بررسی مسئله بحران طبیعت در تفکر فرانسیس بیکن (انسان و طبیعت)
فارسی 3892 نمایش |در قسمت دوم مقاله به مباحثی چون: علم به مثابه تفتیش طبیعت، فرمانروایی انسان بر طبیعت و توجیهات بیکن برای مشروعیت فرمانروایی انسان بر طبیعت پرداخته می شود و در پایان نیز به لزوم و اهمیت جستجوی راه حل انسان شناسی برای حل بحران طبیعت اشاره شده است.
علم؛ تفتیش طبیعت
همان گونه که پیش از این اشاره شد از نظر بیکن شناختن طبیعت تنها با نظر contemplatio میسر نیست بلکه رسیدن به آن مستلزم علم operatro است. علم تجربی جدید نه یک علم منفعل بلکه علمی فعال seientia active است. این خصوصیت علم جدید تنها به واسطه آن نیست که چون غایتش توانایی بخشیدن به انسان است علم به چگونگی تصرف او در طبیعت برای جهت دادن روندهای طبیعی در مسیر برآورده ساختن نیازهای انسانی و در نتیجه پایه ای برای تکنیک است.
علم، تنها دانستن این نیست که چگونه می توانیم در طبیعت تصرف کنیم. در علم پیشنهادی بیکن، خود دستیابی به شناخت حقیقی اشیاء طبیعی نیازمند اعمال روش هایی است که بی شباهت به یک فن techne نیست. در مقام شناخت طبیعت باید برای وصول به شناخت از ناحیه «فاعل شناسنده» تصرف هایی در طبیعت صورت بگیرد. این تصرف ها نه متعاقب شناخت بلکه مقدم برآنند. بیکن برای بیان این اقدم علم در مواجهه با طبیعت از استعاره «بازجویی» یا «تفتیش» مدد می جوید. پژوهش عملی با روش هایی صورت می گیرد که بی شباهت به کار بازجویان و قاضیان در محکمه قضا نیست.
وجه مشابهت آزمون تجربی در علم طبیعت جدید با جریان تفتیش در محکمه در این است که طبیعت نیز همچون متهم دادگاه، به ویژه دادگاه تفتیش عقاید، اسرار خود را داوطلبانه فاش نمی کند. باید از طبیعت به گونه ای اقرار گرفت و در جایی که طبیعت داوطلبانه حاضر به فاش ساختن اسرار خود نباشد به ابزارهای دیگری متوسل شد. در جریان محاکمات قرن هفدهم در اروپا و از جمله در انگلستان اعمال شکنجه وسیله ای مجاز برای گرفتن اقرار شمرده می شد. از این روی بیکن درباره نحوه معامله علم تجربی با طبیعت، تعابیر و تمثیل های مربوط به دادگاه های دوران خویش را به کار می برد. او سخن از «طبیعت در ضد» و «طبیعت تحت آزار» در مقابل «طبیعت آزاد» و «طبیعت صرف» به میان می آورد.
طبیعتی که با اعمال فنون و به دست انسان از حالت نخستین خود بیرون رانده شده، تحت فشار قرار گرفته و تغییر شکل داده است. طبیعت از دیدگاه بیکن همانند پروتئوس موجودی هزارچهره است که با فن بازجویی و شکنجه چهره حقیقی خود را روشن تر از هنگامی آشکار می سازد که به حال خود رها شده باشد.
این تعابیر بیکن اینک با گذشت نزدیک به چهار قرن و با توجه به بحران محیط زیست و صدمات بزرگ و گاه جبران ناپذیری که از ناحیه تکنیک و علوم تجربی جدید بر طبیعت وارد آمده است معنا و اهمیت دیگری پیدا می کند. به ویژه آنکه سخنان بیکن نزد معاصران و آیندگان بازتابی در خور توجه داشت. به عنوان نمونه کانت در مقدمه چاپ دوم کتاب نقد عقل محض تحت تأثیر همین تعابیر و تمثیل بیکن مبنی بر دادگاه تلقی کردن علم و شناخت عملی تجربی می نویسد که عالمان علوم طبیعی سرانجام فهمیدند که عقل تنها چیزی را درک می کند که آن را بر اساس طرح خود برساخته باشد... آنها می بایست طبیعت را وادار کنند تا به پرسشهایشان پاسخ بگوید. (نقد عقل محض)
عقل.. باید به سراغ طبیعت... همانند یک قاضی برود که شهود را وادار می کند تا به پرسشهایی که او برایشان مطرح می کند پاسخ بدهند.
مطابق این تمثیل، طبیعت همانند متهمی در دادگاه علم تجربی است، با این تفاوت که پژوهشگر علمی بر خلاف بازجو و قاضی محکمه حق تفحص در تمامی شئون این متهم را دارد و طبیعت به گونه ای بی دفاع در معرض نگاه و پرسش های کنجکاوانه و آزمندنه و تصرفات گوناگون اوست.
بیکن در این باره تصریح می کند که خطاست اگر بپنداریم که کاوش در طبیعت در جزئی از اجزایش به نحوی از انحاء ممنوع باشد. یعنی به تعبیر رایج امروز «خط قرمز» و «منطقه ممنوعه» ای در کاوش علمی وجود ندارد. این سخن نیز در گوش کسانی که نسبت به پیامدهای امکانات عظیم و دگرگونی های بزرگ در شاخه های گوناگون علم و تکنیک نظیر مهندسی ژنتیک و مسئولیت های ناشی از آن نگرانی عمیق دارند پژواک مبازه طلبی با طبیعت را دارد.
فرمانروایی انسان بر طبیعت
سرانجام تعبیر مشهوری را داریم که در تاریخ فلسفه و علم با نام بیکن گره خورده یعنی «علم مساوی است با قدرت» که سرلوحه شعارهای علم طبیعت در عصر جدید گردید. به مقتضای این تعبیر، علم نوعی اعتمال قدرت، بلکه فراتر از آن، فرمانروایی انسان بر طبیعت است. جالب اینجاست که این عبارت بدان گونه که شهرت یافته است در خود آثار بیکن یافت نمی شود. متن عبارتی که از بیکن به تحریف این گونه نقل شده است چنین است:
به همین سبب آن هدف دوگانه، یعن علم انسان و قدرت مساوی با یکدیگرند زیرا ناکام ماندن در آثار [معلول ها] اغلب ناشی از نشاختن علت هاست.
شاید بتوان منشأ شهرت این نقل قول نه چندان دقیق را ترجمه انگلیسی این عبارت بدانیم. در این ترجمه به جای فعل Concidunt در لاتین، are synonymovs آمده است. مصدر Coincidere در زبان لاتین به معنی «هم آیندی» و در اصطلاح به معنی «مساوقت» است، در حالی که در زبان انگلیسی to be synonymovs به معنی مترادف بودن است. اندک تأملی در آثار بیکن نشان می دهد که از دیدگاه خود او نیز علم نمی تواند مساوی با قدرت باشد، زیرا شرط نخستین دستیابی به علم، مشاهده است و مشاهده علمی از نظر بیکن با نوعی تجربه، توانایی و عمل همراه است. بنابراین شرط و شروط نمی توانند مساوی با یکدیگر باشند. از طرف دیگر اگر دانش به دست آمده مقدمه ای برای تجربه های جدید باشد، باز این دانش با آن تجربه ها یکی نیست بلکه سابق بر آنهاست. پس در هر حال علم نمی تواند مساوی با قدرت و دانستن همان توانستن باشد.
با وجود این «شعار» علم مساوی است با «قدرت» تأثیر شگرفی بر تاریخ اندیشه عصر جدید گذاشت، زیرا گذشته از آنکه دانستن را با توانستن گره می زد، هدف انسان از پژوهش در طبیعت را کسب قدرت و حاکمیت بر طبیعت معرفی می کرد. طبیعت از این پس بسان انباری تمامی ناپذیر از مواد و مصالح و انرژی جلوه می نمود که انسان می بایست در آن تصرف کند و ذخایر آن را در جهت منفعت جامعه انسانی به خدمت بگیرد. در این جا بینش جدید آدمی، برخلاف رای افلاطون که می خواست انسان را تحت حاکمیت ستارگان درآورد، طبیعت را به کنیزی می گیرد و بر آن فرمانروا می شود. جاذبه این فرمانروایی و رها شدن از بینشی که در آن انسان تابع طبیعت و محصور در چارچوب غایات آن است دامنه تاثیر گسترده ای یافت.
از جانب دیگر ممکن بود این طرز تلقی جدید از رابطه میان انسان و طبیعت و محور شدن او در عالم به گونه ای با فهم دینی رایج در آن زمان در تعارض قرار بگیرد و به سرکشی انسان نسبت به عالم خلقت و خداوند خالق تفسیر شود. به همین سبب بیکن می کوشد تا در کنار تبیین های فلسفی برای این اندیشه و توجیه محق بودن انسان در این ادعای حاکمیت و فرمانرواییش بر طبیعت بنیانی کلامی و به اصطلاح توجیهی شرعی نیز فراهم آورد.
توجیه بیکن برای مشروعیت فرمانروایی انسان بر طبیعت
بیکن در اثر دوران جوانیش «والریوس ترمینوس» درباره تبیین طبیعت غایت علم را «بهبود وضعیت انسان و جامعه بشری» می داند به این منظور که حاکمیت و قدرت انسان، که آن را در آغاز خلقت در اختیار داشته است، بار دیگر برقرار سازد و تا اندازه زیادی به او بازگرداند. اشاره بیکن به داستان آدم و حوا پیش از رانده شدنشان از بهشت در اثر خوردن میوه درخت ممنوعه و هبوطشان به جهان خاکی است. در سفر پیدایش از عهد عتیق در کتاب مقدس آمده است که خداوند خطاب به آدم ابوالبشر فرموده است: «تا پایان عمر به عرق جبینت نان خواهی خورد.»
این آیه که در تمامی تفسیرهای رایج از کتاب مقدس به منزله نفرینی بر نسل آدم تلقی شده است اینک از جانب بیکن به گونه ای مثبت تفسیر می شود و در کنار فرمان «زمین را فرمانبردار خویش سازید» به مثابه مجوزی برای مالکیت و بهره وری بلکه مبنایی برای حق اختیار انسان در غلبه و حاکمیت او بر طبیعت قلمداد شده است. او در این باره می نویسد: «انسان با گناه اولیه و هبوط خویش یکباره هم مرتبه معصومیت خویش را از دست داد و هم حاکمیتش بر طبیعت را. اما او می تواند بخشی از هر دوی این مراتب را حتی در این زندگیش دوباره به دست آورد. مرتبه اول را از طریق دین و ایمان و مرتبه دوم را از طریق فنون و علوم.» همان گونه که ملاحظه می کنیم بیکن این حاکمیت «دوباره» انسان بر طبیعت را مسبوق به حاکمیت پیشین او قبل از ماجرای گناه اولیه و هبوطش می سازد. از عبارت بیکن چنین بر می آید که حاکمیت و فرمانروایی بر طبیعت را نیز با مالکیت و حق تصرف در آن مترادف می شمرد. حال پرسشی که باقی می ماند این است که آن حاکمیت و مالکیت نخستین از کجا و چگونه برای انسان مسجل شده است؟
بیکن برای این حاکمیت و مالکیت نخستین نیز توجیهی کلامی دارد. حق حاکمیت و مالکیت بر طبیعت در اصل از آن خداوند خالق است که مالک و فرمانفرما بر «اصل علم دستان خویش» است. این مالکیت و حق تصرف پیش از هبوط آدم در آن هنگام که خداوند نامگذاری اسماء حقیقی تمامی اشیاء را برعهده او نهاد همچون موهبتی به انسان واگذار شده است. اما گناه اولیه آدم و حوا موجب شد که بنی آدم از آن پس ناچار باشند آن را با عرق جبین و کد یمین دوباره به دست آوردند و اوضاع و احوال خویش را به وضعیتی که پیش از این در بهشت داشته اند نزدیک کنند. بیکن تردیدی در این ندارد که این مالکیت و حاکمیت حق مجاز و مشروع انسان است زیرا: «اگر او قادر باشد مخلوقات را به نام های حقیقی شان بخواند، باید بتواند دوباره نیز بر آنان فرمانروایی کند.»
بدین ترتیب ملاحظه می کنیم که چگونه موضع گیری جدید انسان و نحوه برخورد و معامله او با طبیعت توجیهی کلامی نیز پیدا می کند. هرچند به نظر می رسد ولو با استناد به کتاب مقدس و استدلال های کلامی بیکن هنوز معلوم نشده است که چرا باید هدف علم «مخدوم قرار دادن طبیعت برای جایگاه و خواسته های انسان» باشد.
لزوم جستجوی انسان شناسی برای حس بحران طبیعت
برخورد و معامله او با طبیعت موجب شده است که او از دیدگاه فلسفه طبیعت، فلسفه علم و فلسفه تکنیک چهره ای قابل توجه و درخور تأمل باشد. به ویژه در مقایسه میان مدینه فاضله بیکن که در کتاب کوچک و ناتمام آتلانتیس نو به تشریح آن پرداخته و در آن عالمان تجربی و تکنسین ها در «خانه سلیمان» سکنی گرفته و مقدرات این جامعه را در دست دارند با وضعیت کنونی ما که در آن علم و تکنیک سیطره روزافزونی بر تمامی شئون حیات طبیعی و اجتماعی ما پیدا می کنند، بسیار جالب است. این مقایسه، راه را بر پرسش های متعددی می گشاید. با فرض پذیرش چیزی به نام «بحران طبیعت» اینک می توان پرسید که آیا هدفگذاری بیکن برای علم تجربی و تکنیک که همان رساندن بیشترین انسان ها به بالاترین خوشبختی و همچنین تلقی او از خوشبختی به عنوان وفور و رفاه و ایمنی مادی، یک هدفگذاری ناسنجیده بوده و باید مورد تجدید نظر قرار بگیرد و یا صحت و ارزش این هدفگذاری همچنان به قوت خود باقی است و باید منشا خطا را در «روش های علمی و راهبردهای علم و تکنیک جستجو کنیم و بار دیگر با اصلاح این روشها به اهداف درست بیکن تحقق بخشیم؟
آیا ناچار هستیم که از بینش «انسان مدارانه» در برخورد با طبیعت چشم بپوشیم و دست برداریم و با درک اینکه خود ما نیز جزئی از این طبیعت هستیم نگاهی «طبیعت مدارانه» پیدا کنیم و برای طبیعت نیز «حقوقی» قائل بشویم؟ در این صورت ما چه دریافتی از «طبیعت» خواهیم داشت و چگونه می توانیم برای این «طبیعت»، «حقوق» قائل بشویم؟ به علاوه، اگر همه این پرسش ها، پرسش از «باید» ها و «نباید» هاست و در نهایت به نسان باز می گردد، آیا خود این نیز به منزله نوعی دیگری از اندیشه «انسان مدار» نیست و آیا می توان اساسا به گونه ای دیگر اندیشید؟ آیا بازگشت همه این پرسش ها به تصویر ما از «انسان» و «جایگاه او در عالم» نیست و از «انسان شناسی» ما بر نمی خیزد؟ و سرانجام آیا این «انسان شناسی» وظیفه علم یا فلسفه است و نمی توانیم از دریچه انسان شناسی های دیگر، از جمله «انسان شناسی دینی» کوشش کنیم تا راههای نوینی را برای درک و حل این مسئله به غایت پیچیده انسان امروز بیابیم؟
منـابـع
فصلنامه فلسفی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران- شماره 1 صفحه 165- 170
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها