جاودانه های دوزخ (دشمنان خدا و پیامبر)
فارسی 3818 نمایش |منافقان در جامعه اسلامی
منافقان مى خواستند در میان مردم تفرقه اندازند و میان ایشان و رسول الله دیوارى کشند. از این رو در برابر آنها به خدا سوگند مى خورند تا خشنود و راضیشان و حال آن که اگر حقیقتا مؤمن بودند باید به دنبال جلب رضایت خداوند و پیامبر (ص) او می بودند.
اگر مى گویند که آنها هم جزئى از ابناء جامعه مسلمانان هستند باید خدا و رسول را خشنود کنند کسانى که در برابر دستگاه رهبرى اسلامى به مقاومت مى پردازند نمى توانند ادعا کنند که با جامعه اسلامى و ارزشهاى آن دشمنى نمى کنند. کسانى که با خدا و رسول او به جنگ برخاسته اند و مى خواهند از حدودى که خدا و پیامبرش معین کرده اند تجاوز کنند جزایشان جهنم است: «یحلفون بالله لکم لیرضوکم؛ آنها براى شما سوگند به خدا یاد مى کنند تا شما را راضى کنند.» (توبه/ 62) روشن است که هدف آنها از این سوگندها، بیان حقیقت نیست، بلکه مى خواهند با فریب و نیرنگ چهره واقعیات را در نظرتان دگرگون جلوه دهند، و به مقاصد خود برسند، وگرنه اگر هدف آنها این است که واقعا مؤمنان راستین را از خود خشنود سازند، لازمتر این است که خدا و پیامبرش را راضى کنند، در حالى که آنها با اعمالشان خدا و پیامبر را به شدت ناراضى کردند. لذا قرآن مى گوید: «و الله و رسوله احق ان یرضوه ان کانوا مؤمنین؛ اگر آنها راست مى گویند و ایمان دارند، شایسته تر این است که خدا و پیامبرش را راضى کنند.» (توبه/ 62) خداى تعالى در این آیه خطابى را که قبلا به پیغمبرش داشت به مؤمنین برگردانیده، و به اصطلاح التفات به کار برده. و گویا وجه این التفات این است که اشاره کند به آن حکمى که در جمله ی «و الله و رسوله احق ان یرضوه ان کانوا مؤمنین» بود، و آن این بود که بر هر مؤمنى واجب است که رضاى خدا و پیغمبرش را بدست بیاورد، و در مقام سرپیچى و نافرمانى خدا و رسول برنیاید که در این عمل، نکبتى بزرگ و دوزخى جاودانه است.
جالب توجه اینکه در جمله فوق چون سخن از "خدا" و "پیامبر" در میان است و قاعدتا باید "ضمیر" به صورت "تثنیه" آورده شود، ولى با این حال ضمیر مفرد به کار رفته است (منظور ضمیر "یرضوه" مى باشد) این تعبیر در حقیقت اشاره به این است که رضایت پیامبر (ص) از رضایت خدا، جدا نیست، و او همان مى پسندد که خدا مى پسندد، و به تعبیر دیگر این اشاره به حقیقت "توحید افعالى" است، چرا که پیامبر (ص) در مقابل خدا از خود استقلالى ندارد، و رضا و غضب او همه به خدا منتهى مى شود، همه براى او و در راه او است.
اطاعت از خدا و رسول
در پاره اى از روایات نقل شده که در عصر پیامبر مردى ضمن سخنان خود چنین گفت: «من اطاع الله و رسوله فقد فاز، و من عصاهما فقد غوى؛ کسى که خدا و پیامبرش را اطاعت کند رستگار است، و کسى که این دو را مخالفت کند گمراه و نارستگار است.» هنگامى که پیامبر (ص) این تعبیر را شنید که او خدا و پیامبر را در یک ردیف قرار داده و با "ضمیر" تثنیه ذکر کرده، ناراحت شد، و فرمود: «بئس الخطیب انت، هلا قلت و من عصى الله و رسوله؛ تو بد سخنگویى هستى! چرا نگفتى هر کس نافرمانى خدا و پیامبرش را کند؟» (بلکه با ضمیر تثنیه آوردى و گفتى هر که آن دو را مخالفت کند).
در مجمع البیان گفته است: فرق میان کلمه ی "احق" و کلمه ی "اصلح" این است که اولى هم در مواردى استعمال مى شود که پاى فعل در میان باشد و هم در مواردى که پاى فعل در میان نباشد، مانند اینکه مى گوییم: "فلانى احق و سزاوارتر به این مال است" ولى "اصلح" جز در مواردى که پاى فعل در میان باشد استعمال نمى شود. و خلاصه، کلمه اصلح از صفات فعل است، بنابراین، مى توان گفت: "خدا احق است به اینکه اطاعت شود" ولى نمى توان گفت: "خدا اصلح است به اینکه اطاعت شود" و علت اصلى این حرف این است که ماده: "صلح" معناى استعداد و آمادگى را در بر دارد و کلمه ی "حق" متضمن معناى ثبوت و لزوم است، و خداى سبحان هیچ وقت متصف به استعداد و قابلیت نمى شود، زیرا اتصاف به این معنا مستلزم آن است که چیز دیگرى در خداى تعالى اثر بگذارد و او از تاثیر آن متاثر شود. (و هیچ علتى مافوق خدا نیست تا در او اثر بگذارد.)
در جمله ی "احق ان یرضوه" نکته اى نهفته است که ادب قرآن را نسبت به توحید مى رساند، و آن این است که ضمیر را مفرد آورد و فرمود: «خدا و رسول سزاوارترند به اینکه آنها او را راضى کنند» و نفرمود «آنها آن دو را راضى کنند» براى اینکه مقام خداى تعالى و وحدانیت او را حفظ نموده احدى را قرین و هم سنگ او نخواند. چون آنچه که از اینگونه حقوق و همچنین از این قبیل اوصاف هست که هم بر خدا اطلاق دارد و هم بر خلق او، در خداى تعالى ذاتى و لنفسه است و در غیر او غیرى و به تبع غیر و یا بالعرض است، مانند صفات واجب التعظیم و واجب الارضاء بودن. و اما غیر خداى تعالى هر کس که این صفات بر او نیز اطلاق شود اطلاق و اتصافش به تبع غیر و عرضى و به وسیله خداى تعالى است، مانند اتصاف به علم و حیات و زنده کردن مردگان و میراندن زندگان و امثال آن. نظیر این ادب در قرآن کریم در موارد بسیارى نسبت به رسول خدا (ص) رعایت شده که با اینکه رسول خدا (ص) با افراد امت در یک عملى شرکت دارد، مع ذلک اسم آن جناب را جداگانه ذکر کرده، مانند آیه ی «یوم لا یخزی الله النبی و الذین آمنوا؛ روزى که خدا پیغمبر و مؤمنین را بیچاره نمى کند.» (تحریم/ 8) و آیه ی «فانزل الله سکینته على رسوله و على المؤمنین؛ پس خدا سکینت خود را بر پیغمبر و بر مؤمنین نازل کرد.» (بقره/ 285) و آیه ی «آمن الرسول بما انزل الیه من ربه و المؤمنون؛ ایمان آورد رسول به آنچه که به وى نازل شد، و مؤمنان نیز.» (فتح/ 26) و آیاتى دیگر.
ایمان کامل به توحید
جائی دیگر خداوند از باب تشریف به رسول (ص) خطاب نموده به این که هرگز قومى را نخواهى یافت که ایمان به وحدانیت آفریدگار و به رسول و به روز قیامت معتقد باشد با این ایمان قلبى با دشمنان پروردگار و رسول نیز اظهار دوستى بنمایند. کنایه از اینکه ایمان کامل به اصول توحید هرگز سازش ندارد با دوستى با افرادى که در مقام عناد و دشمنى با پروردگار و رسول بر می آیند و علاقه قلبى به ایمان کامل و دوستى با دشمنان پروردگار هرگز سازش ندارد و دو علاقه قلبى ضد یکدیگرند گرچه دوستى و علاقه از نظر رابطه نسبى باشد مانند علاقه فرزند به پدر خود و یا پدر به فرزند خود و یا علاقه برادرى و استفاده مى شود. از لوازم ایمان تبرى از کفر و شرک و از آثار آنها است و همچنین تبرى از کفار و منافقان و اهل عناد است: «لا تجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الاخر یوادون من حاد الله و رسوله و لو کانوا ءاباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه و یدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خلدین فیها رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون؛ هیچ قومى را نیابى که به خدا و روز واپسین ایمان آورده باشند در حالى که با کسانى که با خدا و رسولش مخالفت کرده اند دوستى کنند، هر چند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره ى آنها باشند. آنانند که [خدا] ایمان را در دل هایشان رقم زده و با روحى از جانب خود تقویتشان کرده است، و آنها را به باغ هایى که از پاى درختانش نهرها جارى است وارد مى کند و همیشه در آن جا ماندگارند. خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند. آنها حزب خدا هستند. آگاه باش که حزب خداوند، هم آنان رستگارانند.» (مجادله/ 22)
در آیه بعد این گونه افراد منافق را شدیدا تهدید مى کند، و مى گوید: «ا لم یعلموا انه من یحادد الله و رسوله فان له نار جهنم خالدا فیها؛ مگر نمى دانند کسى که با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت کند براى او آتش دوزخ است که جاودانه در آن میماند.» سپس براى تاکید اضافه مى کند: «ذلک الخزی العظیم؛ این رسوایى و ذلت بزرگى است.» (توبه/ 62) "یحادد" از ماده ی "محادة" و از ریشه ی "حد" است که به معنى طرف و نهایت چیزى مى باشد، و از آنجا که افراد دشمن و مخالف در طرف مقابل قرار مى گیرند، این ماده (محادة) به معنى عداوت و دشمنى نیز آمده است، همانگونه که در گفتگوهاى روزمره کلمه "طرفیت" را به معنى "مخالفت و دشمنى" به کار مى بریم. و باز گفته اند که «محادة» از باب مفاعله که دلالت مى کند بر استمرار، و از ماده حدت است که به معنى تندى و شدت و در مقابل لینت و خضوع و انعطاف باشد. و حدت به اختلاف موارد فرق مى کند، مانند تندى در شمشیر، در نظر کردن، در غضب، در آهن، در احکام الهى. و حدت بنده در مقابل خداوند متعال: عبارت است از تسلیم نشدن و خضوع و فروتنى نکردن و سرکشى نمودن. و این تندى و سرکشى در اعمال و اخلاق، قهرا بصورت تندى و آتش باطنى متظاهر و منعکس شده، و آتش دوزخ را در عالم ماوراى ماده تشکیل مى دهد. و چون این تندى و سرکشى در روح و باطن انسان نافذ و مؤثر گشته، و روح را بصفت حدت در مقابل خداوند متعال متصف مى کند: طبیعتا براى همیشه ثابت و باقى و خالد خواهد بود.
و توجه شود که نار در مقابل نور است، و مبداء نور از خداوند متعال باشد، و کسی که در برابر خداوند سرکشى و حدت نشان داده، و شروع به مخالفت و عصیان کرد: قهرا به آتش ظلمت و مضیقه و محرومیت و محجوب شدن از جهان نور مبتلا گشته، و در آتش تند و سوزان گرفتار خواهد شد.
به راستی آیا اگر زندگى بشر که تنها فرصت اوست به آتش جاویدان جهنم منتهى شود رسوایى و ذلت و خوارى بزرگ نیست؟! در مجمع البحرین در حدیث آمده: «ان الله جعل لکل شى ء حدا و جعل على من تعدى الحد حدا (اى عذابا)؛ به درستى که خدا قرار داده براى هر چیزى حدى و مقرر فرموده براى کسى که تجاوز کند حد را حدى، یعنى عذابى.»
آزار پیامبر (ص)
از جمله منافقان کسانیند که پیغمبر خداى را می رنجانند و این جماعت خزام بن خالد و حلاس بن سوید و ایاس بن قصیر و محشى بن خویلد و سماک بن یزید و عبید بن هلال و رفاعة بن زید و رفاعة بن عبد المنذر و عبیدة بن مالک بودند که ایشان رسول (ص) را رنجانیدندى و گفتندى که: او گوش است، و گفته اند که: وقتى ایشان پیغمبر را ناسزا گفتندى یکى از ایشان گفت که: در غیبت او چنین چیزها مگوئید، که نباید که به سمع او رسد و در ما افتد، گفتند: ما اکنون هرچه خواهیم می گوئیم اگر به او برسد برویم و عذر خواهیم و انکار کنیم او از ما بشنود و او گوش است یعنى هرچه گویند بشنود.
و جمعى از مفسران گفته اند که: مردى آمد از منافقان نام او نفیل بن الحارث و او مردى بود سیاه کالیده موى مویهایش دراز شده سرخ چشم مشوه الخلق دمیم الوجه و او آن بود که رسول (ص) در حق او فرمود که: «من اراد ان ینظر الى الشیطان فلینظر الى نفیل بن الحارث؛ هر که خواهد که در شیطان نگرد گو در نفیل بن الحارث نگرد.» حدیث رسول (ص) با منافقان نقل کردى او را گفتند: این مکن که اگر محمد بداند تو را ملامت کند، او گفت: «انما هو اذن سامعة؛ او مردى شنونده است.» هر چه بگویند بشنود و قبول کند اگر قبول نکند سوگند خورم تا باور دارد چون این بگفت خداى تعالى این آیت فرستاد و رسول (ص) را ازین خبر داد گفت: بگوى که: او گوش خیر است شما را خیر شنود و قبول کند و شر نشنود و قبول نکند. یا او خود گوشى است بهتر مر شما را یعنى آنکه بشنود و تصدیق کند شما را به از آن باشد که چون بشنود تکذیب کند و باور ندارد به خداى ایمان آورد و گوش به او مى کند مؤمنان را تصدیق کند و منافقان را تصدیق نکند مؤمنان را امان دهد و از دوزخ ایمن گرداند و رحمتى بود آن کسانى را که ایمان آورده اند از شما و آن کسانى که رسول خداى را مى رنجانند ایشان راست عذابى دردناک.
سدى گفت: جمعى از منافقان گفتندى در میان آنکه رسول را ناسزا می گفتند که: اگر این حق است که محمد مى گوید ما از خر بتریم. کودکى انصارى شنید خشم گرفت و گفت: بلى همچنین است. آنچه محمد (ص) مى گوید حق است و شما از خر بترید. و بیامد و رسول (ص) را خبر داد رسول (ص) ایشان را بخواند و ازین حال پرسید ایشان انکار کردند و سوگند خوردند که این کودک دروغ مى گوید رسول (ص) براى سوگند ایشان باور داشت. غلام دلتنگ شد و نام او عامر بن قیس بود سر سوى آسمان کرد که: «اللهم صدق الصادق و کذب الکاذب؛ بار خدایا راست و دروغ این سخن پیدا کن تا معلوم گردد که که راست گفت و که دروغ گفت.» خداى تعالى این آیت فرستاد و این کودک را راستگو کرد و منافقان را دروغ زن.
مقاتل گفت جمعى منافقان از غزات تبوک تخلف کردند چون مؤمنان باز آمدند ایشان تعلل آوردند و عذر خواستند و سوگند خوردند تا رضاى ایشان بجویند خداى و سبحانه و تعالى این آیت فرستاد و گفت: این منافقان سوگند مى خورند تا شما را که صحابه اید به سوگند خوشنود گردانند و خداى و رسول سزاوارتر که ایشان را خشنود گردانند اگر ایشان مؤمنانند و ایمان دارند به خداى و رسول، آیا این منافقان نمى دانند که هر کس که با خداى و رسول حرب کند و مخالفت کند و عصیان آرد و از خداى نترسد و حدى که خداى تعالى نهاده باشد از آن درگذرد او را باشد بواجب و استحقاق آتش دوزخ که در آنجا خالد و جاوید باشد این است رسوائى عظیم و عذاب بزرگ که کس را در دوزخ باشد.
منـابـع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 470
حسینبنحسن جرجانی- جلاء الأذهان و جلاء الأحزان- جلد 4 صفحه 88
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 9 صفحه 425
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 8 صفحه 19
میرزاحسن مصطفوی- تفسیر روشن- جلد 10 صفحه 174
حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد 5 صفحه 133
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 4 صفحه 180
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها