کشورداری و سیاست در آثار سعدی (عدالت)
فارسی 5936 نمایش |گرامی داشتن مسافران و بازرگانان
سعدی درباره ی بیگانگان نیز دستورالعملی دارد و می گوید نباید خاطر بازرگانان را آزاد، بلکه باید راه و رسم پسندیده و مقبولی با بازرگانان دیگر نقاط داشت و با سوداگران و بازرگانان به خوبی رفتار نمود و در بهبود حال آنان توجه کرد، زیرا کشوری که بیگانگان از آن رنجیده دل گردند، دیری نپاید که به تباهی گراید و ویرانی بدانجا راه یابد، زیرا سیاح و جهان گرد نام نیک را از جایی به جایی می برد؛ و به هر حال عقیده دارد که مهمان را باید محترم شمرد و مسافر را باید گرامی داشت ولی احتراز از بیگانه را نیز لازم دانسته است.
غریب آشنا باش و سیاح دوست *** که سیاح، جلاب نام نکوست
نکودار ضیف و مسافر عزیز *** وز آسیبشان بر حذر باش نیز
ز بیگانه پرهیز کردن نکوست *** که دشمن توان بود در زی دوست
«بوستان، باب1، ص213»
رعایت عدالت و دادگری
اساس عالم مطلوب سعدی، عدالت است و دادگستری. یا به تعبیر او «نگهبانی خلق و ترس خدای». به همین سبب نخستین و مهمترین باب بوستان خود را بدین موضوع اختصاص داده است. وی فرمانروایی را می پسندد که روی اخلاص بر درگاه خداوند نهد؛ روز، مردمان را حکم گذار باشد و شب، خداوند را بنده ی حق گزار، زیرا معتقد است کسی که از اطاعت خداوند سر نپیچد هیچ کس از حکم او گردن نخواهد پیچید. پندهایی از زبان پدر به هرمز و نصیحت پدر به شیرویه نیز به منزله ی زمینه و طرحی است برای پدید آوردن چنین دادپیشگی و دنیایی:
شنیدم که در وقت نزع روان *** به هرمز چنین گفت نوشیروان
که خاطر نگه دار درویش باش *** نه دربند آسایش خویش باش...
خرابی و بدنامی آید ز جور *** رسد پیش بین این سخن را به غور
بر آن باش تا هرچه نیت کنی *** نظر در صلاح رعیت کنی
الا تا نپیچی سر از عدل و رای *** که مردم ز دستت نپیچند پای
گریزد رعیت ز بیدادگر *** کند نام زشتش به گیتی سمر
از آن بهره ورتر در آفاق کیست *** که در ملک رانی به انصاف زیست
«بوستان، باب1، صص212- 211»
بدین ترتیب سعدی پیشرفت حکومت را متکی بر پیوند با مردم می داند. برای استقرار عدالت، به عقیده ی او راه آن است که در هر کار صلاح رعیت در نظر گرفته شود. اشخاص خداترس را بر مردم بگمارند و به کسی که مردم از آنان در رنجند کاری نسپارند. پیروزی در آن است که مردم راضی باشند و خوش دل. در جهان مطلوب سعدی، ستم و بیداد مذموم است از این رو کیفر دادن به عامل ظلم دوست بر فرمانروا واجب می نماید. در ولایتی که راهزنان قدرت یابند لشگریان را مقصر می داند و مسئول. در مدینه ی فاضله ی سعدی رعایت خاطر غریبان نیز به همان نسبت واجب است که ادای حق مردم بومی. بی سبب نیست که از زبان مردی در بر و بحر سفر کرده و ملل مختلف آزموده و دانش آموخته، بهترین صفت شهری را آسوده دلی مردم آن جا می شمارد. جهان داری موافق شریعت، مطلوب سعدی است و کشتن بدکاران را به فتوای شرع روا می داند.
هر قدر دادگری در جهان اندیشه ی سعدی مطلوب است و سودمند، بیداد زشت است و زیان خیز. جامعه ی عدالت پیشه ای که سعدی آرزومند است وقتی انسانی تر جلوه می کند که عاقبت بیدادگری در نظر گرفته شود. از این رو گاه از سرنوشت دو برادر سخن می رود: یکی عادل و دیگری ظالم که اولی پس از مرگ پدر به واسطه ی عدل و شفقت در جهان نامور شد و دیگری ستم ورزید و دشمن بر او دست یافت:
شنیدم که در مرزی از باختر *** برادر دو بودند از یک پدر...
مقرر شد آن مملکت بر دو شاه *** که بی حد و مر بود گنج و سپاه
به حکم نظر در به افتاد خویش *** گرفتند هر یک یکی راه پیش
یکی عدل تا نام نیکو برد *** یکی ظلم تا مال گرد آورد
یکی عاطفت سیرت خویش کرد *** درم داد و تیمار درویش کرد...
سر آمد به تأیید ملک از سران *** نهادند سر بر خطش سروران
دگر خواست کافزون کند تخت و تاج *** بیفزود بر مرد دهقان خراج...
چو اقبالش از دوستی سربتافت *** به ناگاه دشمن بر او دست یافت...
«بوستان، باب1، ص231ــ230»
در حکایت دیگر ناخشنودی مردم از حکمرانی که ظلم پیشه بود نموداری دیگر از این شقاوت است و حال آن که خوش دلی و دعای زیردستان از بند محنت رسته کافی است بزرگی را از بیماری صعب برهاند. در بوستان هر چیز موجب هشیاری است و انتباه، خاصه از تحول و انتقال حشمت و نعمت فراوان یاد می شود. جایی کله ای با مردی در سخن است که من روزی فرماندهی داشتم:
شنیدم که یک بار در حله ای *** سخن گفت با عابدی کله ای
که من فر فرماندهی داشتم *** به سر بر کلاه مهی داشتم
سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق *** گرفتم به بازوی دولت عراق
طمع کرده بودم که کرمان خورم *** که ناگه بخوردند کرمان سرم
«بوستان،باب1،ص233»
دادگری پادشاه باید به آن حد باشد که تمام زمین در سایه ی او، احساس امنیت کند همچو «خلق در شکم مادر» و این امر ممکن نیست مگر در حمایت صاحب دلان و با یاری دست همت مردان و نیز با «سر بر آستانه ی حق» گذاشتن به هنگام شب و جهان داری عادلانه به هنگام روز.
سعدی درجهان ایده آل خود سیره ی حکمرانی کسانی را می ستاید که همه به زیردستان می اندیشند و رعایت جانب آنان. چنان که از فرماندهی دادگر یاد می کند که همیشه قبایی ساده داشت و بیش از هر چیز به فکر آسایش دیگران بود:
شنیدم که فرماندهی دادگر *** قبا داشتی هر دو روی آستر
یکی گفتش ای خسرو نیک روز *** ز دیبای چینی قبایی بدوز
بگفت این قدر ستر و آسایش است *** وز این بگذری زیب و آرایش است
«بوستان، باب1، ص221»
یا عمربن عبدالعزیز که در خشکسالی، نگین گران بهای انگشتری خود را فروخت و بهایش را «به درویش و مسکین و محتاج داد.»
یکی از بزرگان اهل تمیز *** حکایت کند ز ابن عبدالعزیز
که بودش نگینی در انگشتری *** فرومانده در قیمتش جوهری...
قضا را درآمد یکی خشک سال *** که شد بدر سیمای مردم هلال...
بفرمود و بفروختندش به سیم *** که رحم آمدش بر غریب و یتیم
به یک هفته نقدش به تاراج داد *** به درویش و مسکین و محتاج داد...
«بوستان، باب1، ص224»
در کتاب نصیحة الملوک نیز سخنانی در مورد عدل ذکر شده از جمله: «حاکم عادل به مثال دیوار محکم است هر گه که به ستم میل کند بدان که روی در خرابی دارد.»
«پادشاهی که عدل نکند و نیک نامی توقع دارد بدان ماند که جو همی کارد و امید گندم دارد.» همچنین اردشیر می گفت: «شاه باید داد بسیار کند که داد، مایه ی همه ی خوبی هاست و مانع زوال و پراکندگی ملک است و نخستین آثار زوال ملک این است که داد نماند و چون پرچم ستم به دیار قومی بجنبد شاهین داد با آن مقابله کند و آن را واپس زند.»
در مورد پادشاه دادگر احادیثی نیز وجود دارد از جمله: «السلطان ظل الله فی الارض یأوی الیه کل مظلوم؛ پادشاه دادگر، سایه ی خداوند بر روی زمین است که هر ستمدیده ای به او پناه می برد.» پادشه دادگر در عین حال که مراقب اوضاع مملکت است باید «پدروار» بر فرمان بران و زیردستان خویش حکم راند و به هنگام لزوم بر آنان خشم آورد یا آب از دیده شان پاک کند. «خطاب حاکم عادل مثال باران است» حال «چه در حدیقه ی سلطان باشد چه بر کنیسه ی عام»؛ پادشاه منصف آن است که انصاف و داد را بین همه ی خلق به تساوی رعایت نماید به طوری که نه مال زید بر او حلال باشد و نه خون عمرو بر او حرام.
سعدی بر این عقیده است که پادشاه عادل به خاطر رعایت دادگری و پاسبانی از ممالک خویش، باید حاضر به تهی شدن خزینه اش باشد اما رعیتش آزرده خاطر نگردند:
عدل و انصاف و راستی باید *** ور خزینه تهی بود شاید
نکند هرگز اهل دانش و داد *** دل مردم، خراب و گنج، آباد
پادشاهی که یار درویش است *** پاسبان ممالک خویش است
«مثنویات، ص 847»
ارادت سعدی به حاکمان عادل
سعدی آرزو می کرد فرمانروایان آن روزگار این چنین می کردند. این نکته های آموزنده را وی با اتابک ابوبکر بن سعد در میان می گذارد با صداقت. در لحن او گزافه گویی های آن عصر راه ندارد. طبع وی خواهان این نوع مدیحه گفتن نیست. او در جای جای کلیات خود از حکمرانان سرزمین پارس که از اتابکان سلغری بودند یاد کرده و آنان را به خاطر عدالتشان ستوده است، اتابک ابوبکر در نظر او از آن رو ارجمند است که دین پرور است و دادگر و درویش دوست:
چنین پادشاهان که دین پرورند *** به بازوی دین گوی دولت برند
از آنان نبینم درین عهد کس *** وگر هست بوبکر سعد است و بس
«بوستان، باب1، ص220»
سعدی افتخار می کند به این که در روزگار بوبکر سعد زندگی می کند و او را رحمت خدا می خواند:
دعاگوی این دولتم بنده وار *** خدایا تو این سایه پاینده دار
خدایا به رحمت نظر کرده ای *** که سایه بر خلق گسترده ای
«بوستان، باب1، ص220»
شیخ شیراز آن قدر به اتابک ابوبکر ارادت نشان می دهد که حتی کمال کتاب گلستان خود را بسته به پسند او می داند: «کتاب گلستان تمام آن گه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان پناه، سایه ی کردگار و پرتو لطف پروردگار،... و به کرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید.» «گلستان، ص33»
مقصود سعدی از مدح امرا و رجال نامدار زمان خویش آن است که با ذکر صفات و عناوین مختلف برای آنان، اندیشه ی خود را در باب حکومت و سیاست و کشورداری و نیز خصلت یک حاکم ایده آل را بیان نماید. سعدی ابوبکر بن سعد زنگی را مظهر نکونامی و عدالت، بحر بخشایش و کان جود می داند به همین منظور برای او دعای خیر می کند و از خدا برای وی تندرستی و جمعیت خاطر می طلبد و زبان آوری را که در این امن و دادسپاس او را نگوید آرزو می کند که زبانش بریده باشد. دعای سعدی در حق ابوبکر سعد از این گونه است «که توفیق خیرت بود بر مزید» و از خداوند برای او آرزو می کند: «دل و دین و اقلیمت آباد باد.»
استاد سخن، سعدی، اتابکان پارس را خاندان پاک و اصیل می داند پس به جانشینان آنان نیز به دیده ی احترام می نگرد و آنان را «خلف نام بردار» معرفی می کند و آرزو می نماید که فلک، یاورشان باشد. وی چون اتابکان پارس را کریم و بخشنده می داند پس بندگان و زیردستان آنان را نیز متصف به همین صفت می کند: «... طایفه ای خوان نعمت نهاده و دست کرم گشاده، طالب نامند و معرفت، صاحب دنیا و آخرت چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل... اتابک ابی بکر سعد ادام ا... ایامه و نصر اعلامه.» «گلستان، باب7، ص169»
در جایی دیگر ابوبکر سعد در صفت آزادمردی، همانند «حاتم» معرفی شده «آنکه دست نوال نهد همتش بر دهان سؤال» و از عدل او «این خاک فرخنده بوم»، «بر اقلیم یونان و روم» سر می افرازد و بشارت باد بر خداوند شیراز که «جمهور در سایه ی همتش مقیم اند و بر سفره ی نعمتش.»
سعدی به سعد بن ابوبکر بن سعد زنگی نیز به دیده ی احترام نگریسته است و او را متصف به صفاتی چون: «جوان بخت روشن ضمیر»، «بزرگ دانش»، «بلند همت»، «هوشمند»، «در مکنون یک دانه» «پیرایه ی سلطنت خانه» می داند که در کرم و بخشش، آب دریا برده است و در رفعت و والایی، محل ثریا برده. پس به جهت درویش دوستی و دادگری، سعدی برای وی آرزوی پایبندگی می کند:
خدایا تو این شاه درویش دوست *** که آسایش خلق در ظل اوست
بسی بر سر خلق پاینده دار *** به توفیق طاعت دلش زنده دار
برومند دارش درخت امید *** سرش سبز و رویش به رحمت سفید
«بوستان، ص208»
سعدی در بیتی نیز خود را «غلام سعد ابوبکر سعد ابوبکر زنگی» می داند:
دوم به لطف ندارد عجب که چون سعدی *** غلام سعد ابوبکر سعد زنگی نیست
«غزلیات، 128 ب، ص458»
شعر کاربردی سعدی برای امیران عادل
شیخ شیراز در قصاید خود به جز اتابکان سلغری پارس، برخی از رجال و امرای نام دار زمان خود را نیز ستوده و نامشان را ذکر کرده است از جمله: اتابک مظفرالدین سلجوق شاه ابن سلغر، امیر انکیانو، شمس الدین حسین علکانی، شمس الدین محمد جوینی صاحب دیوان، امیر سیف الدین، علاءالدین عطاملک جوینی صاحب دیوان، ملکه ترکان خاتون و پسرش اتابک محمد. اما همه ی آن چه این قدرتمندان از شاعر می خواسته اند خشنودی شخص آنان از شنیدن مدیحه نبوده است، بلکه آنان می خواستند که شاعر، آوازه ی دلیری، جنگ آوری، دشمن شکنی، کشورگشایی، رعیت نوازی و دادگستری ایشان را به گوش مردمان برساند تا دشمنانشان مرعوب و دوستانشان مجذوب گردند.
در ستایش اتابک مظفرالدین سلجوق شاه ابن سلغر، سعدی خدای را شکر می گوید به جهت نظر دگرباره ای که خداوند بر عالم کرده و این پادشاه را «سر ملوک زمان» و «پادشاه روی زمین» قرار داده که به ماه طلعت او و ستارگان حشم وی، زمین پارس، فر آسمان دارد و همه در برابر او داغ خادمی بر روی دارند و دست بندگی بر هم.
علاءالدین عطاملک جوینی صاحب دیوان نیز از افراد مورد ستایش سعدی است که شیخ شیراز او را با عناوینی همچون: «سحاب رحمت و دریای فضل و کان کرم، سپهر حشمت و کوه وقار و کهف امان» مورد تمجید قرار داده است؛ شخصی که فهم و قیاس به بلند پایه ی قدرش نمی رسد و ادراک آدمی به گرد همتش؛ «بر او محاسن اخلاق چون رطب بر بار» است و «در او فنون فضایل چون دانه در رمان»؛ پس سعدی برای او دو آرزو می کند: دوام دولت دنیا و ختم بر ایمان که بدین وسیله پیوندی میان حکومت و دین برقرار می کند:
دوچیز خواهمت از کردگار فرد عزیز *** دوام دولت دنیا و ختم بر ایمان
ز نائبات قضا در پناه بار خدای *** ز حادثات قران در حمایت قرآن
«قصاید، صص 738ــ741»
موبدان نیز چنین گفته اند که: دین و ملک هر دو برادرانند و دین، بنیاد ملک است و ملک، برادر دین است. و در ستایش ملکه ترکان خاتون، سعدی او را پارسایی می داند که آوازه ی تعبد و خوف و رجای او در جهان مشهور شده است و از یمن همت و قدم پارسای او، اسلام در امان و ضمان سلامت است و خیر جهانیان در بقای اوست و بدبخت کسی است که از رای ترکان خاتون، روی بتابد.
منـابـع
محمد دبیرسیاقی- بوستان سعدی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1380
محمد دبیرسیاقی- گلستان سعدی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1380
محمد غفوری- اندیشه جامع سعدی- حافظ نو- تهران 1365
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها