ماجرای موسی و خضر علیه السلام در قرآن (تأویل)
English فارسی 3534 نمایش |بیان اسرار درونى این حوادث از طرف خضر به موسى
خداوند در ادامه آیات قبل به اسرار درونى این حوادث پرداخته و می فرماید: «أما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر فأردت أن أعیبها و کان وراءهم ملک یأخذ کل سفینة غصبا* و أما الغلام فکان أبواه مؤمنین فخشینا أن یرهقهما طغیانا و کفرا* فأردنا أن یبدلهما ربهما خیرا منه زکاة و أقرب رحما* و أما الجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینة و کان تحته کنز لهما و کان أبوهما صالحا فأراد ربک أن یبلغا أشدهما و یستخرجا کنزهما رحمة من ربک و ما فعلته عن أمری ذلک تأویل ما لم تسطع علیه صبرا؛ اما آن کشتى متعلق به گروهى از مستمندان بود که با آن در دریا کار مى کردند و من خواستم آن را معیوب کنم (چرا که) پشت سر آنها پادشاهى ستمگر بود که هر کشتى را از روى غصب مى گرفت. و اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند، ما نخواستیم او آنها را به طغیان و کفر وادارد. ما اراده کردیم که پروردگارشان فرزند پاکتر و پرمحبت ترى به جاى او به آنها بدهد. و اما آن دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، و زیر آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت، و پدرشان مرد صالحى بود، پروردگار تو مى خواست آنها به حد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج کنند، این رحمتى از پروردگارت بود، من به دستور خود این کار را نکردم، و این بود سر کارهایى که توانایى شکیبایى در برابر آنها نداشتى.» (کهف/ 79- 82)
بعد از آنکه فراق و جدایى موسى و خضر مسلم شد، لازم بود این استاد الهى اسرار کارهاى خود را که موسى تاب تحمل آن را نداشت بازگو کند، و در واقع بهره موسى از مصاحبت او فهم راز این سه حادثه عجیب بود که مى توانست کلیدى باشد براى مسائل بسیار، و پاسخى براى پرسشهاى گوناگون.
هدف از سوراخ نمودن کشتی
نخست از داستان کشتى شروع کرد و گفت: «اما کشتى به گروهى مستمند تعلق داشت که با آن در دریا کار مى کردند، من خواستم آن را معیوب کنم زیرا مى دانستم در پشت سر آنها پادشاهى ستمگر است که هر کشتى سالمى را از روى غصب مى گیرد.» (أما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر فأردت أن أعیبها و کان وراءهم ملک یأخذ کل سفینة غصبا). و به این ترتیب در پشت چهره ظاهرى زننده سوراخ کردن کشتى، هدف مهمى که همان نجات آن از چنگال یک پادشاه غاصب بوده است، وجود داشته، چرا که او هرگز کشتیهاى آسیب دیده را مناسب کار خود نمى دید و از آن چشم مى پوشید، خلاصه این کار در مسیر حفظ منافع گروهى مستمند بود و باید انجام مى شد.
کلمه "وراء" (پشت سر) مسلما در اینجا جنبه مکانى ندارد بلکه کنایه از این است که آنها بدون اینکه توجه داشته باشند گرفتار چنگال چنین ظالمى مى شدند، و از آنجا که انسان حوادث پشت سر خود را نمى بیند این تعبیر در اینجا به کار رفته است. به علاوه هنگامى که انسان از طرف فرد یا گروهى تحت فشار واقع مى شود تعبیر به پشت سر مى کند، مثلا مى گوید طلبکاران پشت سر منند، و مرا رها نمى کنند، در آیه 16 سوره ابراهیم مى خوانیم «من ورائه جهنم و یسقى من ماء صدید؛ گویى جهنم این گنهکاران را تعقیب مى کند.» که از آن تعبیر به "وراء" شده است.
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه "وراء" به معناى پشت سر است، و ظرفى است در مقابل ظرفى دیگر که همان روبروى آدمى است که به آن "قدام" و "امام" مى گویند، ولیکن گاهى کلمه "وراء" بر جوى که در آن جو دشمنى خود را پنهان کرده و آدمى از آن غافل باشد اطلاق مى شود، هر چند که پشت سر نباشد، بلکه روبرو باشد. و نیز بر جهتى که در آن چیزى باشد که آدمى از آن روگردان است و یا در آن چیزى باشد که آدمى را از غیر خودش به خودش مشغول مى کند، هر چند که پشت سر نباشد. کانه آدمى روى خود را از آن چیز به طرف خلاف آن برمى گرداند، هم چنان که خداى تعالى هر سه معنا را استعمال کرده و فرموده: «فمن ابتغى وراء ذلک فأولئک هم العادون؛ هر کس ماوراء این راى بخواهد چنین کسانى تجاوزکارانند.» (مؤمنون/ 7) و نیز فرموده: «و ما کان لبشر أن یکلمه الله إلا وحیا أو من وراء حجاب؛ هیچ بشرى را نمى رسد که خدا با او تکلم کند، مگر از راه وحى، یا از وراى حجاب.» (شورى/ 51) و نیز فرموده: «و الله من ورائهم؛ و خدا از وراى ایشان است.» (بروج/ 20) و خلاصه معناى آیه این است که: کشتى مزبور مال عده اى از مستمندان بوده که با آن در دریا کار مى کردند، و لقمه نانى به دست مى آوردند، و در آنجا پادشاهى بود که کشتى هاى دریا را غصب مى کرد، من خواستم آن را معیوب کنم تا آن پادشاه جبار بدان طمع نبندد، و از آن صرفنظر کند.»
ضمنا از تعبیر "مساکین" (مسکینها) در این مورد استفاده مى شود که مسکین کسى نیست که مطلقا مالک چیزى نباشد، بلکه به کسانى نیز گفته مى شود که داراى مال و ثروتى هستند ولى جوابگوى نیازهاى آنها نمى باشد.این احتمال نیز وجود دارد که اطلاق مسکین بر آنها نه از نظر فقر مالى بوده است بلکه از نظر فقر قدرت بوده، و این تعبیر در زبان عرب وجود دارد، و با ریشه اصلى لغت مسکین که سکون و ضعف و ناتوانى است نیز سازگار است.
در نهج البلاغه مى خوانیم «مسکین ابن آدم... تؤلمه البقة و تقتله الشرقة و تنتنه العرقة؛ بیچاره فرزند آدم!... پشه اى او را آزار مى دهد، مختصرى آب او را گلوگیر مى شود، و عرق او را متعفن مى سازد.»
راز و سر قتل نوجوان
سپس به بیان راز حادثه دوم یعنى قتل نوجوان پرداخته چنین مى گوید: "اما آن نوجوان پدر و مادرش با ایمان بودند، و ما نخواستیم که این نوجوان، پدر و مادر خود را از راه ایمان بیرون ببرد و به طغیان و کفر وادارد" (و أما الغلام فکان أبواه مؤمنین فخشینا أن یرهقهما طغیانا و کفرا). این احتمال نیز در تفسیر آیه از طرف جمعى از مفسران ذکر شده است که منظور این نیست که نوجوان کافر و طغیانگر پدر و مادر خود را از راه به در برد، بلکه منظور این است که او پدر و مادر خود را به خاطر طغیان و کفرش اذیت و آزار فراوان دهد ولى تفسیر اول نزدیکتر به نظر مى رسد. به هر حال آن مرد عالم، اقدام به کشتن این نوجوان کرد و حادثه ناگوارى را که در آینده براى یک پدر و مادر با ایمان در فرض حیات او رخ مى داد دلیل آن گرفت.
تعبیر به "خشینا" (ما ترسیدیم که در آینده چنین شود...) تعبیر پر معنایى است، این تعبیر نشان مى دهد که این مرد عالم خود را مسئول آینده مردم نیز مى دانست، و حاضر نبود پدر و مادر با ایمانى به خاطر انحراف نوجوانشان دچار بدبختى شوند. ضمنا تعبیر به "خشینا" (ترسیدیم) در اینجا به معنى "ناخوش داشتیم" آمده است، زیرا براى چنین کسى با این علم و آگاهى و توانایى، ترس از چنین موضوعاتى وجود نداشته است. و به تعبیر دیگر هدف پرهیز از حادثه ناگوارى است که انسان روى اصل محبت، مى خواهد از آن اجتناب ورزد. این احتمال نیز وجود دارد که به معنى "علمنا" (دانستیم) بوده باشد چنان که از ابن عباس نقل شده است یعنى ما مى دانستیم که اگر او بماند چنین حادثه ناگوارى در آینده براى پدر و مادرش اتفاق مى افتد.
علامه طباطبایی می فرماید: «مراد از "خشیت" به طور مجاز پرهیز از روى رأفت و رحمت باشد، نه معناى حقیقیش که همان تاثر قلبى خاص است. چون خداى تعالى در آیه «و لا یخشون أحدا إلا الله؛ از احدى جز خدا نمى ترسند.» (احزاب/ 39) معناى حقیقى خشیت را از انبیاى عظامش نفى کرده است. و نیز به طور روشن چنین به نظر مى رسد که منظور از جمله "أن یرهقهما طغیانا و کفرا" این باشد که پدر و مادر خود را اغواء نموده و از راه تاثیر روحى وادار بر طغیان و کفر کند، چون پدر و مادر محبت شدید نسبت به فرزند خود دارند. لیکن جمله "و أقرب رحما" که در آیه بعدى است تا حدى تایید مى کند که دو کلمه "طغیانا" و "کفرا" دو تمیز باشند براى "ارهاق" یعنى در حقیقت دو وصف باشند براى غلام نه براى پدر و مادرش. و اما اینکه چگونه ضمیر جمع متکلم براى یک فرد آمده است پاسخش روشن مى باشد این اولین بار نیست که در قرآن به چنین تعبیرى برخورد مى کنیم هم در قرآن و هم در سایر کلمات زبان عرب و غیر عرب، اشخاص بزرگ گاهى به هنگام سخن گفتن از خویشتن ضمیر "جمع" به کار مى برند، و این به خاطر آن است که آنها معمولا نفراتى در زیر دست دارند که به آنها ماموریت براى انجام کارها مى دهند، خدا به فرشتگان دستور مى دهد و انسانها به نفرات زیردست خویش.»
و بعد اضافه کرد: "ما چنین اراده کردیم که پروردگارشان فرزندى پاکتر و پرمحبت تر به جاى او به آنها عطا فرماید" (فأردنا أن یبدلهما ربهما خیرا منه زکاة و أقرب رحما). مقصود از اینکه فرمود "ما خواستیم خدا به جاى این فرزند فرزندى دیگر به آن دو بدهد که از جهت زکات (طهارت) بهتر از او باشد" این است که از جهت صلاح و ایمان بهتر از او باشد، چون در مقابل طغیان و کفر که در آیه قبلى بود همان صلاح و ایمان است، اصل کلمه "زکات" در اینجا به معنى پاکیزگى و طهارت است، و مفهوم وسیعى دارد که ایمان و عمل صالح را شامل مى شود، هم در امور دینى و هم در امور مادى، و شاید این تعبیر پاسخى بود به اعتراض موسى که مى گفت تو "نفس زکیه" اى را کشتى، او در جواب مى گوید: نه این پاکیزه نبود مى خواستیم خدا به جاى او فرزند پاکیزه اى به آنها بدهد!. در چندین حدیث که در منابع مختلف اسلامى آمده است مى خوانیم: «ابدلهما الله به جاریة ولدت سبعین نبیا؛ خداوند به جاى آن پسر، دخترى به آنها داد که هفتاد پیامبر از نسل او به وجود آمدند.»
و مراد از اینکه فرمود "نزدیک تر از او از نظر رحم باشد" این است که از او بیشتر صله رحم کند، و بیشتر فامیل دوست باشد، و به همین جهت پدر و مادر را وادار به طغیان و کفر نکند. و اما اگر بگوییم "یعنى مهربان تر به پدر و مادر باشد " با جمله "اقرب منه" مناسب نیست، چون معمولا نمى گویند در مهر و محبت نزدیکتر باشد، و معناى قبلى مناسب تر است. و این معنا، تایید مى کند که منظور از جمله "أن یرهقهما طغیانا و کفرا" که در آیه قبلى بود این باشد که فرزند نامبرده پدر و مادر را با طغیان و کفر خود ارهاق کند، یعنى طاغى و کافر کند، نه اینکه به آنها تکلیف کند که طاغى و کافر شوند و این آیه به هر حال اشاره به این دارد که ایمان پدر و مادرش نزد خدا ارزش داشته، آن قدر که اقتضاى داشتن فرزندى مؤمن و صالح را داشته اند که با آن دو صله رحم کند، و آنچه در فرزند اقتضاء داشته خلاف این بوده، و خدا امر فرموده تا او را بکشد، تا فرزندى دیگر بهتر از او و صالح تر و رحم دوست تر از او به آن دو بدهد
راز تعمیر دیوار
در آخرین آیه مورد بحث، مرد عالم پرده از روى راز سومین کار خود یعنى تعمیر دیوار برمى دارد و چنین مى گوید: "اما دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در شهر بود، و زیر آن گنجى متعلق به آنها وجود داشت و پدر آنها مرد صالحى بود" (و أما الجدار فکان لغلامین یتیمین فی المدینة و کان تحته کنز لهما و کان أبوهما صالحا). پروردگار تو مى خواست آنها به سرحد بلوغ برسند، و گنجشان را استخراج کنند (فأراد ربک أن یبلغا أشدهما و یستخرجا کنزهما). این رحمتى بود از ناحیه پروردگار تو (رحمة من ربک). و من مامور بودم به خاطر نیکوکارى پدر و مادر این دو یتیم آن دیوار را بسازم، مبادا سقوط کند و گنج ظاهر شود و به خطر بیفتد.
علامه طباطبایی می فرماید: «بعید نیست که از سیاق استظهار شود که مدینه (شهر) مذکور در این آیه غیر از آن قریه اى بوده که در آن دیوارى مشرف به خرابى دیده و بنایش کردند، زیرا اگر مدینه همان قریه بوده دیگر زیاد احتیاج نبوده که بفرماید: دو غلام یتیم در آن بودند، پس گویا عنایت بر این بوده که اشاره کند بر اینکه دو یتیم و سرپرست آن دو در قریه حاضر نبوده اند. ذکر یتیمى دو پسر، و وجود گنجى متعلق به آن دو در زیر دیوار، و این معنا که اگر دیوار بریزد گنج فاش گشته از بین مى رود، و اینکه پدر آن دو یتیم مردى صالح بوده، همه زمینه چینى براى این بوده که بفرماید: "فأراد ربک أن یبلغا أشدهما و یستخرجا کنزهما"، و جمله "رحمة من ربک" تعلیل این اراده است. پس رحمت خداى تعالى سبب اراده او است به اینکه یتیم ها به گنج خود برسند، و چون محفوظ ماندن گنج منوط به اقامه دیوار روى آن بوده، لاجرم خضر آن را به پا داشت، و سبب برانگیخته شدن رحمت خدا همان صلاح پدر آن دو بوده که مرگش رسیده و دو یتیم و یک گنج از خود به جاى گذاشته است.»
در موافقت دادن میان صلاح پدر ایتام و دفینه کردنش گنج را براى فرزندان بحثهایى طولانى کرده اند با اینکه خداى تعالى دفینه کردن پول را مذمت نموده و فرموده: «و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب ألیم؛ کسانى که طلا و نقره را دفینه مى کنند و در راه خدا انفاقش نمى کنند به عذاب دردناکى نویدشان ده.» (توبه/ 34) لکن آیه مورد بحث متعرض بیش از این نیست که در زیر دیوار گنجى از براى آن دو یتیم بوده، و دیگر دلالت ندارد بر اینکه پدرشان آن را دفن کرده باشد. علاوه بر اینکه به فرضى هم که پدر آنان دفن کرده باشد توصیف پدر آنان به اینکه مردى صالح بوده خود دلیل بر این است که گنج مزبور هر چه بوده مذموم نبوده. از این هم که بگذریم ممکن است پدر صالح آن دو گنجى را به ملاک جایزى براى فرزندانش دفن کرده باشد. این کار بالاتر از سوراخ کردن کشتى نیست، چطور آن دو کار با تاویل امر الهى جائز باشد اینهم لا بد تاویلى داشته است.این آیه دلالت دارد بر اینکه صلاح انسان گاهى در وارث انسان اثر نیک مى گذارد، و سعادت و خیر را در ایشان سبب مى گردد، هم چنان که آیه شریفه «و لیخش الذین لو ترکوا من خلفهم ذریة ضعافا خافوا علیهم؛ باید بترسند کسانى که اگر بعد از خود وارثى و ذریه صغیرى باقى مى گذارد، و از ناملایمات به جان آنان مى ترسند.» (نساء/ 9) نیز دلالت دارد بر اینکه صلاح پدر و مادر در سرنوشت فرزند مؤثر است.
در پایان براى رفع هر گونه شک و شبهه از موسى، و براى اینکه به یقین بداند همه این کارها بر طبق نقشه و ماموریت خاصى بوده است اضافه کرد: "و من این کار را به دستور خودم انجام ندادم" بلکه فرمان خدا و دستور پروردگار بود (و ما فعلته عن أمری). این جمله کنایه است از اینکه حضرت خضر هر کارى که کرده به امر دیگرى یعنى به امر خداى سبحان بوده نه به امرى که نفسش کرده باشد.
آرى "این بود سر کارهایى که توانایى شکیبایى در برابر آنها نداشتى" (ذلک تأویل ما لم تسطع علیه صبرا). کلمه "تستطع" از "استطاع، یسطیع" به معناى "استطاع، یستطیع" است. تاویل در عرف قرآن عبارت است از حقیقتى که هر چیزى متضمن آن است و وجودش مبتنى بر آن و برگشتش به آن است، مانند تاویل خواب که به معناى تعبیر آن است، و تاویل حکم که همان ملاک آن است، و تاویل فعل که عبارت از مصلحت و غایت حقیقى آن، و تاویل واقعه علت واقعى آن است، و همچنین است در هر جاى دیگرى که استعمال شود. پس اینکه فرمود: " ذلک تأویل ما لم تسطع..." اشاره اى است از خضر به اینکه آنچه براى وقایع سه گانه تاویل آورد و عمل خود را در آن وقایع توجیه نمود سبب حقیقى آن وقایع بوده نه آنچه که موسى از ظاهر آن قضایا فهمیده بود، چه آن جناب از قضیه کشتى تسبیب هلاکت مردم، و از قضیه کشتن آن پسر، قتل بدون جهت، و از قضیه دیوار سازى سوء تدبیر در زندگى را فهمیده بود.
بعضى از مفسرین گفته اند خضر (ع) در کلام خود ادبى زیبا نسبت به پروردگار خود رعایت کرده و آن قسمت از کارها را که خالى از نقص نبوده به خود نسبت داده مثلا گفته است: "فأردت أن أعیبها" و آنچه انتسابش هم به خود و هم به خدا جائز بوده با صیغه متکلم مع الغیر تعبیر کرده، و مثلا گفته است: "فأردنا أن یبدلهما ربهما" و یا فرموده: "فخشینا" و آنچه که مربوط به ربوبیت و تدبیر خداى تعالى بوده به ساحت مقدس او اختصاص داده، و فرموده: "فأراد ربک أن یبلغا أشدهما".
پاسخ به یک سوال در مورد گنج
یکی از سؤالاتی که پیرامون این داستان به وجود آمده این است که اصولا گنجى را که دوست عالم موسى اصرار بر نهفتنش داشت چه بود؟ وانگهى چرا آن مرد با ایمان یعنى پدر یتیمان چنین گنجى اندوخته بود؟!
بعضى گفته اند که این گنج در حقیقت بیش از آنچه جنبه مادى داشته، جنبه معنوى داشت، این گنج طبق بسیارى از روایات شیعه و اهل تسنن لوحى بوده که بر آن کلمات حکمت آمیزى نقش شده بود.
و در اینکه این کلمات حکمت آمیز چه بوده؟ در میان مفسران گفتگو است. در کتاب کافى از امام صادق (ع) چنین نقل شده که فرموده این گنج طلا و نقره نبود، تنها لوحى بود که چهار جمله بر آن ثبت بود: «لا اله الا الله، من ایقن بالموت لم یضحک، و من ایقن بالحساب لم یفرح قلبه، و من ایقن بالقدر لم یخش الا الله؛ معبودى جز الله نیست، کسى که به موت ایمان دارد (بیهوده) نمى خندد، و کسى که یقین به حساب الهى دارد (و در فکر مسئولیتهاى خویش است) خوشحالى نمى کند، و کسى که یقین به مقدرات الهى دارد جز از خدا نمى ترسد.»
ولى در بعضى دیگر از روایات آمده لوحى از طلا بود، و به نظر مى رسد این دو با هم منافات ندارد، زیرا هدف روایت اول این است که انبوهى از درهم و دینار آن چنان که از مفهوم گنج به ذهن مى آید نبوده است. و به فرض که ما ظاهر کلمه "کنز" را بگیریم، و به معنى اندوخته اى از زر و سیم تفسیر کنیم باز مشکلى ایجاد نمى کند، زیرا آن گنجى ممنوع است که انسان مقدار قابل ملاحظه اى از اموال گرانقیمت را براى مدتى طولانى اندوخته کند در حالى که در جامعه نیاز فراوان بان باشد، اما اگر فى المثل براى حفظ مال، مالى که در گردش معامله است، یک یا چند روز آن را در زیر زمین مدفون کنند (آن چنان که در زمانهاى گذشته بر اثر ناامنى معمول بوده که حتى براى یک شب هم اموال خود را گاهى دفن مى کردند) و سپس صاحب آن بر اثر حادثه اى از دنیا برود چنین گنجى هرگز نمى تواند مورد ایراد باشد.
منـابـع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 6 صفحه 479- 487
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 13 صفحه 469- 484
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 12 صفحه 480- 505
ملا فتح الله کاشانی- منهج الصادقین- جلد 5 صفحه 365
عبدعلی بن جمعه العروسی الحویزی- نورالثقلین- جلد 3 صفحه 286- 287
رسول محلاتی- تاریخ انبیاء
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 213-237
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها