تفکر در مکتب قباله
فارسی 4885 نمایش |تفکر قباله ای
تفکر قباله ای دو شاخه عمده دارد: نظری و عملی. شاخه نظری فقط به کارها و آثار معنوی جهان علاقه مند است; و در صدد است تا بفهمد چگونه ابعاد معنوی با این جهان ارتباط دارند. نیز می خواهد روشن کند که چگونه انسان می تواند جایگاهی در هر دو قلمرو (مادی و معنوی) بیابد. شاخه عملی علاقه مند به پیروزی قوای جهان معنوی به منظور ضبط و مهار جادویی است. انسان می تواند با به کارگیری اسمای الهی و قوای فرشتگان، همه طبیعت و قوای آن راضبط و مهار کند. قباله عملی، جادوی اروپای غربی را در قرون وسطا سخت تحت تاثیر قرارداد.
ریشه های دو شاخه قباله
ریشه های این دو شاخه قباله را می توان در گذشته در دو مکتب فعال عرفانی دنبال کرد:
1. مکتبی که علاقه مند به تاریخ آفرینش است.
2. مکتبی که متمرکز بر تاریخ تخت ارابه الهی است.
دومی، عمدتا مربوط به ستایش عرفانی تخت ارابه خداست; به همان صورتی که در فصل اول سفر تکوین وصف شده است. این آموزه ها در دوره تلمودی (135 ق. م. - 1050 م) به دقت حفظ شدند; تا مبادا بر غیر سالکان آشکار شوند، که اگر چنین می شد، به سوء تفاهماتی می انجامید که نتیجه ای جز بدعت نداشت. گفته اند که خاخام یوحانان بن زکای پدر عرفان مرکبه است; و خاخام آکیبه پدر عرفان تاریخ آفرینش.
آیین قباله عملی
در کتاب حزقیال نبی آمده: «و بالای فلکی که بر سر آنها بود شباهت تختی مثل صورت یاقوت کبود بود و بر آن شباهت تخت شباهتی مثل صورت انسان بر فوق آن بود... این منظر شباهت جلال یهوه بود، چون آن را دیدم، به روی خود در افتادم و آواز قائلی را شنیدم.» (حزقیال نبی/ باب اول، آیات 26 تا 28) این قطعه از کتاب مقدس، به عنوان اساس یا مدار اولین و بلندترین مرحله عرفان یهودی (عرفان مرکبه) به کار رفت، که تقریبا دوره 100ق. م تا 1000م را در برمی گیرد. اصطلاح مرکبه، یعنی تخت ارابه الهی، ما را به ارابه رؤیای حزقیال ارجاع می دهد. عارف مرکبه، یا همان گونه که گاهی می گویند، راکب مرکبه فقط یک غرض دارد: ورود به جهان تخت مرکبه. اما این کار آسانی نیست، زیرا عابد نه تنها باید از هفت آسمان عبور کند تا به انتهای آن برسد، بلکه باید از هفت هخال (تالار یا عمارت آسمانی) نیز بگذرد، پیش از آن که به خود مرکبه در هفتمین و آخرین هخال برسد.
آمادگی برای این سفر، آسانترین فنون شمن گرایانه، مثل روزه و ذکر و دعا، بود. راکب مرکبه هنگامی که به حالتی از جذبه می رسید، باید روحش را به بالاها (و طبق عرفان مرکبه متاخر به پایینها) بفرستد تا به پوشش در بر گیرنده مرکبه رخنه کند. عارف برای محافظت از خود در مقابل شیاطین و ارواح شروری که در هر مرحله سعی می کنند او را نابود کنند، باید قبلا طلسمها، نشانها و وردهای جادویی را آماده کرده باشد. هر عبور موفقی از یکی از هفت قصر باز، مقتضی تدابیر جادویی بیشتری است; و عارف باید در دست، یا در حافظه، وردهای بسیار مشکل و طولانی داشته باشد تا سلامت خود را تضمین کند. در سراسر این تجربه، مرگ او را تهدید می کند. در یک جا باید بدون پا در فضا بایستد. دروازه بانانی که جلو هر قصری خواهد دید، موجوداتی عظیم الجثه ای هستند; بلندتر از کوهها، با نورهایی که از چشمانشان ساطع است، گلوله های آتشین از دهانشان می بارد، اسبهایشان که شبیه اژدهایند با نوشیدن رودخانه های آتش سیر می شوند. در مقابل این موجودات بود که عارف می باید تعویذها، مهرها و کلمات رمزی نزد خود داشته باشد.
ریشه مناسک جادویی قباله
اکثر مناسک جادویی قباله متاخر، ریشه در این عرفان کهن داشت. عرفان مرکبه ساده ترین شکل عرفان یهودی است; و صرفا عرفان وجدآمیز است. عارف در جستجوی چیزی بیش از دیدن مرکبه نیست. در این عرفان، هیچ بیان عقیدتی صریحی ورای گزارشهایی از سفرهایشان به درون آسمانها، که حاصل تجربه است، وجود ندارد; و کمترین اشاره ای به نظام گسترده ای ورای نظام شمنیزم ساده و درهم تافتگی بعدی آن با جادو دیده نمی شود. راکب مرکبه سعی نمی کند فراتر از ملکوت تخت را ببیند یا از سرشت و منشا آن جویا شود. ورود موفق به عمیق ترین قلمروهای هفتمین هخال برای بسط یا کمال معنوی عابد آشکارا سودمند بود، اما درباره سرشت دقیق استحاله ای که راکب مرکبه دستخوش آن می شود، هیچ ذکری میان نیامده است. هیچ فرد با انصافی نمی تواند به ظرایف و لطایف عرفان یهودی متاخر اشاره کند و بگوید که این مکتب عرفانی (عرفان مرکبه) حادثه کوچکی در تاریخ عرفان یهود بوده است. این مردان که خود را بی پروا در آتش جهان افکندند، جز در طلب تجربه الوهیت با همه شکوهش نبودند و نمونه های شجاعانه ای گشتند که سرمشق عرفای بعدی شدند. شاید تفکر مرکبه فاقد نظریه های فلسفی یا فرجام شناسانه باشد، اما خالی از معرفت به عشق خدا نیست، که مانند ریسمانی از آتش در کالبد قباله متاخر در حرکت است. این که نزدیک به هزار سال مردانی راضی بودند که برای دلیل ظاهرا ساده ای، مثل تصدیق، بخش کوچکی از متن مقدس تمامی زندگی و تفکرشان را به مخاطره بیندازند، بر نیاز انسان به داشتن گواهی بر الوهیت تاکید دارد. شاخه عملی قباله خارج از سنت عرفانی سالکان مرکبه و دلمشغولی شان با فرشته شناسی، طلسمها، وردهای جادویی، و بدون اشاره به پوشیدن یا درآوردن شعایری خرقه های مقدس، به وجود آمد.
مکتب قباله آلمان
بنابر نظر الیعاذرورمی (1238-1165)، یکی از قدیمی ترین پیروان قباله آلمان، ادبیات قباله عملی در 917 میلادی به دست دانشمندی بابلی، به نام آرون بن شموئیل، به ایتالیا معرفی شد. او پس از ورود به خانواده اهل علم و دین کالونیموس دانش عرفانی اش را به آنان منتقل کرد. هنگامی که آنان در 917 میلادی به راین لند رفتند، برخی از آنان آنچه اکنون مکتب قباله آلمان شناخته می شود، بنیاد نهادند; و برخی دیگر حسیدیم کهن را. تا زمان الیعاذرورمی، آموزه عرفانی ای که توسط آرون بن شموئیل منتقل شده بود، ملک طلق خصوصی خانواده کالونیموس تلقی می شد.
یهودا هاحسید زاهد (متوفی 1217)، عضو خانواده کالونیموس بود، که شاگردش الیعاذر را به اظهار آموزه منقول و مکتوب قباله عملی به شمار بیشتری از شنوندگان سوق داد. شاخه آلمانی مکتب قباله، یا قباله عملی، طبیعتا وجدآمیز بود; و دعا را به منزله وسیله ابتدایی به کار می برد، و آن را با تمرکز و تامل تکمیل می کرد، و با مناسک جادویی زینتش می داد. باید به خاطر داشت که این شاخه از مکتب قباله در عرفان مرکبه ریشه دارد; و بسیاری از نمادپردازیها و نظریه هایش را مستقیما از آن سنت گرفته است. تفاوت مهم عرفان مرکبه و قباله عملی در این است که دومی علاقه ای به عروج به تخت الهی ندارد، مگر در عبادت. اثر جادویی کلمه در این عرفان سبقت می گیرد. عارف مرکبه فقط علاقه مند به وردهای ثابت نیست، بلکه به جای آن از سر صرافت طبع احساساتش را به هنگام جذبه بیان می کند. مسلما وردهای جادویی باید آموخته شوند و از حفظ تکرار شوند، اما چنین اعمالی به مقصد عمده تمرکز بر خود تخت الهی ورد می رسانند.
آموزه های اساسی مکتب قباله آلمانی
مکتب قباله در آلمان، یا حسیدیم متقدم، تلاشی برای دادن تفسیر و تمرکزی نوین به سنت مرکبه بود. آموزه های اساسی این مکتب آلمانی عرفان را می توان سه نظریه دانست:
1. اولین عنصر در تفکر آنان این اندیشه بود که خدا بسیار والاتر از آن است که ذهن بشری بتواند او را درک کند. تقدس و عظمت او بی نهایت است و فقط می توان آن را با حضوری از خدا، که در همه چیز پنهان است، دریافت. اما از آن جا که او باید برای فرشتگان و مردانی که آگاهی ثابتی از حضور خدا یافته اند قابل رؤیت باشد، به جلالش اجازه داد تا به صورت آتشی الهی یا نوری درآید که فقط پیامبران یا عرفا می توانند آن را بشناسند. این شکوه و عظمت کوود (Kavod) نامیده می شود و عرفای این دوره خود آن را آفریننده نمی دانند، بلکه آن را اولین مخلوق، یعنی شخینا، می دانند. عارف که نمی تواند مستقیما به خود خدا تقرب حاصل کند، می تواند خود را با شکوه و عظمت او متحد سازد. چشمگیرترین نقطه این نظریه آن است که کوود دو وجهی است: یک وجه آن غیرقابل رؤیت، و وجه دیگر قابل رؤیت یا درونی است، که عقیده بر این است که در همه مخلوقات حاضر است، اما بدون شکل; و فقط به صورت یک صدا وجود دارد.
2. عنصر دوم در مکتب قباله آلمان توصیف چهره ای است که عقیده دارند بر روی تخت ارابه عرفای مرکبه جای می گیرد; یعنی فرشته بالدار. این فرشته بالدار فیضان شکوه قابل رؤیت خدا، یعنی شخینا، است، که شعله آن خدا را در بر گرفته، و نه تنها باعث پدید آمدن این فرشته بالدار و تختی که برروی آن می نشیند شده است، بلکه باعث آفریده شدن ارواح انسانی گشته است. واهب الصور، از استحاله این فرشته بالدار به شکلی انسانی، نمونه انسان را بر صورت خدا ساخت.
3. عرفای آلمانی عقیده داشتند که چهار جهان یا قلمرو هست: قلمرو شکوه و عظمت خدا; قلمرو فرشتگان; قلمرو ارواح حیوانات; و قلمرو ارواح اهل تعقل (انسانها). عارف تنها وقتی می تواند از این لذتهای معنوی بهره ببرد که حیاتی سرشار از تقدس و تواضع داشته باشد; و زندگیش را در مسیر از خود گذشتگی و نوعدوستی سوق دهد. وظایفش در برابر خدا، هیچ وقت مانع انجام وظایفش در برابر اجتماع نشود. به دلیل این ارتباط با کوود، انسان بیشتر مسئول نیازهای معنوی همنوعان خود است. پویایی این شاخه از عرفان یهودی تا حدود 1150-1250 دوام آورد.
قباله نظری
ریشه های این مکتب در بابل است، اما جرقه ای که منجر به ظهور آن شد، کتاب آفرینش (سفر یصیرا) بود. کتب دیگری نیز بودند که از نظر قباله گروان اهمیت داشتند، اما تاثیر هیچ یک از آنها مانند این یکی پویا نبود. در قرن دوازدهم، پرووانس، محل تولد این شاخه از مسلک قباله بود که در قرن چهاردهم در اسپانیا به اوج شکوفایی خود رسید. در حالی که یهودیان آلمان در کاربرد عملی عرفانشان در واقع در جستجوی پناهگاهی از شر ظلم و ستم و بندگی ای که از آن رنج می بردند بودند، یهودیان پرووانس و اسپانیا در این دوره کمتر تحت فشار بودند و بهتر می توانستند از نعمات نظرپردازی بهره ببرند. آنان نیازی نداشتند که برای تغییر وضعشان متوسل به فنون وجدآمیز و طلسمات گوناگون شوند. تحقیقات نوین، مشکل مهمی در پیگیری ریشه های قباله نظری در پرووانس دارد. آنچه دانسته شده، محدود و مبهم است. قباله سنتی، اسحاق کور را مبتکر قباله نظری می داند. آنچه به یقین دانسته شده، این است که کهنترین محصول ادبی قباله نظری، اثری بود تحت عنوان «رساله درباره فیضان»، نوشته یعقوب هانظیر در حدود آغاز قرن دوازدهم. در زمان ظهور این کتاب، قباله مطلبی عمومی و همگانی نبود. فقط خواص به آموزه های سری آن دسترس داشتند.
آموزه چهار جهان
آموزه چهار جهان را نیز رساله درباره فیضان به این مایه اندک افزود; چهار جهانی که خدا از طریق آنها خود را آشکار می کند. این آموزه در رساله درباره فیضان بسیار ساده مطرح شده است، اما بعدها قباله گروان متاخر، شاخ و برگهای پیچیده ای بدان افزودند. پیروان قباله علت تجلی جهان ماده را فعالیت فیضانی خدا می دانند. این مادی شدن در چهار مرحله یا جهان، به صورت همزمان، رخ داد. جهان اول atsiluth خوانده می شود. جهان فیضان که در آن خدا خود را به صورت مثل اعلی (نمونه های برین) آشکار می کند. در این جهان اول است که سفیراها اساسا خود را ظاهر می سازند و در آن سکنا دارند. درست همان گونه که نظام سفیراها همچون روندی که به صورت ابدی در خدا جریان دارد شرح داده شد، نیز باید این چهار جهان، تا آن جا که مادی شدن فعالیت خداست، به صورت روندی که در درون او رخ می دهند تلقی شود. جهان اول نمایانگر شکل اول فعالیت نهانی خداست; تشعشع نوری از قدرت لایزالش به صورت ایده یا مثل اعلی که بعدا الگوهایی برای همه چیز در جهان خواهند شد. در همین جهان است که اتحاد خدا و شخینایش، وجه مؤنث ذات خدا، رخ می دهد. سه جهان بعدی در واقع ثمره اتحاد آنهاست. جهان اول نامش atsiluth را از فعل عبری در سفر اعداد، باب 11، آیه 17 می گیرد: «و از روحی که بر تو است گرفته، بر ایشان خواهم نهاد.»
جهان دوم beriah خوانده می شود. جهان آفرینش که در آن مرکبه از فیضانات انوار سفیراها، که از جهان اول جاری می شود، شکل می گیرد. این جا ارواح پاک پرهیزگاران واقعی و والامرتبه ترین طبقات فرشتگان جهان سکنا دارند. هنگامی که فیضان شخینای بی تعین از بالا به این جهان نفوذ و رسوخ می کند، این فرشتگان اند که از سر وجد و سرور دور نور او جمع می شوند تا بدنشان را شکل دهد. نام این جهان، و نام دو جهان بعدی، از سه فعل عبری در کتاب اشعیاء، باب 43، آیه 7، گرفته شده است: «یعنی هر که را به اسم من نامیده شود و او را به جهت جلال خویش آفریده و او را مصور نموده و ساخته باشم.»
جهان سوم yetsirah نامیده می شود. جهان شکل و صورت و جایگاه ده گروه از فرشتگان ملا اعلی. این فرشتگان تحت ریاست (Metatron) امیر جهان یا فرشته حضور الهیند. نام این فرشته در هیچ جای عهد عتیق یافت نمی شود، ولی خاخامها به ما می گویند او کسی است که این قطعه از سفر خروج، باب 23، آیات 20 و 21 درباره اوست: «اینک من فرشته ای پیش روی تو می فرستم تا تو را در راه محافظت نموده، بدان مکانی که مهیا کرده ام برساند. از او برحذر باش و آواز او را بشنو و از او تمرد منما، زیرا گناهان شما را نخواهد آمرزید، چون که نام من در اوست.»
خاخامها به ما می گویند نامی که در این فرشته است shaddai (قادر مطلق) است; و چون ارزش عددیش، در علم حروف و اعداد، یعنی 314، متناظر است با ارزش عددی حروف عبری ای که نام متاترون را می سازد، این همان فرشته ای است که فرستاده شده تا جهان را نظام بخشد. سنت به ما می گوید این فرشته در اصل همان انسان پرهیزگار، یعنی اخنوخ، بوده است; همو که پس از مرگش به بالاترین طبقه در میان فرشتگان رفعت یافت. چشمانش به مشعل و مژگانش به نور و رگهایش به آتش و جسمش به شعله درخشان مبدل گشت. خدا او را در کنار تخت جلالش جای داد; تختی که اخنوخ تا این زمان حافظ آن است.
این تخت در جهان دوم (beriah) جای دارد. و جهانی که او به نگهبانی در آن می ایستد، در جایی است که هخال ها; هستند، هفت راهرو آسمانی، که عرفای مرکبه باید در تلاش برای وصول به تخت خدا از آن عبور کنند. هر یک از جهانهای قبلی، به همان میزان که فیضان اصلی به هنگام شکل دادنشان ناخالصتر می شود، میزان کیفیت هر یک از آنها کمتر می شود. در نتیجه، ناپاکیهای حاصل از این نور جمع می شود تا جهان چهارم را شکل دهد، که جهان ماده، همان جهان طبیعت و وجود انسانی است. نام این جهان asiyah است. این اصطلاح به جهان ساختن ترجمه می شود. در این جهان آخر است که شخینا در تبعید زندگی می کند و در میان انسانها و ارواح شروری که همواره بر سر روح انسانها با هم نزاع دارند به سر می برد.
فیضان تورات به عنوان آلت آفرینش
مطلب شاخص دیگر در این آموزه، فیضان تورات به عنوان آلت آفرینش است. اهل قباله گمان می کنند که این کتاب ارگانیزمی زنده است و نظام و ساختار آن در جهان مخلوق منعکس شده است. همه چیز نمونه اصلی اش را در تورات دارد: ظهور این نظام الهی در بسط و خفای این چهار جهان نیز نهفته است. در آغاز، هنگامی که خدای پنهان ظهور خویش را از طریق تورات مکتوب و منقول ملاحظه کرد، همه امکانات زبانی در سرآغاز جمع شدند. بدین شکل تورات به عنوان توالی همه ترکیبها و تقدیم و تاخیرهای ممکن حروف الفبای عبری به وجود آمد. در این نظام ظاهرا آشفته است که تورات از جهان atsiluth جهان فیضان الهی، پدید آمد. در جهان دوم، جهان آفرینش، آن حروف مرکب که در جهان اول بودند و به بهترین وجه نمایانگر اسمای الهی بودند، انتخاب شدند و در کنار آن ارواح پرهیزگاری که در آنجا سکنا دارند، قرار گرفتند. اسما و قوای فرشته آسای جهان سوم، جهان تشکل، تورات را در شکل سوم غیر مادی و نامرئی اش می سازد. تا این زمان، کلمات این کتاب چیزی جز بافتی در هم پیچیده از فیضانات نیست، که فقط برای عرفا و استادانی که قابلیت دستیابی به آن را فراتر از محدودیتهای خود دارند، قابل حصول است. فقط در جهان چهارم، جهان ساختن (asiyah) است که تورات آن می شود که ما می شناسیم.
آدم و چهار جهان
آدم نیز در این طرح از چهار جهان جای می گیرد. در جهان اول او را انسان آسمانی بالاتر می یابیم; نمونه اعلای همه اشکال و نمونه اعلای خود انسان. جهان دوم آدم را همان گونه که اول بار در سفر تکوین ظاهر می شود می نمایاند: باب اول، آیه 27: «پس خدا آدم را به صورت خود آفرید; او را به صورت خدا آفرید.» جهان سوم شامل باغ عدن است; وقتی که جامه ای از نور به جای گوشت و پوست در بر دارد. آدم این سه جهان دو جنسی بود. آدم جهان چهارم آدمی است که اخراج و تبعید می شود. آدمی ساخته شده از پوست و گوشت که اکنون می تواند تولید مثل کند، چون دیگر دو جنسی نیست. این چهار آدمی که در چهار جهان شرح داده شد، انسان جهانی را می سازد. (animus mundi) در این منظر، مغزش در جهان اول، قلبش در جهان دوم، نفسش در جهان سوم، و آلات تناسلی اش در جهان چهارم جای دارد.
کتاب بحیر (Bahir) یا کتاب روشنایی
اثر دیگری که برای قباله نظری اهمیتی چشمگیر دارد، کتاب بحیر است، که در پرووانس، حدود سال 1180م منتشر گشت. برخی آن را به اسحاق کور نسبت می دهند، اما این نسبت بیشتر افسانه است تا حقیقت. در این کتاب است که دو عقیده قباله نظری ابراز می شود، که در قرون بعدی تفکر قباله ای را تحت تاثیر قرار می دهد: ارتباط سفیراها با اصول اولیه معقول، که نظام آن به روشنی رسم شده و یک اصل مؤنث در خدا، شخینا، که نه تنها معرف کالبد معنوی بنی اسرائیل است، بلکه معرف روح خود انسان است. شخینا در عبری، صرفا به معنای «ساکن بودن در» است; و در کتاب مقدس از این کلمه برای نشان دادن حضور خدا و تجلی حضور الهی در جهان و انسان استفاده می کند. احتمالا این حضور بیشتر به صورت نوعی احساس حضور کسی در اتاقی است که گمان می رود خالی باشد. این احساس می تواند نظیر احساس حضور خدا (شخینای او) باشد.
در کتاب بحیر، نه تنها از شخینا به عنوان امری الهی یا بخشی از خود خدا یاد می شود، بلکه این کتاب آن را قدرتی مؤنث می داند. مضافا این که مجمع روحانی- عرفانی بنی اسرائیل، امت دینی، نیز شخیناست. امت بنی اسرائیل همواره امتی الهی تلقی شده است; و همواره جدا از خدا، اما تحت نظر او بوده است. در این کتاب، نویسنده به ما می گوید که این مجمع روحانی نه تنها بخشی از خداست، بلکه به دلیل این واقعیت که بنی اسرائیل همواره به عنوان دختر یا عروس مظهر خدا بوده است، این امت در واقعیت معنوی خود نیز هم همسر اوست و هم دختر او! نتایج این یکی کردن مجمع روحانی با شخینا، به عنوان وجهی الهی، به دست شولم مطرح شد; آن جا که اشاره می کند که تلمود صریحا می گوید هر وقت فرزندان اسرائیل تبعید شده اند، شخینای خدا همراه آنان بوده است. به معنای ابتدایی، یعنی خدا آن جا با آنان بود. در پرتو این بیان از کتاب بحیر، این امر روشن می شود که هر وقت بنی اسرائیل به تبعید رفتند، بخشی از خود خدا نیز با آنان به تبعید رفت. همچنین شخینا، neshamah یا روح الهی انسان است.
یهودیان قرون وسطا روح را بریده شده از تخت جلال می دانستند; و گمان می کردند که با نزول آن به درون بدن انسان، این روح نه تنها از حالت محدودیت، بلکه از امکان آلودگی از طریق گناه انسانی، رنج می برد. از منظر نویسنده بحیر، بخشی از خود خدا محدود گشت و در معرض آلودگی قرار گرفت. تمام کتاب بحیر، فقط سی تا چهل صفحه است، اما بیانات عقیدتی اش خط سیر عرفان یهودی را برای همیشه تغییر داد.
منـابـع
فروزان راسخى- مقاله ادبیات و خاستگاه تاریخى مکتب قباله- فصلنامه هفت آسمان- شماره 4 ،
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها