم برای وادار ساختن آنها به پذیرش یک پیمان اجتماعی و حکومتی مبتنی بر آن، استفاده کرد، که برخلاف طرح اسپینوزا برای جوامع آرمانی، ابتدا و پیشاپیش، بر ملاحظه فایده گرایانه (یعنی ملاحظه معقول) مزیت زندگی اجتماعی بر زندگی به وضع طبیعی، متکی نبود.
آن پیمان اجتماعی که به وسیله بنی اسرائیل در صحرا منعقد شد، بر عقیده ای خرافی در مورد خداوند به عنوان «پادشاه» و «داور» مبتنی بود که بنی اسرائیل، هر نوع موفقیت سیاسی و نظامی که کسب می کردند، مرهون او می دانستند. بنی اسرائیل اقتدار سیاسی را بیشتر به خدا منتقل نمودند تا به نمایندگان خواست و اراده مردم، و این حاکمیت به نوبه خود به موسی، نماینده خداوند و (پس از موسی) به جانشینان او واگذار شد.
این مطلب را باید اضافه کرد که علی رغم تأکید اسپینوزا بر خرافی بودن مبانی حکومت بنی اسرائیل در ادوار باستان، گزارش او از نظام این حکومت، کاملا ناهمدلانه نیست. با وجود این، او معتقد است که این نظام، بذرهای نابودی خویش را با خود داشت و این که با نابودی این حکومت، پیمان اجتماعی که موسی به وجود آورده بود از هم گسیخت و تمامی واجبات سیاسی و دینی که بر یهود فرض شده بود، پوچ و بی اعتبار گشت.
دین جامع
ممکن است گفته شود که چون حکومت مورد نظر اسپینوزا، نه بر اساس ایمانی خرافی، بلکه بر اساس میثاقی اجتماعی بنا شده که در ملاحظات فایده گرایانه و معقول ریشه دارد، بنابراین نیازی نداشته تا اقتدار خویش را با دین حفظ و تثبیت نماید. اما به نظر می رسد که اسپینوزا به این عقیده باور داشته است (شاید از شناخت تجربی صرف از رفتار معمولی انسان ها اخذ کرده باشد) که نیاز به یک دین وجود دارد.
اسپینوزا برای آن که این نیاز را برآورده سازد و از خطر دین های مضر نیز جلوگیری کند، دین جامع خود را ابداع کرد، دین عمومی که از ویژگی های متمایز زیر برخوردار است:
1. عمل بر طبق عدالت و خیرخواهی
هدف اصلی آن در جنبه عملی (که با توسل به مرجعیت عیسی پیش برده می شود) این است که انسان را سوق دهد تا بر طبق عدالت و خیرخواهی عمل کند. چنین رفتاری در حکم اطاعت از قوانین حکومت و احکام قضاتی است که حاکمیت به آن ها واگذار شده است؛ زیرا نافرمانبرداری (حتی اگر از انگیزه های دلسوزانه نشأت بگیرد) میثاق اجتماعی را که حافظ سعادت همه اعضای جامعه است، تضعیف می کند و در نتیجه، پیآمدهای بد آن از هر نتیجه خوبی که ممکن است داشته باشد، بیشتر می شود.
2. آزادی مبتنی بر آگاهی
اگرچه، مطابق نظر اسپینوزا، دین، نگران حقیقت نظری نیست. «دین جامع» برای این که کارآیی داشته باشد، مستلزم معتقداتی است که اسپینوزا آنها را در «رساله» مطرح کرده است. در آن جا این معتقدات در عباراتی تنظیم شده اند که هم می توان آنها را بر طبق تصور فلسفی از خداوند (که اسپینوزا آن را تصور درست می شمارد) تفسیر کرد و هم موافق پندارهای خرافی مردم عادی. نتیجه این می شود که اگر این معتقدات به این عنوان پذیرفته شوند که بنفسه تشکیل دهنده تنها آئینی هستند که هر کس مکلف به داشتن آن است، نمی توان مردم را به دلیل عقایدشان مورد اذیت و آزار قرار داد؛ اسپینوزا عقیده داشت که چنین تعقیب و آزاری می تواند به جنگ داخلی بینجامد و حکومت را ساقط سازد.
فیلسوفان آزادند تا در جستجوی حقیقت، درگیر شوند و اگر بتوانند به آرمان نهایی انسان، یعنی آزادی مبتنی بر آگاهی، دست یابند. تردید چندانی نیست که یکی از اهداف اصلی اسپینوزا از نوشتن «رساله»، پیشبرد آرمان تحمل عقاید فلسفی بوده است.
منـابـع
نینیان اسمارت، وینگ زای چان، شلوموپینز- سه سنت فلسفی، گزارشی از فلسفه های هندی، چینی و یهودی- ترجمه ابوالفضل محمودی- صفحه 268-262
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها