فرضیه تثلیث در عقاید مسیحیان و نقد آن (خداوندان سه گانه)

فارسی 5011 نمایش |

مسیح

مسیح از دو ناحیه مورد جفای بزرگ واقع شد، جفای یهود که بر خلاف بشارت تورات به آمدنش و معجزات فراوان، با تعصب و عناد به مخالفتش برخاستند. و بدتر از آن جفای پیروانی بود که درباره اش مبالغه نموده و وی و روح القدس که واسطه فیض بود، را همردیف خدا قرار دادند. و به این ترتیب مثلثی شکل پذیرفت که بحث و مجادله فراوان و تبعید و کشتار را به ارمغان آورد. توحید ابراهیمی اساس دعوت تمام پیامبرانی است که پس از او آمدند. خداپرستان اتفاق دارند که ابراهیم به عبادت خدای یگانه دعوت کرده و با هر نوع بت پرستی و غیر خدا پرستی مبارزه کرده است. حضرت مسیح نیز در مسیر همین توحید ابراهیمی بوده و مردم را به خدای یگانه دعوت نموده است. ولی مسیحیان از طرفی خود را پیرو آیین ابراهیمی دانسته و ناچارند به خدای یگانه معترف شوند، اما از آنجا که بر اثر افکار وارداتی و تحریف پیشینیان مسأله تثلیث را برگزیده اند، ناچار شده اند در میان عقاید خود یک تناقص پدید آورند و در عین اعتقاد به وحدت، به تثلیث نیز معتقد شوند.
این خود مشکلی را پدید آورده است که تا کنون گره آن گشوده نشده است و به خاطر همین سر درگمی، کلیساهای امروز و دیروز عقیده به تثلیث را رمزی دانسته که از آن سر در نمی آورند و به اصطلاح جنبه ی تعبدی دارد نه تعلقی. و از همین جا حساب عقل را از دین جدا کردند. عقل ما را به خدای واحد دعوت می کند، در حالی که دین، به تثلیث. تو گویی الوهیت یک نوع شرکت سهامی است و هر بخشی از آن را یکی مالک است: بخشی را خدای پدر و بخش دیگر را خدای پسر و بخش سوم را خدای روح القدوس. در اینجا مسیحیان و محققان آنان چه فکر می کنند؟ آیا هر یک از این سه، مالک تمام الوهیت است، یا مالک بخشی از آن؟
اگر مالک تمام الوهیت است، ثنویت به صورت روشن تجلی کرده و به سه خدای مستقل و مجزا و واجب الوجود معتقد شده اند و اگر هر یک مالک بخشی از الوهیت است که مجموعا خدای واحدی را تشکیل می دهند، در این صورت قائل به ترکیب شده که مرکب نیاز به اجزای خود دارد و هر نیازمندی، ممکن بوده و واجب الوجود بالذات نخواهد بود. اعتقاد به تثلیث در میان مسیحیان اولیه جایی نداشته و بعدها پیدا شده است. گفته شده که اولین بار چنین عقیده ای از ناحیه ی پولس وارد مسحیت شده است. پولس در ابتدا یهودی متعصبی بوده که وظیفه آزار و شکنجه و کشتار مسیحیان را بر عهده داشته است. در سفری به دمشق، جهت دستگیری مسیحیان، ناگهان در نزدیکی این شهر، دچار تحول روحی شده و به مسیح ایمان می آورد. این که واقعا چه عاملی موجب می شود انسانی با چنین پیشینه تاریکی، ناگهان در صف مقدم ایمان آورندگان به مسیح قرار گیرد، به درستی روشن نمی باشد. و هیچ کس نمی تواند بگوید چه فرایند طبیعی شالوده این تجربه سرنوشت ساز بوده است! خستگی سفری طولانی، حرارت آفتاب بیابان، شاید گرمازدگی، بدنی ضعیف و احتمالا مصروع، و روحی دستخوش شکنجه تردید و احساس گناه، همه بر روی هم در به ثمر رساندن فرایند نیمه آگاهانه ای که این منکر متعصب را بدل به تواناترین واعظ مسیح تبدیل کرد، محتملا نقش داشته اند.

آموزه‎ تثلیث

تثلیث به این معناست که خداوند در سه شخص: خدای پدر، خدای پسر و روح القدس ظهور یافته است. بر اساس این نظر، خدا در عین حال که یکی است، ولی در سه شخصیت یعنی خدای پدر، خدای پسر و خدای روح القدس موجود می باشد. و هر سه آنها در تمام صفات الهی از جمله ازلیت، قدرت و جلال با هم برابرند. حاصل گفتار مسیحیان در فرزند خدا بودن مسیح (هر چند که به معناى معقول و قابل تصورى برنمى گردد) این است که ذات خدا جوهر واحدى دارد و این حقیقت واحده سه اقنوم دارد و منظورشان از کلمه: "اقنوم" آن صفتى است که نحوه ظهور و بروز هر چیزى و تجلیش براى غیر با آن باشد، اما نه به طورى که صفت غیر موصوف باشد و اقنوم هاى سه گانه که خداى تعالى با آنها جلوه و ظهور کرده، عبارت است از اقنوم هستى و اقنوم علم که همان کلمه است و اقنوم حیات که همان روح است.
این اقنوم هاى سه گانه است که یکى را پدر و دیگرى را پسر و سومى را روح مى گویند، اولى یعنى پدر را اقنوم وجود، و دومى را که اقنوم علم و کلمه است پسر و سوم را که اقنوم حیات است روح نامیدند. و این اقانیم سه گانه عبارتند از: "پدر"، "پسر" و "روح القدس"، اول اقنوم وجود و دوم اقنوم علم و کلمه، و سوم اقنوم حیات است، پس پسر (که کلمه و اقنوم علم است)، از ناحیه پدرش (که اقنوم وجود است) به همراهى روح القدس (که اقنوم حیات است و اشیاء به وسیله آن روشنى مى گیرند) نازل شد. آن گاه در تفسیر این اجمال اختلافى عظیم راه انداخته اند، از همین جا به شعبه ها و مذاهب بسیارى منشعب شده اند که از هفتاد مذهب هم تجاوز مى کند.
آموزه ی تثلیث اولین بار در شورای نیقیه (325 م) و بعد از آن در قسطنطنیه (381 م) و شورای کالسدون (451 م) مورد تأیید پدران کلیسا واقع شد. شورای نیقیه بیشتر به واسطه فشار قسطنطین امپراطور روم، که خود سهمی در مذاکرات داشت، به هدفش که برابری کامل عیسی و روح القدس با خدا بود، دست یافت. این اعتقاد نامه از همان آغاز از طرف بسیاری، مورد مخالفت واقع شد. از جمله این افراد آریوس کشیش برجسته اسکندریه بود که به لحاظ علم و زهدش، مورد احترام همگان بود، عقیده آریوس این بود که «خدا از خلقت کاملا جداست، پس ممکن نیست مسیحی را که به زمین آمده و چون انسان تولد یافته است با خدایی که نمی شود شناخت، یکی بشماریم. همان ورطه ای که انسان را از خالق خود جدا می نماید، ما بین خدا و پسر وی عیسی مسیح نیز موجود است.»
از آنجا که عقاید آریوس به سرعت از ناحیه مسیحیان مورد استقبال واقع شد، اسقف اسکندریه، مجلس تشکیل داده و در آن با رأی گیری، آریوس و دو نفر از پیروانش را از کلیسا اخراج نمود. پس از این واقعه و اوج گیری دامنه ی نزاع بود که قسطنطین درصدد برآمد با تشکیل شورایی در نیقیه آتش این جنگ را خاموش کند. جالب این است که هر چند امپراطور هنوز تعمید نگرفته بود، در این شورا به عنوان مدیر جلسه حاضر شد. اکثر حضار اصولا موضوع بحث جلسه را نفهمیده و منتظر بودند مبارزه یکطرفه شده تا با همان طرف هم آواز گردیده، قضیه را خاتمه دهند. اعتقادنامه شورای نیقیه را تاریخ نویس معروف به یوسیبیوس، از دوستان امپراطور، نوشته و اکثر حاضران آن را پذیرفتند. ولی آریوس و پنج نفر از همراهانش که آن را نپذیرفته بودند، از طرف قسطنطین تبعید گردیدند.

خـداونـد یـگـانـه سـه گـانـه و خـداونـدان سـه گـانـه یـگـانـه

در تفسیر المنار از کتاب اظهارالحق داستانى نقل شده که نشان مى دهد که چگونه تثلیث و توحید نصارى غیر قابل درک مى باشند، نویسنده آن کتاب مى گوید: «سه نفر به آئین مسیحیت در آمدند، کشیش، عقائد ضرورى مسیحیت از جمله عقیده تثلیث را به آنها تعلیم کرد. روزى یکى از علاقمندان مسیحیت نزد کشیش آمد و از کسانى که تازه به آئین مسیحیت در آمده بودند سؤال کرد، کشیش با کمال خوشوقتى اشاره به آن سه نفر نمود، او بلافاصله پرسید: آیا از عقائد ضروریه ما چیزى یاد گرفته اند، کشیش با شجاعت و تاکید گفت: آرى. سپس به عنوان نمونه یکى از آنها را صدا زد تا او را در حضور میهمان بیازماید، کشیش گفت: درباره تثلیث چه می دانى؟ او در جواب گفت: شما به من چنین یاد دادید که خدایان سه گانه اند یکى در آسمان است و دیگرى در زمین از شکم مریم متولد شد و سومین نفر به صورت کبوترى بر خداى دوم در سن سى سالگى نازل گردید!
کشیش عصبانى شد و او را بیرون کرد و گفت چیزى نمى فهمد، و نفر دوم را صدا زد، او در جواب این سؤال در مورد تثلیث، گفت: شما به من چنین تعلیم دادید که خدایان سه بودند، اما یکى از آنها به دار آویخته شد بنابراین اکنون دو خدا بیشتر نداریم! خشم کشیش بیشتر شد و او را نیز بیرون کرد و سومى را که باهوش تر و جدى تر در حفظ عقائد دینى بود، صدا زد و همان مساله را از او پرسید او با احترام گفت: پیشواى من! آنچه را به من آموختید کاملا حفظ کرده ام و از برکت مسیح به خوبى فهمیده ام شما گفتید: خداوند یگانه سه گانه است و خداوندان سه گانه یگانه اند، یکى از آنها را به دار زدند و مرد و بنابراین همه مردند زیرا او با بقیه یگانه بود و به این ترتیب الان هیچ خدایى وجود ندارد!»

انگیزه اعتقاد به تثلیث

پیدایش و رشد تثلیث در میان مسیحیت، از انگیزه های مختلفی برخوردار است که برخی از آنها عبارتند از:
1. اقتباس از فرهنگ بیگانه: پس از آنکه میان حواریان مسیح و پولس بر سر تفسیر حقایق دینی، اختلاف افتاد، و علیرغم تأکید حواریان بر رعایت کامل شریعت موسی، پولس تنها تعمید را درباره ی ایمان غیر یهودیان کافی می دانست. سرانجام، علیرغم اینکه وظیفه پطرس، تبلیغ در میان یهود و غیر یهود بود. پولس با اینکه محضر مسیح را درک نکرده بود، ادعا نمود که وظیفه تبلیغ غیر یهود از جانب مسیح به وی الهام شده است:پس از مدتی پولس توانست فرقه ی طرفداران شریعت موسی را مغلوب و دیدگاه های مخصوص خود را درباره ی دین مسیح عرضه نماید. این تعالیم به گونه ای بود که با تفکرات هلنی و رومی که مردم غیر یهود بر اساس آن پرورش یافته بودند، هماهنگی داشت.
از جمله این عقاید نظریه تثلیث است که بیشتر ریشه در فلسفه نوافلاطونی دارد. درباره ی ریشه ی این عقیده گفته شده: «پلوتینوس به دو فیضان از خدای اکبر قائل بود: یکی عقل الهی که با مسیح همانند دانسته شد، و دیگری اراده الهی که تبدیل به روح القدس شد.» البته خدای مسیح وجه مزیتی که نسبت به خدایان اساطیری روم و یونان داشت، این بود که بر خلاف آنها، خدایی ملموس بود. به این ترتیب مسیحیت توانست از میراث فرهنگی شرک، چیزهایی وام بگیرد و به صورتی سودمند آنها را جذب و استفاده نماید. و خود را به عنوان دینی پویا و دینامیک که صرفا در گذشته ها متوقف نیست، قلمداد کند!
2. جدایی از دین یهود: در آغاز مسیحیت در درون یهود تفسیر شده بود، مسیحیان همانند یهود به کنیسه رفته و همان دعاها را خوانده و بر انجام کامل شریعت موسی تأکید داشتند. تنها وجه تمایز آنها، اعتقاد به مسیح موعود بود.
اما عده ای در صدد بودند که شکل و محتوایی به مسیحیت بدهند که کاملا از دین یهود جدا شود. این دسته که در رأس آنها پولس رسول قرار داشت دست به خلق تعالیم جدیدی در مسیحیت زدند آنها احساس می کردند یکی از جهاتی که می تواند با یهود ایجاد فاصله نماید، نگرش به خدا می باشد، به نظر آنها خدای تورات (یهوه) با انسان فاصله دارد و به همین دلیل چنین خدایی نمی تواند با انسان رابطه داشته و یکدیگر را دوست بدارند. از این رو نیاز است که خدا به گونه ای تصور شود که این فاصله از میان برود، به همین دلیل قائل شد که عیسی در قالب جسم زمین، خدا را مکشوف ساخته روح القدس به عنوان یک شاهد ابدی بر چنین فیضی بوده است. از این رو خدا را به منزله پدری دانست که به تمام نوع بشر توجه و محبت کرده بدون اینکه موجودی مجهول باشد.
3. مبالغه درباره مسیح: مسیحیت از آنجا که در صدد اثبات برتری پیامبر و دین خود بر جهانیان بود، درباره ی مسیح مبالغه کرده و وی را به عنوان خدا، موجودی ازلی فرض نموده که وجودش قبل از همه پیامبران بوده و به همین دلیل بر همه ی آنها برتری دارد آنچه که می توانست زمینه ساز چنین انحراف بزرگی درباره ی مسیح باشد، خلقت خاص وی بدون پدر بود. در این میان، روح القدس نیز به عنوان واسطه چنین فریضی، بایستی جایگاه خاصی می یافت. این بود که مسیحیت نظریه تثلیث را برای خود رقم زد. درباره ی رفع ابهام از آفرینش خاص مسیح، به چند نکته باید توجه نمود:
اول: آفرینش خارق العاده مسیح در واقع نشانه ای معجزه گونه برای نبوت وی بوده است. (مریم/ 21) این مسئله خصوصا با توجه، به تولد وی در میان قوم یهود که تعصب خاصی نسبت به دین خود داشته و پیامبر آینده را منجی بنی اسرائیل می دانستند، حائز اهمیت است.
دوم: وجود خاص مسیح، نشان از رحمتی برای مردم بود، رحمتی معنوی که موجب هدایت و کمال بود و رحمتی مادی که بیماری و آلودگی را از جامعه می زدود.
سوم: نشان از مقام قدسی و طهارت ما در مسیح، مریم مقدس داشت، که چگونه انسانی برگزیده شایسته تحمل روح الهی می شود. (آل عمران/ 2) بنابراین فیض وجود مسیح، نه تنها زمینه‎ای برای شرک و خدایی مسیح و روح القدس فراهم نمی آورد، توحید کامل خدا را در خلقت پیامبری الهی، نشان می دهد.

تـثـلـیـث بـزرگـتـریـن انـحـراف مـسـیـحـیـت

در میان انحرافاتى که جهان مسیحیت به آن گرفتار شده هیچ یک بدتر از انحراف تثلیث نیست، زیرا آنها با صراحت می گویند: خداوند سه گانه است و نیز با صراحت می گویند در عین حال یگانه است!، یعنى هم وحدت را حقیقى می دانند و هم سه گانگى را واقعى مى شمرند، و این موضوع مشکل بزرگى براى پژوهشگران مسیحى به وجود آورده است. اگر حاضر بودند یگانگى خدا را "مجازى" بدانند و تثلیث را "حقیقى" مطلبى بود، و اگر حاضر بودند تثلیث را "مجازى" و توحید را "حقیقى" بدانند باز هم مساله، ساده بود، ولى عجیب این است که هر دو را حقیقى و واقعى می دانند! و اگر مى بینیم در پاره اى از نوشته هاى تبلیغاتى اخیر که به دست افراد غیر مطلع داده می شود، دم از سه گانگى مجازى مى زنند، سخن ریاکارانه اى است که به هیچ وجه با منابع اصلى مسیحیت و اعتقاد واقعى دانشمندان آنها نمى سازند.
اینجا است که مسیحیان خود را با یک مطلب غیر معقول مواجه مى بینند، زیرا معادله "1 مساوى 3" را هیچ کودک دبستانى هم نمى تواند بپذیرد، به همین دلیل معمولا می گویند این مسأله را نباید با مقیاس عقل پذیرفت بلکه با مقیاس تعبد و دل! باید پذیرفته شود، و از اینجا است که مساله ی بیگانگى "مذهب" از "منطق عقل" شروع مى شود و مسیحیت را به این وادى خطرناک می کشاند که مذهب جنبه عقلانى ندارد بلکه صرفا جنبه قلبى و تعبدى دارد و نیز از اینجا است که بیگانگى علم و مذهب و تضاد این دو با هم از نظر منطق مسیحیت کنونى آشکار مى شود زیرا علم مى گوید: عدد 3 هرگز مساوى با یک نیست اما مسیحیت کنونى مى گوید هست! در مورد این عقیده به چند نکته باید توجه کرد:
1- در هیچ یک از اناجیل کنونى اشاره اى به مسأله تثلیث نشده است به همین دلیل محققان مسیحى عقیده دارند که سرچشمه تثلیث در اناجیل، مخفى و ناپیدا است مستر هاکس آمریکایى می گوید: «ولى مسئله تثلیث در عهد عتیق و عهد جدید مخفى و غیر واضح است.» و همانطور که بعضى از مورخان نوشته اند، مسأله تثلیث از حدود قرن سوم به بعد در میان مسیحیان آشکار گشت و این بدعتى بود که بر اثر غلو از یک سو و آمیزش مسیحیان با اقوام دیگر از سوى دیگر، در مسیحیت واقعى وارد شد، بعضى احتمال مى دهند که اصولا، "تثلیث نصارى" از "ثالوث هندى" (سه گانه پرستى هندوها) گرفته شده است.
2- تثلیث مخصوصا به صورت تثلیث در وحدت (سه گانگى در عین یگانگى) مطلبى است کاملا نامعقول و بر خلاف بداهت عقل، و مى دانیم که مذهب هرگز نمی تواند از عقل و علم جدا شود، علم حقیقى با مذهب واقعى، همیشه هماهنگ است و دوش بدوش یکدیگر سیر میکنند، این سخن که مذهب را باید تعبدا پذیرفت، سخن بسیار نادرستى است، زیرا اگر در قبول اصول یک مذهب، عقل کنار برود و مسأله ی "تعبد کور و کر" پیش بیاید، هیچ تفاوتى میان مذاهب باقى نخواهد ماند، در این موقع چه دلیلى دارد که انسان خداپرست باشد نه بت پرست! و چه دلیلى دارد که مسیحیان روى مذهب خود تبلیغ کنند نه مذاهب دیگر؟!، بنابراین امتیازاتى که آنها براى مسیحیت فکر می کنند و اصرار دارند مردم را به سوى آن بکشانند خود دلیلى است بر اینکه مذهب را باید با منطق عقل شناخت، و این درست بر خلاف ادعایى است که آنها در مسأله تثلیث دارند یعنى "مذهب" را از "عقل" جدا می کنند. به هر حال هیچ سخنى براى درهم کوبیدن بنیان مذهب بدتر از این سخن نیست که بگوئیم مذهب جنبه عقلانى و منطقى ندارد بلکه جنبه تعبدى دارد!
3- دلائل متعددى که در بحث توحید براى یگانگى ذات خدا آورده شده است هر گونه دوگانگى و سه گانگى و تعدد را از او نفى می کند، خداوند یک وجود بى نهایت از تمام جهات است، ازلى، ابدى و نامحدود از نظر علم و قدرت و توانایى است و می دانیم که در بى نهایت، تعدد و دوگانگى تصور نمى شود، زیرا اگر دو بى نهایت فرض کنیم هر دو متناهى و محدود مى شوند چون وجود اول فاقد قدرت و توانایى و هستى وجود دوم است، و همچنین وجود دوم فاقد وجود اول و امتیازات او است، بنابراین هم وجود اول محدود است و هم وجود دوم، به عبارت روشنتر اگر دو" بى نهایت" از تمام جهات فرض کنیم، حتما "بى نهایت اول" به مرز "بى نهایت دوم" که می رسد تمام می گردد، و بى نهایت دوم که به مرز بی نهایت اول مى رسد، آن هم تمام می گردد، بنابراین هر دو محدود هستند و متناهى.
نتیجه اینکه: ذات خداوند که یک وجود غیر متناهى است هرگز نمی تواند تعدد داشته باشد.
همچنین اگر معتقد باشیم ذات خدا مرکب از "سه اقنوم" (سه اصل یا سه ذات) است لازم می آید که هر سه محدود باشند، نه نامحدود و نامتناهى. به علاوه هر "مرکبى" نیازمند به "اجزاى" خویش است، و وجودش معلول وجود آنها است و لازمه ترکیب در ذات خدا این است که او نیازمند و معلول باشد در حالى که مى دانیم او بى نیاز است و علت نخستین عالم هستى است.
4- از همه اینها گذشته چگونه ممکن است، ذات خدا در قالب انسانى آشکار شود و نیاز به جسم و مکان و غذا و لباس و مانند آن پیدا کند؟ محدود ساختن خداى ازلى و ابدى در جسم یک انسان، و قرار دادن او در جنین مادر، از بدترین تهمتهایى است که ممکن است به ذات مقدس او بسته شود، همچنین نسبت دادن فرزند به خدا که مستلزم عوارض مختلف جسمانى است یک نسبت غیر منطقى و کاملا نامعقول محسوب می شود، بدلیل اینکه هر کس در محیط مسیحیت پرورش نیافته و از آغاز طفولیت با این تعلیمات موهوم و غلط خو نگرفته است از شنیدن این تعبیرات که بر خلاف الهام فطرت و عقل است مشمئز می شود، و اگر خود مسیحیان از تعبیراتى مانند "خداى پدر" و "خداى پسر" ناراحت نمی شوند به خاطر آن است که از طفولیت با این مفاهیم غلط انس گرفته اند!
5- اخیرا دیده می شود که جمعى از مبلغان مسیحى براى اغفال افراد کم اطلاع در مورد مسأله تثلیث، متشبث به مثالهاى سفسطه آمیزى شده اند، از جمله اینکه: وحدت در تثلیث (یگانگى در عین سه گانگى) را مى توان تشبیه به "جرم خورشید" و "نور" و "حرارت" آن کرد که سه چیز هستند و در عین حال یک حقیقتند، و یا تشبیه به موجودى کرد که عکس آن در سه آینه بیفتد با اینکه یک موجود بیشتر نیست، سه موجود به نظر می رسد! و یا آن را تشبیه به مثلثى می کنند که از بیرون سه زاویه دارد و اما اگر زوایا را از درون امتداد دهیم به یک نقطه می رسند. با کمى دقت روشن می شود که این مثالها ارتباطى با مسأله مورد بحث ندارد، زیرا "جرم خورشید" مسلما با "نور آن" دو تا است، و "نور" که امواج ما فوق قرمز است با "حرارت" که امواج مادون قرمز است از نظر علمى کاملا تفاوت دارند، و اگر احیانا گفته شود این سه چیز یک واحد شخصى هستند مسامحه و مجازى بیش نیست.
از آن روشنتر مثال "جسم" و "آینه ها" است زیرا عکسى که در آینه است چیزى جز انعکاس نور نیست، انعکاس نور مسلما غیر از خود جسم است بنابراین اتحاد حقیقى و شخصى در میان آنها وجود ندارد و این مطلبى است که هر کس که فیزیک کلاسهاى اول دبیرستان را خوانده باشد مى داند. در مثال مثلث نیز مطلب همین طور است: زوایاى مثلث قطعا متعددند، و امتداد منصف الزاویه ها و رسیدن به یک نقطه در داخل مثلث ربطى به زوایا ندارد. شگفت انگیز اینکه بعضى از مسیحیان شرقى با الهام از "وحدت وجود صوفیه" خواسته اند توحید در تثلیث را با منطق "وحدت وجود" تطبیق دهند، ولى ناگفته پیدا است که اگر کسى عقیده نادرست و انحرافى وحدت وجود را بپذیرد باید همه موجودات این عالم را جزئى از ذات خدا بداند بلکه عین او تصور کند در این موقع سه گانگى معنى ندارد، بلکه تمام موجودات از کوچک و بزرگ، جزء یا مظهرى براى او مى شوند، بنابراین تثلیث مسیحیت هیچگونه ارتباطى با وحدت وجود نمى تواند داشته باشد اگر چه در جاى خود وحدت وجود صوفیه نیز ابطال شده است.
6- گاهى بعضى از مسیحیان مى گویند اگر ما مسیح (ع) را ابن الله مى گوییم درست مانند آن است که شما به امام حسین (ع) "ثار الله و ابن ثاره؛ خون خدا و فرزند خون خدا" مى گویید و یا در پاره اى از روایات به على (ع) یدالله اطلاق شده است. ولى باید گفت: اولا این اشتباه بزرگى است که بعضى "ثار" را معنى به "خون" کرده اند، زیرا ثار هیچگاه در لغت عرب بمعنى خون نیامده است بلکه به معنى "خونبها" است، (در لغت عرب به خون، "دم" اطلاق می شود) بنابراین "ثار الله" یعنى اى کسى که خونبهاى تو متعلق به خدا است و او خونبهاى تو را می گیرد، یعنى تو متعلق به یک خانواده نیستى که خونبهاى تو را رئیس خانواده بگیرد، و نیز متعلق به یک قبیله نیستى که خونبهاى تو را رئیس قبیله بگیرد تو متعلق به جهان انسانیت و بشریت می باشى، تو متعلق به عالم هستى و ذات پاک خدایى، بنابراین خونبهاى تو را او باید بگیرد، و همچنین تو فرزند على بن ابى طالب هستى که شهید راه خدا بود و خونبهاى او را نیز خدا باید بگیرد.
ثانیا اگر در عبارتى در مورد مردان خدا تعبیر مثلا به یدالله شود قطعا یک نوع تشبیه و کنایه و مجاز است، ولى آیا هیچ مسیحى واقعى حاضر است ابن الله بودن مسیح را یک نوع مجاز و کنایه بداند مسلما چنین نیست زیرا منابع اصیل مسیحیت ابن را به عنوان "فرزند حقیقى" مى شمرند و می گویند: این صفت مخصوص مسیح (ع) است نه غیر او، و اینکه در بعضى از نوشته هاى سطحى تبلیغاتى مسیحى دیده می شود که ابن الله را به صورت کنایه و تشبیه گرفته اند بیشتر جنبه عوام فریبى دارد، براى روشن شدن این مطلب عبارت زیر را که نویسنده کتاب قاموس مقدس در واژه خدا آورده با دقت توجه کنید: "و لفظ پسر خدا یکى از القاب منجى و فادى ما است که بر شخص دیگر اطلاق نمى شود مگر در جایى که که از قرائن معلوم شود که قصد از پسر حقیقى خدا نیست."
 

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- تفسیر المیزان- جلد 6 ص 73، 104، جلد 3 ص 452

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 4 صفحه 221- 224

همایون همتی-مقدمه‌ای بر شناخت مسیحیت- بخش تثلیث- گروه نویسندگان

ویل دورانت- تاریخ تمدن- گروه مترجمین- جلد 3 صفحه 682

و.م . میلر- تاریخ کلیسای قدیم در امپراطور روم و ایران- علی نخستین- صفحه 240- 244

عبدالرحیم گواهی- جهان مذهبی- جلد 2 صفحه 726

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 428

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد