صبر و توکل، عامل سعادت
فارسی 4501 نمایش |در داستان حضرت یوسف (ع) می خوانیم که برادران پس از به چاه انداختن او، پیراهنش را با خون دروغین آوردند، (حضرت یعقوب) گفت: (چنین نیست) بلکه دل هاى شما کارى بزرگ را در نظرتان نیکو جلوه نموده، صبرى نیکو باید و خداست که در این باب از او کمک باید خواست. «و جاؤ على قمیصه بدم کذب قال بل سولت لکم أنفسکم أمرا فصبر جمیل و الله المستعان على ما تصفون» (یوسف/ 18) به وسیله جمله "فصبر جمیل" صبر مدح شده است و این از قبیل به کار بردن سبب در جاى مسبب است، یعنى در جایى که مى بایست بفرماید "من بر آنچه که بر سرم آمده صبر مى کنم، به سبب اینکه صبر خوب است" تنها سبب را آورده و اینکه کلمه صبر را نکرده (بدون الف و لام) آورده و آن را توصیف نکرده، بلکه به طور مبهم فرموده "صبر خوبست" اشاره به عظمت قضیه و تلخى و دشوارى تحمل آن است و اگر حرف "فاء" را که براى نتیجه گیرى است بر سر جمله آورده و فرموده: "پس صبر خوبست" براى اشعار به این جهت است که اسباب و آن جهاتى که دست به هم داده و این مصیبت را به بار آورده وضعش طورى است که در برابر آن جز صبر هیچ چاره دیگرى نیست (پس صبر بهتر است)، براى اینکه اولا یوسف محبوبترین مردم بود در دل او و اینک دارند خبر مى دهند که چنین محبوبى طعمه گرگ شده و براى گواهى خود پیراهن خون آلودش را آورده اند و ثانیا او خود بطور یقین مى داند که اینان در آنچه که مى گویند دروغگویند و در نابود کردن یوسف دست داشته و نقشه اى داشته اند و ثالثا راهى براى تحقیق مطلب و به دست آوردن اینکه بر سر یوسف چه آمده و او فعلا کجا است و در چه حالى است، در دست نیست. او براى چنین پیشامدهاى ناگوارى جز فرزندانش چه کسى را دارد که براى دفع آن به این سو و آن سو روانه کند؟ و فعلا این مصیبت به دست همین فرزندان رخ داده، نزدیک تر از ایشان چه کسى را دارد که به معاونت وى از ایشان انتقام بگیرد؟ و به فرضى هم که داشته باشد چگونه مى تواند فرزندان خود را طرد نماید. (پس باز صبر بهتر است).
چیزى که هست معناى صبر این نیست که انسان خود را آماده هر مصیبتى نموده صورت خود را بگیرد تا هر کس خواست سیلیش بزند، نه، معناى صبر -که یکى از فضایل است- این نیست که آدمى چون زمین مرده زیر دست و پاى دیگران بیفتد مردم او را لگد کوب کنند، و مانند سنگ دم پا بازیچه اش قرار دهند، زیرا خداى سبحان آدمى را طورى خلق کرده که به حکم فطرتش خود را موظف مى داند هر مکروهى را از خود دفع نماید و خدا هم او را به وسایل و ابزار دفاع مسلح نموده تا به قدر تواناییش از آنها استفاده کند، و چیزى را که این غریزه را باطل و عاطل سازد نمى توان فضیلت نام نهاد. بلکه صبر عبارت است از اینکه انسان در قلب خود استقامتى داشته باشد که بتواند کنترل نظام نفس خود را که استقامت امر حیات انسانى و جلوگیرى از اختلال آن بستگى به آن نظام دارد در دست گرفته، دل خود را از تفرقه و نسیان تدبیر و خبط فکر و فساد رأى جلوگیرى کند.
پس صابران آنهایى هستند که در مصائب استقامت به خرج داده و از پا در نمى آیند، هجوم رنج ها و سختی ها پایشان را نمى لغزاند، به خلاف غیر صابران که در اولین برخورد با ناملایمات قصد هزیمت مى کنند و آن چنان فرار مى کنند که پشت سر خود را هم نگاه نمى کنند. از همین جا معلوم مى شود که صبر چه فضیلت بزرگى است و چه راه خوبى است براى مقاومت در برابر مصائب و شکستن سورت و شدت آن، ولى با این حال به تنهایى کافى نیست که عافیت و سلامت را که در مخاطره بوده برگرداند، در حقیقت صبر مانند دژى است که انسان از ترس دشمن بدان پناهنده شود، ولى این دژ نعمت امنیت و سلامتى و حریت حیات را به انسان عودت نمى دهد، و چه بسا محتاج به سبب دیگرى شود که آن سبب رستگارى و پیروزى را تأمین نماید. این سبب در آیین توحید عبارت است از خدا. یک نفر موحد وقتى ناملایمى مى بیند و مصیبتى به او روى مى آورد نخست خود را در پناه دژ محکم صبر قرار داده، بدین وسیله نظام عبودیت را در داخل خود در دست گرفته و از اختلال آن و متلاشى شدن قوایش جلوگیرى مى کند، و سپس بر پروردگار خود که فوق همه سبب ها است توکل جسته، امید مى دارد که او وى را از شرى که روى آورده حفظ کند و همه اسباب را به سوى صلاح حال او متوجه سازد، که در این صورت کار او کار خود خداى تعالى شده، و خدا هم که بر کار خود مسلط است، اسباب را هر چند سبب بیچارگى او باشد به سوى سعادت و پیروزى او جریان مى دهد.
آیه 45 سوره مبارکه بقره نیز به همین معنا اشاره دارد: «و استعینوا بالصبر و الصلاة و إنها لکبیرة إلا على الخاشعین؛ و از صبر و نماز یارى بجوئید و البته نماز بس بزرگ (و دشوار) است مگر برای خاشعان.» کلمه استعانت به معناى طلب کمک است و این کلمه وقتى به کار می رود که نیروى انسان به تنهایى نمى تواند مهم و یا حادثه اى را که پیش آمده بر وفق مصلحت خود بر طرف سازد. علت اینکه خداوند فرموده: از صبر و نماز براى امور مهم و حوادث خود کمک بگیرید، اینست که از آنجایی که در حقیقت یاورى به جز خداى سبحان وجود ندارد، پس آنچه که در امور و حوادث مهم انسان را یاری می کند، مقاومت و خویشتن دارى و استقامت او و ارتباط با خداوند و از صمیم دل به او توجه کردن است و این همان صبر و نماز است، و این دو بهترین وسیله براى پیروزى است، چون صبر هر بلا و یا حادثه عظیمى را کوچک و ناچیز مى کند، و نماز که اقبال به خدا، و التجاء به اوست، روح ایمان را زنده مى سازد و به آدمى مى فهماند: که به جایى تکیه دارد که انهدام پذیر نیست و به سببى دست زده که پاره شدنى نیست. به خاطر همه این جهات بود که یعقوب بعد از آنکه فرمود: «فصبر جمیل» دنبالش گفت: «و الله المستعان على ما تصفون» و کلمه صبر را با کلمه توکل تمام کرد، نظیر آنکه در آیات بعدى همین معنا را رعایت نموده و چنین گفت: «فصبر جمیل عسى الله أن یأتینی بهم جمیعا إنه هو العلیم الحکیم؛ اینک صبرى نیکو باید (بکنم)، شاید خدا همه را به من باز آرد، که او داناى حکیم است.» (یوسف/ 83) پس جمله «و الله المستعان على ما تصفون» که راستى کلام عجیبى است توکل یعقوب را بر خداى تعالى بیان نموده، مى فرماید: من مى دانم که شما در این قضیه مکر و حیله اى به کار برده اید، و مى دانم که یوسف را گرگ نخورده، و لیکن در کشف دروغ شما و دست یابى بر یوسف به اسباب ظاهرى که بدون اذن خدا هیچ اثرى ندارند دست نمى زنم و در میان این اسباب دست و پا نمى زنم بلکه با صبر، ضبط نفس نموده و با توکل به خدا حقیقت مطلب را از خدا مى خواهم.
پس معلوم شد که جمله «و الله المستعان على ما تصفون» دعایى بود که یعقوب (ع) در مقام توکل کرده و معنایش این است: «پروردگارا! من در این گرفتاریم بر تو توکل کردم تو در آنچه که این فرزندانم مى گویند یاریم کن» و این جمله توحید در فعل را مى رساند. یعقوب خواست بگوید تنها و یگانه مستعان خداست و مرا جز او مستعانى نیست. آرى، او معتقد بود که هیچ حکم حقى نیست مگر حکم خدا و در آیاتى که به زودى مى آید به همین معنا تصریح کرده و گفته است: «إن الحکم إلا لله علیه توکلت؛ حکم نیست مگر برای خدا، من بر او توکل می کنم.» و براى اینکه توحید در فعل را تکمیل نموده و به بالاتر از این برساند اصلا اسمى از خود نبرد، و نگفت: «به زودى صبر خواهم کرد» و نیز نگفت: «و من در آنچه شما مى گویید به خدا استعانت مى جویم» بلکه خود را به کلى کنار گذاشت و فقط از خدا دم زد، تا برساند همه امور منوط به حکم خداست که تنها حکم او حق است، و این کمال توحید او را مى رساند و مى فهماند که با آنکه در باره یوسفش غرق اندوه و تأسف است، در عین حال یوسف را نمى خواهد و به وى عشق نمى ورزد، و از فقدانش دچار شدیدترین و جانکاه ترین اندوه نمى گردد مگر به خاطر خدا و در راه خدا.
منـابـع
سید محمد حسین طباطبایی- ترجمه الميزان جلد1- صفحه 229 و جلد11- صفحه 141-143
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها