مرگ و جاودانی از نظر ادیان ابتدایی در استرالیا (منشأ مرگ)
فارسی 4173 نمایش |منشأ مرگ در دین هاى بدوی استرالیا
برداشت آنها این بود که مرگ بیولوژیک در عصر رؤیاى آغازین شروع گشته است. اسطوره هاى مربوط به منشأ مرگ، تقریرهاى مختلفى از این حوادث را ارائه مى دادند، ولى در بیشتر موارد، آنها را خطاهایى مى پنداشتند که در عصر رؤیا واقع شده و موجب آن گشته تا انسان ها فانى شوند. در برخى اسطوره هاى مربوط به منشأ مرگ آمده است که انسان ها مى توانسته اند بمیرند و به سرعت به زندگى بازگردند، مثل محاق ماه و بدر آن. در یک اسطوره مشهور آمده است که در عصر رؤیا، ماه با کانگوروى کوچک بر سر این که انسان ها چه بنوشند به مشاجره پرداختند. نظر ماه این بود که انسان ها از ادرار او بخورند تا بتوانند مثل او بمیرند و به زندگى باز گردند، اما کانگورو اصرار داشت که انسان ها باید ادرار وى را بخورند. همسران ماه و کانگورو (مار آبى شکم قرمز و اژدر مار سیاه بینى)، با انتخاب ادرار کانگورو به این اختلاف پایان دادند. انسان ها به جاى این که مانند ماه زندگى کنند و بمیرند و به زندگى باز گردند، موجوداتى فانى شدند که بایستى مرگى را پذیرا مى گشتند که آنان را از جهان حذف مى کرد. دیگر اساطیر استرالیا، علت مرگ را خطاى نیاکان انسان مى داند. در یکى از اسطوره ها آمده است که در آغاز، انسان ها مى مردند، اما ماه فورا آنان را به حیات باز مى خواند. ماه تنها به آنها مى گفت که برخیزید و آنان به زندگى باز مى گشتند. یک روز مرد پیرى گفت: «بگذار مرده باقى بمانند». از آن روز به بعد تنها خود ماه است که مى میرد و به زندگى باز مى گردد، اما انسان ها فانى شدند، به طورى که دیگر با همان جسم به زندگى باز نمى گردند. گرچه در این اسطوره، خطاى یکى از نیاى مذکر منشأ مرگ است، اما بیش تر اساطیر استرالیایى تقصیر را متوجه خطایى مى دانند که زنان مرتکب گشته اند. یک اسطوره از درخت خاصى در عصر رؤیا سخن مى گوید که زنان از نزدیک شدن به آن منع شده بودند. آن درخت، درختى میان تهى بوده با یک کندوى مملو از عسل. یک روز زنى به قصد دزدى عسل به درخت نزدیک شده و با یک تبر به آن مى کوبد، اما در عوض عسل یک خفاش سیاه و غول آسا که «شبح مرگ» نام دارد، ناگهان از آن بیرون پریده و مرگ را به جهان مى آورد. دیگر اساطیر مربوط به منشأ مرگ، ماهیت فعلى مرگ را نتیجه تخلف از دستور العمل هاى دینى مى دانند. قبلا انسان ها به کمک برخى شعایر در همان بدن هاى قبلى خود که اینک جوان گشته بود به زندگى باز مى گشتند، اما یک بار کسى از دستورالعمل هاى دینى تخلف کرد و به دنبال آن، شعایر قدرت خود را در باز گردانیدن افراد به زندگى، از دست دادند. در یکى از این اساطیر آمده است که این شعائر مخصوص، از آن رو قدرت قبلى خود را از دست دادند که مردى به هنگام خروج از قبر بیش از حد معمول با زنان همگام شده بود از این رو، این اساطیر که به منشأ مرگ مربوطند، صرفا تلاش هایى خیالى براى توضیح فنا پذیرى انسان ها نیستند، بلکه تکالیف اجتماعى معینى مثل منزلت نازل تر زن را مشخص کرده و اهمیت پیروى از احکام دینى را در چرخه حیات و مرگ مورد تأکید مجدد قرار مى دهند.
تشرف در حیات دینى استرالیا
رازهاى عصر رؤیا از طریق تشرف، به انسان ها معرفى مى شد. در حیات دینى استرالیا دو تشرف عمده وجود دارد که یکى تشرف بزرگسالان مذکر و دیگرى تشرف کاهنان است و هر دو مبتنى بر نماد پردازى از مرگ و باز تولد هستند. در عبور از طفولیت به بلوغ، هر یک از افراد مذکر جامعه با مرگ مواجه مى گردند، ولى تشرف یک کاهن به معناى ورود اوست به جرگه متخصصان در مرگ و به کار برندگان فنون جذبه که نوید جاودانگى تجربى را در بردارد. به یک معناى در خور توجه، ورود به سن بلوغ، و یا عضویت در جرگه کاهنان، نمایشى از مرگ بود، چرا که مرگ و باز تولد سمبلیک را در جریان زندگى به نمایش در مى آورد.
بلوغ در حیات دینى استرالیا
مهم ترین رسم آیینى و اجتماعى در چرخه حیات، ورود پسر بچه ها به سن بلوغ است که رمزى است از مردن در مرتبه سابق و تولد در مرتبه اى جدید. گاهى در سن سیزده سالگى، یک پسر بچه را از زنان و بچه ها جدا مى کردند تا به جهان مردان پاى گذارد. معمولا علامت ورود به این مرحله جدید، نوعى قطع عضو بود اغلب آلت بچه را در مراسم ختنه مى بریدند که نشان مرد شدن وى بود. نماد پردازى از مرگ به طور رایج در نمایش تشرف جلوه مى یافت. «آر. اچ. ماتیوز» می گوید: در عقاید بدویان استرالیا، عفریتى مانند مار، با صدایى چون تندر، وجود دارد که پسر بچه ها را با خود مى برد. بچه ها را به مکانى سرى مى بردند و به آنان اساطیر و قوانین قبیله را مى آموختند. در این مدت یکى از دندان هاى پسر بچه را مى کشیدند. شب هنگام، مردان بیرون قرارگاه مخفى شده و با استفاده از ابزارى خاص، غرشى ترسناک ایجاد مى کردند، از بالاى سر طفل بر دو طبل مى کوبیدند، طورى که صداى غول دورامولن را بدهد. شب آخر به بچه ها مى گفتند که دیو آمده تا آنها را بسوزاند و بخورد. پسر بچه ها که سرشان پوشیده بود، احساس مى کردند که آتش به آنها نزدیک تر شده و صداى رعد آسا بلندتر مى شود. ناگهان پوشش را از روى سر آنها برمى داشتند و منشأ صداهاى رعد آسا را به آن ها نشان مى دادند. پس از این که پسر بچه ها بعد از این آزمایش سخت به جامعه باز مى گشتند، جامعه چنان آنان را پذیرا مى شد که گویا از مرگ باز گشته اند.
آداب عضویت در دیگر جوامع استرالیا
شبیه به این آداب عضویت در دیگر جوامع استرالیا هم انجام مى شود. تقریبا همه شکل هاى این آداب، مرگ را به رمز در مى آورد، فى المثل وال بیرى ها، اساطیر و آداب مربوط به توتمشان یعنى کانگورو به آنها تعلیم مى شد ختنه مى کردند. با آنان مثل قربانى رفتار مى شد و همان طور که مردان چاقوهاى ختنه را تیز مى کردند، خویشاوندان در «مرگ» آنان عزادارى مى کردند و مادران در دهکده، هر یک چوبى شعلهور در دست مى گرفتند که نشان زندگى پسرشان بود و فقط در لحظه ختنه، یعنى وقتى پسر بچه «مى مرد»، آتش را خاموش مى کردند. پس از اتمام این عمل طاقت فرسا، پسر در آن جامعه تولدى دوباره مى یافت و مرد مى شد. از این رو، عضویت یک طفل، نوعى تمرین مرگ است که عبور از یک مرتبه به مرتبه دیگر را نشان مى دهد، تمرینى که در طول حیات ادامه دارد و مرگ شخص اوج آن است. در حدود هیجده سالگى اگر مرد جوان پدر شده بود، براى اولین بار به وى توتم هاى قدرتمندتر را نشان مى دادند و بدین شکل وارد مرحله بالاترى مى شد. بالاخره در حدود سى و پنج سالگى، توتم هاى سرى را به او نشان مى دادند و او به عنوان یک فرد ارشد آن جامعه به مرحله کمال مردى، پا مى نهاد. این آداب، در چرخه حیات یک مرد تغییراتى را نشان مى داد و به تدریج یک مرد را به مرحله مسئوولیت مقدس و اساسى یعنى نمایندگى نیاى توتمى وارد مى ساخت. وى از جهان ارواح برخاسته و به عنوان یک بچه انسان با همان شأن و منزلت زنان و کودکان متولد مى گشت، اما، جنبه روحانى اش به تدریج و از طریق آیین هاى عضویت و ورود به عصر رؤیاى پر رمز و راز افزون مى شد تا آن که مى مرد و به عالم نیاکانى ارواح پامى گذارد.
اساطیر و آداب عصر رؤیا در مورد زنان
در مورد زنان، اعتقاد بر این بود که آنان نیز از جهان ارواح برآمده اند و به هنگام مرگ به همان جا باز خواهند گشت، ولى قبول نداشتند که آنان در طول حیاتشان هم پیشرفت هایى روحى داشته باشند که در جامعه به آنان مقام و موقعى ببخشد. در عین حال، زنان نیز از داستان هاى عصر رؤیا مطلع بودند و با شیوه هایى که طى آن، نیاکان توتمى قلمرو را شکل داده و تقدس مى بخشیدند، آشنا بودند. دو سیاح از برخى زنان ویلورا خواستند که اساطیر و آداب عصر رؤیا را براى آنان شرح دهند. زنان با نشان دادن حضور مستمر عصر رؤیا در دشت آن را شرح کردند. این سیاحان گزارش کرده اند که زنان، درباره مسافرت هاى قهرمانان نیایى به آن ناحیه شروع به آواز خوانى کرده اند، آنان را به دشت و صحرا بردند تا سخاوت آن را به آنها نشان دهند. در دشت به آواز خواندن ادامه داده و لوح هاى مقدس و دیگر اشیاء شعائرى را که سند مالکیت آنان بر آن زمین و رمزى بود از اساطیر مربوط به عصر رؤیا، به سیاحان نشان دادند. زنان و مردان گرچه شرکتشان در زندگى مثل هم نبود، ولى اعتقاد بر این بود که همه از عصر رؤیا آمده و پس از مرگ به آنجا باز خواهند گشت.
اساطیر و آداب عصر رؤیا در مورد کاهنان
برخى از مردان، کاهن و کارشناس رمز و رازهاى عصر رؤیا مى شدند. این افراد نیز از طریق مرگ و تولد دوباره به این سلک درمى آمدند. گاهى کاهن شدن با خوابیدن روى یک قبر صورت مى گیرد. روحى از ارواح عالم اموات به ملاقات شخص مى آید و با خارج ساختن امعا و احشاى وى، او را مى کشد، سپس سنگ هاى سحر آمیز کریستال به جاى آن امعا و احشا قرار داده و به وى قدرت کاهنى عطا مى کند. مرگ و تولد دوباره بخشى بود از شعائرى که کاهنان پیر و با تجربه اى که قبلا به عنوان طبیب به جامعه خود خدمت کرده بودند، آن را به اجرا در مى آوردند. فردى که بناست وارد این سلک شود، پس از یک روز طولانى شکار، شب هنگام کنار قبرى مى آساید. اطراف وى آتش هاى کوچکى افروخته شده که چربى حیوانات حرام گوشت راروى آن مى ریزند تا دود کند. یک کاهن مسن تر به تازه کار مى گوید وقتى به خواب رفتى، ارواح از پشت گردن و یا از سر شانه ات سنگ هایى سفید در بدنت قرار خواهند داد. صبح روز بعد، تازه کار رؤیاهاى شب پیشش را باکاهن پیر در میان مى گذارد. شب بعدى، وى را براى خواب به محلى دور افتاده مى برند و به او مى گویند ارواح بازدید کننده، امعا و احشاى او را بیرون آورده و به جاى آن اعضاى جدید مى گذارند. پس از تحمل این اعمال طاقت فرسا به وى یک توتم شخصى مى دهند که مددکار او باشد و او را از خطر محافظت کند. تازه وارد با راهنمایى کاهنان پیرتر، شغل جدیدش را آغاز کرده و به اجراى رسوم و آداب سحر آمیز کمک مى کند. توتم خصوصى که کاهن با ورودش به سلک کاهنان دریافت داشته، شاید یک مار، یا مار رنگین کمانى باشد که در سفرهاى او به خارج از بدن و به عصر رؤیا، راهنمایش خواهد بود. وى ممکن است به زیر زمین سفر کند و آن جا با مارهاى دیگرى برخورد کند که خود را به وى مالیده و به او قدرت هایى سحرآمیز عطا مى کنند. سپس ممکن است به آسمان صعود کند ـ به موطن یک خداى اعلى، خداى آسمان، یا خداى پدر تا قدرت هایى به دست آورد که وى را بر مرض و مرگ مسلط گردانند. یکى از کاهنان، این سفر آسمانى را این گونه وصف کرده است: «ما از ابرها گذشتیم، آن طرف آسمان بود. ما از جایى که «نسیم» از آن مى گذرد، گذشتیم که خیلى سریع باز و سپس بسته شد». کاهن با گذشتن از این موانع، قدرت هاى خارق العاده خویش را بروز داده و آن را گسترش مى دهد.
نشانهای قدرت کاهنان
سنگ هاى سحر آمیز کریستال، مارهاى عظیم و پرتوهاى آسمانى، نشان قدرت هاى خاص کاهنند. گرچه قدرت معالجه امراض بر نوعى جاودانگى دلالت داشت اما کاهنان توان هاى دیگرى هم داشتند که در تلقى دینى استرالیایى ها از مرگ داراى اهمیتند. کاهن در فرو رفتن در حالت هاى خلسه یا رؤیا چیره دست مى گردد. و از این طریق چیزهایى را مى بیند که دیگران نمى بینند. وقتى کسى مى مرد، کاهن یا طبیب، مى توانست علت مرگ را دیده و تشخیص دهد. اگر کسى در اثر پیرى از دنیا مى رفت، علت مرگ تقریبا معلوم بود، اما تقریبا در مورد هر مرگ دیگر علت را تأثیر شرورانه جادو مى دانستند.
منـابـع
دیوید چایدستر- شور جاودانگی- مترجم غلام حسین توکلی- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1380
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها