راه کلی درمان عجب و خودپسندی
فارسی 3171 نمایش |راه اصلی درمان تمامی صفات زشت اخلاقی، رعایت تقوای الهی، یعنی حفظ خود از نافرمانی خداوند می باشد. تقوا موجب افزایش ایمان انسان شده و صفای روح می آورد زیرا بین عمل انسان و ایمان او رابطه متقابلی وجود دارد. یعنی همانطور که ضعف ایمان موجب انجام گناهان و نافرنانی خداوند می شود، ارتکاب گناه هم موجب کاهش ایمان انسان می شود و همچنین ایمان قوی و راسخ مانع از نافرمانی خداوند شده و در طرف مقابل اطاعت خداوند موجب افزایش ایمان انسان می گردد. پس تقوا موجب صفای روح و تهذیب نفس می شود در نتیجه هوای نفس که منشا ایجاد عجب است از وجود انسان رخت بر می بندد و به دنبال آن خودپسندی و سایر صفات زشت نیز از او دور می شوند. همچنین تقوا زمینه را برای پذیرش ندای عقل فراهم می کند. زیرا یکی از کارکردهای عقل شناخت اموری است که سزاوار انجام دادن می باشند (به عقل از این لحاظ، عقل عملی می گویند). این قسمت از عقل راه فراروی انسان را برای انجام امور گوناگون روشن کرده و راه صحیح را به او نشان می دهد. اما امیال، صفات روحی زشت و تعصبات جاهلانه مانع از عملکرد صحیح عقل در این حوزه می شوند. به عنوان مثال عقل انسان می گوید که با وجود نقص های علمی فراوان نظریات خود را غیر قابل خدشه دانستن خطاست؛ اما صفت زشت عجب و خودپسندی مانع از این ادراک صحیح عقل شده و باعث می شود که شخص دانش خود را خطاناپذیر بداند. حال اگر شخص تقوای الهی را پیشه کند، این امیال و خواهش های ناپسند از وجود او رخ بر می بندند و در نتیجه چراغ عقل او را به سوی کمال هدایت می کند.
بنابراین با رعایت تقوای الهی، گرد و غبار نشسته بر روی عقل انسان بر طرف شده و انسان بهتر می تواند به تفکر در وجود خود و رابطه خود با خدا پرداخته و درک می کند که هر چه دارد از الطاف خداوند است و خودش به خودی خود چیزی که سزاوار ستایش و شادمانی باشد ندارد. پس خود شناسی صحیح موجب ترک عجب و خود پسندی می شود. امام باقر (ع) می فرمایند: «سد سبیل العجب بمعرفة النفس؛ راه خودپسندى را با خودشناسى ببند.» (میزان الحکمه، 11859) که عظمت و کمال و عزت و جلال، سزاوار کسی غیر از او نیست و خود را بشناسد که به خودى خود از هر ذلیلى ذلیل تر است و بجز ذلت و خوارى و خاکسارى، چیزی شایسته او نیست.
ما که ایم اندر جهان هیچ هیچ *** چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ
پس بزرگى برازنده آن است که وجود همه موجودات مستند به اوست و تمامی کمالات، پرتویى از کمالات بى نهایات او و تمامی مخلوقات بنده او هستند.
گر سر چرخ است پر از طوق اوست*** ور دل خاک است پر از شوق اوست
دور جهان است به فرمان او *** خنگ فلک غاشیه گردان او
کشمکش هر چه درو زندگیست*** پیش خداوندى او بندگیست
با جبروتش که دو عالم کم است*** اول ما و آخر ما یکدم است
پس اگر کسى به چیزى فخر و مباهات می کند، باید به آفریدگار خود افتخار نماید و خود را به خودى خود حقیر و پست شمارد، بلکه خود را هیچ به حساب نیاورد. در این امر تمامی مخلوقات مشترکند. اما خوارى و ذلتى که مخصوص انسان است، قلم از نگارش آن عاجز است. اگر انسان بصیرت داشته باشد، یک آیه قرآن او را از خواب عجب بیدار مى کند: «قتل الانسان ما أکفره من اى شی ء خلقه من نطفة خلقه فقدره ثم السبیل یسره ثم اماته فاقبره؛ کشته شود انسان، چه چیز او را به کفر و سرکشى وا داشت که نمى داند خدا او را از چه چیز آفرید؟ از قطره آبى او را آفرید و مقدر گردانید او را و راه بیرون آمدن را از براى او آسان گردانید، پس او را میرانید، آنگاه او را در گور کرد.» (عبس/ 17-21) در همین باره، امام على (ع) می فرمایند: «ما لابن آدم والعجب؟! وأوله نطفة مذرة، وآخره جیفة قذرة، وهو بین ذلک یحمل العذرة؟!؛ آدمیزاد را چه به خودپسندى؟ آغازش نطفه اى گندیده است و فرجامش مردارى پلید و او در این میان، حمل کننده کثافات است»
ماده خلقت انسان (منی) از همه چیز نجس تر و آخرش (جسدش پس از مرگ) از همه اشیاء متعفن تر استو در این میان عاجز و ذلیل است. به هر طرفی روی می کند حوادث گوناگونی برای او پیش می آید، دچار مرض هاى گوناگون می شود. نه گرسنگى او به اختیارش هست و نه تشنگى، نه سلامتی اش در دست اوست و نه خستگى، نه مرگش به اراده اوست و نه زندگى، نه اختیار خیر خود را و نه شر، مى خواهد که چیزى را بداند نمى تواند، اراده مى کند که امرى به یاد او بماند فراموش مى کند، مى خواهد که چیزى را فراموش کند، از خاطرش نمى رود و دل او به هر وادى که بخواهد مى رود و نمى تواند عنانش را نگاه دارد و فکرش به هر سمتى که میل مى کند، مى دود. ساعتى از حوادث روزگار ایمن نمى باشد. اگر خداوند در لحظه ای عقل و هوش را از او بگیرد، نمى تواند چاره اى بکند. «عبدا مملوکا لا یقدر على شیء؛ بنده مملوکى که قادر بر هیچ چیز (حتى بر نفس خود) نیست.» (نحل/ 75) و در نهایت باید بمیرد. بدنش لاشه ای گندیده ای مى گردد و شیرازه کتاب وجودش از هم مى پاشد، صورت زیبایش تغییر می کند، بند بندش از یکدیگر جدا مى افتد، استخوان هایش مى پوسد، کرم به بدن نازکش مسلط مى شود و مور و مار بر تن نازنینش احاطه مى کند. پس جسمى که آن را به ناز پرورش می داد و آن را از نسیم محافظت مى کرد، خوراک کرم مى شود و به نیش مار و عقرب مجروح مى گردد. پس از این حال، تبدیل به خاک مى شود، گه گل کوزه گران می شود و گاهى با گلش ساختمانی می سازند.
زدم تیشه یک روز بر تل خاک *** به گوش آمدم ناله دردناک
که زنهار گر مردى آهسته تر *** که چشمست و روى و بناگوش و سر
بر این خاک چندین صبا بگذرد *** که هر ذره از او به جائى برد
بعد از آنکه روزگارى بر آن خاک کهنه بگذرد باز او را زنده مى کنند تا بلاهاى شدید را به او نشان بدهند. ذرات خاک متفرق را جمع ساخته، او را به صورت اول باز مى گردانند و او را از قبر بیرون آورده و به صحراهاى هولناک محشر در مى آورند. ناگاه خود را در معرض محاسبه و مؤاخذه مى بیند و نامه عمل او را به دست راست یا چپ او مى دهند. اگر در آن وقت نافرمانى هایش بر حسناتش غالب گردد خواهد گفت: «یا لیتنی کنت ترابا؛ اى کاش من خاک بودم و به این روز سیاه نمی افتادم.» افراد کمی پیدا می شوند که هیچ گناهى نکرده باشند و هر گناهکارى سزاوار عذاب است. پس اگر او را عذاب نکنند، از روی عفو و بخشش است و انسان نمی داند که مورد عفو قرار خواهد گرفت یا نه. پس با وجود این همه ذلت و حقارت باید همیشه محزون و ترسان باشد، نه اینکه عجب و بزرگى کند.
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 3- صفحه 18-19
محمد محمدی ری شهری- میزان الحکمه جلد7- صفحه 3448
ملا احمد نراقی- معراج السعاده- صفحه 268-272
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها