شرح احوال و تعالیم بنیادین کنفوسیوس (ژن)

فارسی 6978 نمایش |

در قسمت دوم بررسی احوال و آراء کنفوسیوس، به وجوه تربیتی، فلسفی، تاثیر فلسفه وی و وجوه مثبت و منفی تفکر وی پرداخته خواهد شد.

کنفوسیوس مربی

آرزوی بزرگ کنفوسیوس سیاست بود، اما دستاورد بزرگش در زمینه ی تربیت بود. مربیی بود با مهارت و آوازه ی بسیار، همواره گروه گوناگونی از جوانان مشتاق در کنارش بودند. برای ماهانه کمترین مقدار گوشت خشک می آوردند و به شاگردی او می آمدند تا علم لی (آیین ها) و هنرهای وابسته به آن را بیاموزند. این شکل تربیت، نوآوری بزرگ دوره ی جو بود. پیش از آن نگهبانی رسمی همه ی شاخه های دانش نسل در نسل با اشراف حکومتگر بود و چنین نبود که شخص خاصی به کار آموزش توده ی بزرگ مردم پرداخته باشد. بدین سان کنفوسیوس اولین آموزگاری بود که آموزش را در چین در دسترس همگان گذاشت. می گفت: «هرگز از آموختن به مشتاق دانش خودداری نکرده ام، خود اگر مرا فقط کولباری گوشت خشک پیشکش آورده باشد.»
فقط به کسی تعلیم نمی داد که مشتاق آموختن نباشد یا نتواند به اندیشه های خود شکل ببخشد. در این باره می گفت: «دیگر به آن کسی نخواهم آموخت که چون یک گوشه ی مطلب را برای روشن کرده باشم نتواند سه گوشه ی دیگر را خودش استنتاج کند.»
بزرگی کنفوسیوس از این واقعیت ثابت می شود که از زمان او به این سو تربیت همواره جای برای جوانان مستعد داشته است که با مطالعه و کوشش خود می توانستند از خاستگاه های پایین به مقامات بالا برسند.

طبقات شاگردان کنفوسیوس
کنفوسیوس موقعی که به زندگی خصوصی روآورد از سراسر چین مردانی خوش آینده را به خود جلب کرد، که بسیاری از آن ها در فضائل اخلاقی و ادب و سیاست مردان برجسته ای بودند. می گویند حدود سه هزار شاگرد داشت. اما فقط نام هفتاد و دو تن را می توان قطعا مسلم دانست، و نام بیست و پنج تن هم در گزارش های تاریخ ملی آمده است.
شاگردانی که او را در سفرهای روزگار آوارگیش همراهی می کردند و از تعالیم شخصی او بهره می بردند به چهار گروه تقسیم می شدند: نخست آن ها که برای فضائل اخلاقی شان معروف بودند؛ دوم آن ها که در سخنوری استاد بودند؛ سوم آن ها که در حکومت نامور شدند؛ و چهارم آن ها که در ادبیات برجستگی داشتند. بسیاری از شاگردان بزرگتر او بعدها هر یک به حق دانشمندان و اندیشمندان کاملی شدند. تا حد زیادی از طریق همین شاگردان بود که کنفوسیوس تأثیر دامنه داری از خود در شکفتن فرهنگ چینی به جا گذاشت و لقب سو وانگ یافت، یعنی «شاه بی تاج و تخت»، که تایید نفوذ معنوی چندین قرنی او است.

محتوای و مواد آموزش های کنفوسیوس
به طور کلی آموزش پیشنهادی کنفوسیوس در اخلاق و هنر بود. بنیاد تربیت، هنر است و آیین ها و موسیقی و شعر. بنابر کنفوسیوس، آیین ها به شکل نهاد اجتماعی اندیشه ی ما را منظم و آروزهای ما را هدایت می کند. موسیقی همچون «نیرویی انسان ساز» احساسات ما را هماهنگ می کند و شهوات ما را باز می دارد. شعر، به گونه ی یک «نیروی اخلاقی» طبیعت ما را دیگرگون می کند و حس اخلاق را به ما الهام می بخشد. بدین سان هر هنری خود به تنهایی مهم است، و هم بنیاد دانش اخلاقی به شمار می آید. به زبان کنفوسیوس (منش ما) از شعر پرورده شده، با آیین ها بنیاد گرفته با موسیقی کامل می شود.
به جز شعر و آیین ها و موسیقی، شو (تاریخ)، یی (تغییر) و چون چیو (بهار و پاییز) نیز آموخته می شد. این ها به شش کهن نامه یا شش کتاب باستانی معروف اند، که میراث فرهنگی گذشتگان را می سازد و بعدها نام کلی محتوای آموزش مدرسی شد. در کتاب دائویی جوانگ زه (دفتر سی وسوم، دیان سیا) هدف خاص هر یک از این موضوعات آورده شده است. شعر برای یاد دادن آرمان است؛ تاریخ یاد دادن رویدادها است؛ آیین ها یاد دادن رفتار است؛ موسیقی یا دادم هماهنگی است.
تغییر، نیروی دوگانه ی جهان را می آموزد؛ و بهار و پاییز اصل بزرگ سربلندی و وظیفه را می آموزد.
چنان که در کاربرد عملی هنرهای بالا گفته شد، در این جا بر کاربرد تربیت در شکفتن شخصیت تأکید می شود تا بر دانش برای دانش.
کنفوسیوس با توجه به جریان یادگیری چین گفته است: «خواندن بی اندیشه بیهوده است و اندیشه ی بدون خواندن خطرناک.»
نظرش بیشتر این بود که مرد از همه چیز گذشته باید درباره ی محدودیت های خود نظری روشن و واقع بینانه داشته باشند. زمانی به زه لو گفت: «بیا راه دانشت بیاموزم. فقط موقعی بگو می دانی که به راستی بدانی، و نادانی خود از آن چه نمی دانی بپذیرد، این راه دانش است.»

هدف تعلیم و تربیت
آن عامل بنیادی که شوق کنفوسیوس برای تربیت همه ی انسان ها بر آن نهاده شده این اعتقاد بود که نهاد انسان ها بسیار همانند است، و اختلافشان تنها از عادات و رفتارهایی است که به طور فردی از راه دانش فرا می گیرند کنفوسیوس دلش می خواست این نکته را تضمین کند که دانش اکتسابی انسان را به انتخاب آن چه نیک است راهنمایی خواهد کرد. بدین ترتیب کنفوسیوس مربی به کارش به چشم کاری اخلاقی و نیک نگاه می کرد. مقصود او از تربیت این بود که مردمان، نیکی را برگزینند و با این کار سهم خود و سهم کل انسانیت سرانجام آن که کنفوسیوس درباره ی خود گفت: «هستند مردمی که دست به کاری می زنند بی آن که بدانند چرا چنین می کنند. اما من چون آن ها نیستم. بسیار گوش می دهم و سپس بهترین را برمی گزینم و آن را پیروی می کنم. بسی می بینم و سپس آن را می آموزم و به یاد می سپارم، این به دانش حقیقی نزدیک است.»
و جای دیگر خود را همچون آموزگاری وصف می کند که کارش توجه کردن به چیزها در سکوت، اندوختن دانش از خواندن بسیار و هرگز سر بر نتافتن از آموختن به دیگران است. این ها صفات بزرگ ترین آموزگار تاریخ چین بود. طبیعی بود که زادروز او را «روز ملی آموزگاران» بنامند.

کنفوسیوس فیلسوف

کنفوسیوس درباره بنیاد اندیشه خود می گوید: «در تمام اندیشه ی من یک تصور بنیادی جاری است.» در مجموعه ی دانشی که کنفوسیوس شکوفاند تعلیم ژن یا «انسان دلی» اندیشه ی بنیادی کل آن نظام به شمار می آید. چیزهای دیگر، یعنی علم اخلاق و آرمان های زندگی و علم سیاست همه استنتاج از این نظریه است، و از این آموزه ی برجسته سرچشمه می گیرد

مفاد اندیشه «ژن»
ژن بیانگر آرمان کنفوسیوس است درباره ی تربیت انسان، شکوفاندن استعدادهای او، تعالی بخشیدن به شخصیت فرد و حفظ حقوق انسان. جوسی (1130- 1200م) دانشمند نامدار کنفوسیوسی سلسله سونگ، ژن را چنین تعریف کرده است: «فضیلت روان»، «اصل مهر» و «مرکز آسمان و زمین». معنی «ژن» از دو واژه ساخته شده است، یکی «انسان» و دیگری «دو»، و این نشان می دهد که «در ژن» نه تنها انسان بلکه بستگی او با انسان های دیگر هم تأکید می شود. کنفوسیوس بر آن بود که پیوندهای انسانی باید بر بنیاد احساس اخلاقی ژن نهاده شود، که به کوشش های مثبت برای خیر دیگران می انجامد. او می گفت: «ژن دوست داشتن دیگران است.» کنفوسیوس در حقیقت ژن را نه تنها گونه ی خاصی از فضیلت اخلاق بلکه آمیزه ای از همه فضائل می داند. از این رو، شاید بشود آن را به «فضیلت کامل» تعریف کرد.
شاید بتوان اندیشه ی ژن را در مفهوم های سیائو یا وظیفه ی فرزندی و دی یا مهر برادرانه بیان کرد. این دو مفهوم بیانگر یک احساس انسانی است که از خودپرستی برکنار است. وظیفه ی فرزندی نشان یک حالت پیوند معنوی با جاویدی زمان و مهر برادرانه نشانه ی یک حالت بستگی معنوی با نامحدودی مکان است. «جوان تا روزی که در خانه است باید وظیفه ی فرزندی را به جا آورد و روزی هم که از خانه رفت مهر برادرانه را. باید پرشوق و یکدل باشد، همه را دوست بدارد و دلبسته ی ژن باشد.»

بنیادهای ساختار و ساماندهی اجتماع
کنفوسیوس که حس تیزی به عملی بودن داشت، دو هنر وظیفه فرزندی و مهر برادرانه را بنیاد ساختار اجتماع می دانست، و با گسترش آن ها در زمان و مکان، و پراکندن تاثیر آن ها در همه هنرهای وابسته دیگر، آن دو را رشته ی یگانگی اجتماع و بستگی میان نسل های آینده کرد. وظیفه ی فرزندی و مهر برادرانه در گسترشی بیشتر بنیاد عقلی مهر به انسان ها می شود.
در سخنان، دو مفهوم همانند دیگر هم آمده، یکی جونگ یا وفاداری، و دیگری شو یا نوعدوستی. جان انسان در حالت جونگ کاملا با خویشتن رسا است، حال آن که در حالت شو جان از جهان بیرون از خود، فهمی کامل و همدردی کاملی دارد. واژه ی چینی جونگ از دو مولفه ی «میانه» و «دلی ساخته شده است. انسان که دلش در میان باشد با دیگران همدردی می ورزد (و از این رو) به خود وفادار خواهد بود. به زبان کنفوسیوس: «او مرد ژن است و هرچند که می خواهد خویشتن را نگاه دارد، دیگران را هم نگاه می دارد، و هر چند که کمال خویش را می خواهد دیگران را هم به کمال می رساند.»
جونگ راه مثبت تمرین ژن است. واژه ی چینی شو به معنای «چون دل خود» است، یعنی با دیگران آن کن که دلت می گوید. کنفوسیوس در معنای شو می گوید: «آن چه به خود نمی پسندی به دیگران مپسند.»
شو راه منفی تمرین ژن است. مفهوم های جونگ و شو همان دو مفهوم سیائو و دی است، با این فرق که این دو اصولا به پیوندهای درون خانواده اشاره می کند، اما آن در «جونگ و شو» معنایی پهناورتر، اما کمتر اختصاصی، دارد. در هر دو مورد دلبستگی به حالتی از جان است که در آن مهر حقیق و ناخودپرستانه غلبه دارد. اصل ژن عامل نیرومند استمرار و پایداری فرهنگ چینی شده است. هیچ گاه نشده که یک نظام اندیشه با آن تماس پیدا کند بتواند آن را از تاثیر باز دارد. درس دادگری و دادگستری آن، درس روح شکیبایی و به هم مهر ورزیدنش امروزه هم چون پیش برای چین درست و شایسته است، نه تنها چین که چون نیک بنگری برای همه ی جهان چنین است.

بدرود حیات

«کوه گران ریز می شود،
تیر محکم بام فرو می شکند،
و فرزانه فرو می پژمرد.» (شی جی، کتاب 47، بخش 17)
این ها سخنان کنفوسیوس است که بامدادی چون از خواب برخاست (خوابی که خبر از مرگ او می داد) بارها آن را زمزمه کرد، و پس آن گاه چنین گفت: «چون شهریار روشنی برنخاسته، زیر آسمان هیچ کس نیست که مرا به استادی خویش بپذیرد، بیم آن دارم که فرجام من فرا رسیده باشد.»
کنفوسیوس در بستر ماند و بعد از هفت روز، در چهارمین ماه سال 479 ق م در هفتاد و سه سالگی درگذشت. او را در جوار زادگاهش به خاک سپردند، و بسی از شاگردانش سه سال در آن جا ماندند و به سوگواری نشستند. کمابیش در هر شهری معبدی به نام کنفوسیوس بود که میعادگاه پیروانش در هر جشنی بود و آن ها آیین هایی را که از او آموخته بودند به دیگران می آموختند. حتی بعد از سپری شدن بیست و پنج قرن هم چنین است. این کتیبه ی اصلی در همه ی این معابد بود که: «او با آسمان و زمین یک مثلث می سازد»، یعنی در شخص کنفوسیوس نیروهای دوگانه آسمان و زمین هماهنگی کامل و تمام خود را یافته اند. این سخن گویای اندکی از احترامی است که توده ی مردم چین برای کنفوسیوس قائل بود.

تأثیر ماندگار کنفوسیوس

موضع مسلطی که کنفوسیوس در حیات عقلی چین به وجود آورد کمابیش بیست و پنج قرن بی رقیب ادامه یافت. آموزه او را دیری پیش از این همچون آموزش دولتی پذیرفتند و کتاب های او به مقام آثار کهن رسید تا در مدرسه ها آموخته شود و فضائل اخلاقی او هنجارهای جامعه به شمار آمد. در واقع بنیاد جهان نگری و اندیشه ی چینیها کنفوسیوسی است؛ و از روش های بودایی و دائویی در زمینه هنرهای زیبا و ادبیات که بگذریم، فرهنگ چینی و مکتب کنفوسیوس، نه صد در صد بلکه کمابیش، معنایشان یکی است.
اما از آن جا که چیزها به تندی در چین نو دیگرگون شده جای آن دارد که گرایش سنتی و تاریخی درباره کنفوسیوس و تعالیم او از نو بررسی شود. بهترین آغاز یک چنین بررسی، آموزه ژن است.
چنان که دیده ایم، ژن بر مناسبات انسانی تأکید می کند؛ به انسان فرمانروای خوب بودن، شهروند خوب بودن پدر و فرزند خوب بودن، شوهر و همسر و همسایه خوب بودن را می آموزد: از وظیفه فرزندی و مهربرداری، دادگری و دادگستری، مهربانی و مهرورزی هواخواهی می کند. همه اینها هنجارهای سلوک چینی است و مردم را در جهان با همدیگر برادر نگاه می دارد. پس، ژن عاملی نیرومند در استمرار و پایندگی فرهنگ چینی بوده است. اگر بخواهیم تمدن نو به زندگی خود ادامه دهد مناسبات انسانی باید بر بنیاد اصل بزرگ ژن نهاده شود نه بر سلطه و بهره کشی.

نقایص نظام کنفوسیوس

انسان گرایی افراطی
اما نظام کنفوسیوس ضعف هایی هم دارد. نخست آن که منحصرا بسیار انسان گرایانه است. راه پژوهش در کارهای انسانی را می آموزد، نه راه به فرمان درآوردن محیط فیزیکی را. می کوشد مینگ (قضای آسمان) را بشناسد نه بر آن چیرگی یابد. هدفش تأمین راه میانه و میانه رو بودن است نه تندرو و پرخاشگر بودن. کنفوسیوس این را چنین بیان می کند: «زیستن با برنج پست، سبزی های ساده و آب خالی، با آرنجی بر بالشی نهاده، هنوز نیکبختم. ثروت بدیافته و سرافرازی ها مرا به کردار ابرهای سرگردان است. من نه مخالف آسمان زمزمه می کنم و نه مرا از انسان شکایتی است.چون شناخت آن چه را که نجیب و عالی است از پست ترین (چیزها و کارها) آموخته ام. تنها آسمان مرا می شناسد.»
از بخت بد، موقعی که این آرمان زندگی به سوی خویشتن داری فردی می رود، هیچ اثر محسوسی در بالا بردن پیشرفت اقتصادی یا اجتماعی ندارد. این آرمان از پیشرفت تمدن جهانی غافل می ماند و تا حد زیادی نیازهای روزافزون مادی انسان را ندیده می گیرد. این بیشتر تاثیری ایستا است تا پویا؛ بیشتر منفی است تا مثبت. متمایل به پیش راندن و فشار است نه به پیشرفت، چرا که وسائل پیشرفت، اختراع است و کشف و کنفوسیوس هیچ بنیادی برای آن ها ننهاده است.

افراط در احترام به پیشینیان
نقص بزرگ دیگر آن در حرمت نهادن به گذشتگان است، نظام کنفوسیوس بر بنیاد روزگار باستان ساخته شده بود و این را به زیان سازگار شدن با شرایط متغیر تمدن تأکید می کند. فلسفه اش به عادت جستجوی گذشته موفق شد به استمرار و ثبات یاری رساند اما مخالفت اندیشه های نو و نیروهای پیشرفت بود. کنفوسیوس سنت پرست حس می کرد اگر هر کسی از سنت پیروی می کرد جامعه خود به خود کامل می بود. بدین سان، نظام های کهن را باید بی آن که در آنها دست برده شود نگاه داشت؛ به اندیشه های گذشتگان باید حرمت نهاد و از آنها خرده نگرفت. نتیجه اش نوعی محافظه کاری بیش از حد بود که چینی های انقلابی به محکوم کردن آن سخت کمر بسته اند.

عدم توجه به نقش مردم در حکومت
آخرین نقص کار کنفوسیوس شکست او در طرح حکومت است که در آن ارزش و اهمیت توده ی مردم را بازنشناخته است. هرچند بر نسبت هماهنگ میان فرمانروا و فرمانبردار تأکید می کرد و هرچند تربیت را جریانی دموکراتیک می دانست باز چنین می نماید که بر فرمانروا، به زیان فرمانبردار تأکید بسیار می کند:
«امیر باد است و توده ی مردم، علف؛ و علف در جهت باد خم می شود.»
همین نکته در سه اصل بنیادی حکومت آرمانی او به چشم می خورد: «نخست آن که اگر اصل درست در جهان رواج می یافت، آیین ها و موسیقی و جنگ های کیفری را خاقان به وجود می آورد. دوم آن که اگر اصل درست در جهان رواج می یافت، قوای حکومت در دست وزیران نمی ماند. سوم آن که اگر اصل درست در جهان رواج می یافت توده ی مردم از حکومت خرده نمی گرفت.»
می توان دریافت که چرا کنفوسیوس برای یک حکومت پادشاهی با امپراتوری می کوشید زیرا از جنگ های امیران فئودال و دودمان های حکومتگرا بیزار بود. جهانی با حکومت های قدرتمند مرکزیت یافته در چشم او جهانی بود که به ناگزیر با ثبات است. اما در واقع این اندیشه های سیاسی که در آغاز برای ثبات اجتماعی لازم بود بعدها در درست سیاست پیشگان و خاقانان آسیب ها دید، چه این ها مرجعیت و اعتبار بزرگ کنفوسیوس را به کار می گرفتند تا حکومت خودسالارانه ی خود را توجیه کنند.
فلسفه ی کنفوسیوس با همه ی این نقص هایش باز یکی از بزرگ ترین فلسفه هایی است که جهان به خود دیده است. شک نیست که ادراک بزرگ او از ژن که اوج پیوند انسان با انسان است، یاری بزرگی است به فلسفه ی سیاسی و نیز به اخلاق. از این گذشته، ما هرچند چنین عقیده ای را انکار می کنیم که کنفوسیوس می توانست چیزی چون رهاننده ی جهان نو باشد، اما نقش او را در مقام آموزگار الهام بخش و خستگی ناپذیر باید در تاریخ بزرگ شمرد و کتاب های او را در شمار آثار بزرگ باستانی آورد.

منـابـع

فانگ يو لان- تاریخ فلسفه چین- مترجم فريد جواهر كلام- صفحه 54- 61 و 69- 73

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد