ضرورت اعتقاد به معاد و ابدیت

فارسی 2913 نمایش |

از ناصر خسرو مى خوانیم:
روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستى *** گرنه این روز دراز دهر را فرداستى
به طور خلاصه باید گفت: بدون پذیرش هستى آفرین، هیچ حکمتى براى جهان هستى نمى توان پذیرفت، و بدون پذیرش معاد و ابدیت، حیات انسانى با هیچ معادله اى حل نخواهد گشت. مسأله با اهمیت دیگرى که در تحقیق ضرورت معاد و ابدیت لازم است، مسأله تکلیف و احساس و انجام آن است، که در انسان هاى رشد یافته و شرافتمند و بالغ مانند یک اصل بنیادین براى حیات معقول آنان دیده مى شود. همه ما مى دانیم که احساس و انجام تکلیف در جوامع بشرى از نظر انگیزه و هدف بر سه نوع عمده تقسیم مى گردد:
نوع یکم، احساس و انجام تکلیف به انگیزه ادامه حیات طبیعى محض و با هدف جلب نفع و دفع ضرر [است] که به جرأت مى توان گفت اکثریت بسیار چشمگیر مردم در همه اقوام و ملل داخل این نوعند؛ لذا در حقیقت، این مردم هیچ گونه احساسى مستقل درباره تکلیف ندارند، بلکه آنچه براى آنان اهمیت دارد و همواره فکر و حس آرمان گرایى آنان را اشغال مى نماید، همان ادامه حیات طبیعى محض است که هیچ تفاوتى با زندگى دیگر حیوانات خشکى و آبى و دوزیستى ندارد. همچنین هدف آنان که بر محور سود و زیان مى چرخند و کارى را انجام مى دهند، هیچ گونه بار ارزش ذاتى ندارد.
نوع دوم، احساس تکلیف و انجام دادن آن فقط مستند به عادت است که باید تکلیف را بر آن مبنا احساس کند و انجام بدهد. البته با نظر به این که انسان آگاه و عاقل در کارهایى که انجام مى دهد، موضوع سود و زیان را منظور مى دارد، لذا آغاز عادت به کارى (هرچه باشد) مسبوق به احساس نفع یا دفع ضررى به وسیله آن کار مى باشد و کارى که به کلى از انگیزه و هدف عارى بوده باشد، خود زندگى آن را طرد مى نماید. ولى ما درباره انجام وظیفه با یک پدیده دیگرى هم روبه رو هستیم که طرح آن ضرورت دارد، و آن این است که کارهایى را که کارگران چه در کارگاه هاى ماشینى که ساخته فکر و دست آدمى است و چه در تولیدات زمینى، اگرچه با ارتکاب ذهنى به انگیزه ادامه حیات طبیعى و دستمزد انجام مى دهند، ولى حتى آگاهى دایمى و مشروح و مشخص به انگیزه و هدف مزبور در حین اشتغال به کار ندارند، و در حقیقت به جهت رسوخ مغزى و عضلانى درباره آن کار، مانند اجزایى از ماشین، کار مى کنند. این دو نوع از احساس و انجام تکلیف به هیچ وجه دلیل عظمت و ارزش شخصیت انسانى نمى باشد، حتى کسانى که به کارهاى فکرى با انواع مختلفى که دارند، اشتغال مى ورزند، از حسابدارى ساده یک مؤسسه تا بزرگ ترین تحقیقات علمى و صنعتى نیز اکثرا مشمول یکى از دو نوع فوق مى باشند.
نوع سوم، احساس و انجام تکلیف مستند به وجدان احساس کننده و انجام دهنده آن است. در این نوع، ارزش ذاتى تکلیف، عامل محرک آدمى است، اگرچه نفعى به دنبال نداشته باشد و یا ضررى را نتواند دفع نماید. نفع و ضرر براى این گونه تکلیف شناسان عرضى و ثانوى بوده و جنبه هدفى ندارند.
این نوع سوم که داخل در منطقه ارزش هاست، درجات مختلفى دارد:
درجه یکم، عبارت است از احساس و انجام تکلیف به انگیزه احترام و استناد آن به وجدان که در تفسیر همین نوع سوم بیان نمودیم.
درجه دوم، که از نظر ارزش عالى تر از درجه یکم است، تنها از احترام به احساس تکلیف و ارزش ذاتى آن سرچشمه نمى گیرد، بلکه مستند به درک مصالح انسانى است که موجب تقرر تکلیف شده است. تفاوت این دو درجه در دو چیز است: یکى این که احساس و انجام تکلیف در درجه دوم هیچ توجهى به لذت ندارد، هر چند که لذت وجدانى و روانى باشد، در صورتى که ممکن است در درجه یکم انگیزه لذت وجدانى و روانى دخالت داشته باشد. تفاوت دوم در این است که احساس و انجام تکلیف در درجه دوم از حالت جبرى یا شبه جبرى بالاتر مى رود و حتى خود نداى وجدان و شکوفایى روح فقط براى نشاط و ارضاى خویشتن و دفع اضطراب مخالفت با تکلیف نادیده گرفته مى شود و فقط مصالح واقعى که مقتضى وضع و یا احساس تکلیف مى شوند، انگیزه دریافت و عمل به تکلیف مى باشند. این مصالح واقعى که موجب بروز عاملى محرک به نام تکلیف مى گردد، از سنخ منافع و لذایذ «خود طبیعى» که همواره تورم خویشتن را مى خواهد، نمى باشد؛ بلکه آن مصالح از تحرکات روح انسانى که تشنه شکوفایى ذات خویشتن است، ناشى مى گردد.
گل خندان که نخندد، چه کند *** آفتاب ارندهد تابش و نور
عاشق از بوى خوش پیرهنت *** ماه تابنده بجز خوبى و ناز
چه نماید، چه پسندد، چه کند
علم از مشک نبندد، چه کند *** پس بدین نادره گنبد چه کند
پیرهن را ندراند، چه کند *** چه نماید، چه پسندد، چه کند
چه نماید، چه پسندد، چه کند
به همین جهت است که مى توان گفت: اگر بر فرض، تکلیف و وظیفه رسمى براى چنین انسان رشد یافته اى هم وضع نمى شد، باز این انسان بالغ با نظر به آن تحرکات روحى در راه وصول به مصالحى (که تکلیف، بازگو کننده رسمى آنان مى باشد) احساس حرکت ذاتى در خود نموده و به مقتضاى آن مصالح واقعى عمل مى نمود. ما در طول تاریخ با چنین انسان هایى به طور فراوان (نه به اکثریت انواع فوق) روبرو شده ایم. اینان که مشعل فروزان «حیات معقول» را به دست گرفته اند، براى ارائه فلسفه و هدف اعلاى حیات، نمونه هاى اصلى مى باشند.
حال مى گوییم: این گونه احساس تکلیف و انجام آن، یعنى چه؟ آیا با قطع نظر از این رشد یافتگان مى توانید معناى تکلیف و وظیفه و قانون را جز وسیله سودجویى و خودخواهى چیز دیگرى تلقى کنید؟ بدون این که خود را فریب بدهیم، پاسخ این سؤال مثبت نیست و منفى قطعى است. آدمى فقط با این گونه احساس و انجام تکلیف است که مى تواند از خودمحورى نجات پیدا کند و موفق به آن حیات والا باشد که واقعا به خود او مستند است. این احساس والاست که اگر دارنده آن، کارى انجام بدهد، مى تواند یک قانون کلى براى کارهاى شایسته بوده باشد و اگر سخنى بگوید و بتوان آن را به صورت قضیه کلیه درآورد، آن سخن، قانونى براى انسان ها تلقى شود.
اکنون به نتیجه گیرى از مسائلى که پیرامون تکلیف مطرح نمودیم، مى پردازیم؛ دو نتیجه فوق العاده با اهمیت را مى توان از مسائل مطرح شده، به دست آورد:
نتیجه یکم، عظمت و قداست و شرافت انسانى را بایستى با قرار گرفتن او در گروه آخرى سراغ گرفت، که احساس و انجام تکلیف براى آنان فوق خشنودى وجدان و احساس جبر یا شبه جبر در خود تکلیف (مانند احساس وظیفه اکثر سربازان در جبهه جنگ) مى باشد.
اینان حیات بدون تکلیف را حیات نمى دانند و آگاهى و هشیارى بدون تکلیف را خواب و خیالى بیش تلقى نمى کنند. این است سخن کوتاه یکى از این رشد یافتگان که مى گوید: من خواب بودم. از خواب، هنگامى بیدار شدم که فهمیدم زندگى همان احساس و انجام وظیفه است و بس. اگرچه مسیر تکلیف بسیار سنگلاخ و ناهموار است، ولى چه باک از سپرى کردن راه دشوارى که پایانش حقیقت است. اینان احرار حقیقى کاروان بشریت، و از چشیدن طعم اختیار (آزادى که در مسیر خیر و کمال مورد بهره بردارى قرار مى گیرد) برخوردارند. وجود این انسان هاى بزرگ است که اساسى ترین عامل عینى (نه پندارى و خیالى) امید و حرکت انسان هاى حساس در صحنه حیات است.یکى از معروف ترین نویسندگان قرن ما درباره على بن ابى طالب (ع) این مطلب را گوشزد کرده است که: مادامى که شخصیتى مانند فرزند ابى طالب در صف مقدم رشد و تکامل یافتگان بشریت داریم، هرگز یأس و نومیدى را به خود راه نخواهیم داد و پرچم سفید تسلیم به مرگ را بلند نخواهیم نمود.
نتیجه دوم، عبارت است از ضرورت توجه و اندیشه دقیق در این قضیه بسیار مهم، که عامل چنان احساس و انجام تکلیف که حتى نیازى به امر و نهى ندارد، چیست؟ آیا یک انسان عاقل و هشیار که از شؤون طبیعى بشر و از طبیعت پست گراى وى اطلاع دارد، مى تواند عامل مزبور را به طبیعت خودخواه و سودجوى بشرى نسبت بدهد؟! چنین نسبتى با نظر به مختص اساسى خود طبیعى که هیچ منطقى جز بهره بردارى از حداکثر لذایذ و «من، هدف و دیگران وسیله» نمى فهمد، یک نسبت دروغین، بلکه امکان ناپذیر است؛ بنابراین، هیچ تردیدى نباید کرد در این که عامل چنان احساس والا، فوق طبیعت انسانى بوده و جز خداى بزرگ که فیاض خیر و کمال و رشد است، نمى تواند عامل دیگرى داشته باشد. تا آن جا که مطالعات ما اجازه مى دهد همه متفکران انسانى، چه در شرق و چه در غرب، در صورتى که این مسأله را دقیقا و همه جانبه تحلیل کرده باشند، به همین نتیجه اى که ما متذکر شدیم، رسیده اند.
به عنوان نمونه «بارتلى سانت هیلر» در مقدمه کتاب علم الاخلاق (الاخلاق الى نیقوماخوس) باکمال صراحت مى گوید: از آنچه گفتیم، آشکار مى شود آن قانون اخلاق عالى که از وجدان آدمى با عقلش سخن مى گوید (که باید به آن قانون عمل نماید) داراى ریشه اى عالى تر و فوق انسان است و احساس شریف و شگفت انگیز احترام ذات نیز از همین قانون درونى سرچشمه مى گیرد. و مى گوید: از هر ناحیه اى که به علم اخلاق نگریسته شود، براى ریشه اصلى آن هیچ اثر و نشانى از خود بشر دیده نمى شود. اخلاق بدان جهت که فقط تدبیر شؤون انسانى مى نماید، مطلوب نیست (اگر چه یکى از فواید اخلاق است) و در آن هنگام که انسان با دقت همه جانبه راه هاى الهى را در ریشه هاى اصلى اخلاق جستجو مى کند، با کمال وضوح و روشنایى مى فهمد که خداى توانا و خداى لطیف است که به وجود آورنده آن ریشه هاست.
بنابراین و با نظر به این که انسان هنگامى که در اطاعت یا معصیت به قانون عقل، از درون خود احساس اختیار مى نماید، به خوبى درمى یابد که در برابر خداوند (به وجود آورنده این قانون) مسؤول است. بدین ترتیب به این نتیجه مى رسیم که احساس شریف تکلیف، یک احساس ملکوتى است. این احساس مستند به خداوند حکیم و مهربان است. وقتى که این حقیقت اثبات شد، این نتیجه حتمى را به دست مى آوریم که خداوند حکیم و بى نیاز مطلق، آن احساس والا را بدون هدف به انسان ها عنایت نفرموده است. این هدف به قدرى با عظمت است که این دنیاى گذران ظرفیت تحقق نتیجه آن را ندارد؛ یعنى این دنیا ناچیزتر از آن است که نتیجه و هدف آن احساس والا را بتواند تجسم نماید؛ پس قطعا به دنبال این صحنه گذران، ابدیتى ثابت وجود دارد که نتیجه احساس شریف تکلیف و گذشت از لذایذ و زیر پا گذاشتن خودخواهى ها در راه، انجام آن را تحقق خواهد بخشید.
آیا این دنیا با همه امتیازاتى که دارد، مى تواند پاسخگوى احساس تکلیف على بن ابى طالب (ع) و انجام آن بوده باشد؟! آیا یک دقیقه از دادگرى آن بزرگ بزرگان را که قطعا بدون فرا رفتن از همه دنیا امکان پذیر نیست، مى توان در این دنیا با امور دنیوى و پاداش هاى دنیوى معادل قرار داد؟! و بالعکس؛ آیا شقاوت اشقیاى بشرى را که براى اشباع کامیابى هاى خود، تا آتش زدن به همه دودمان بشرى حاضرند، مى توان با مجازات هاى زودگذر و ناچیز این دنیا معادل قرار داد؟ و به طور کلى روح چنان که با همه سطوح و ابعادش در این دنیا نمى تواند پاداش خود را دریابد، یا به عبارت دیگر نمى تواند نتیجه عظمت ها و شایستگى هاى خود را در این دنیا دریابد، همچنان نمى تواند طعم نتایج شقاوت و پلیدى ها و کثافت و لجن خود را در این دنیاى محدود دریابد. بنابراین، همه انسان ها اعم از متفکر و عامى، یا باید ارزش و عظمت ذاتى احساس تکلیف و انجام آن را که از جوهر روح ملکوتى انسان ها برمى آید، منکر شوند (که در این صورت حقیقتى به عنوان انسانیت سراغ نخواهیم داشت) و یا باید معاد و ابدیت را بپذیرند و آماده ورود به آن بوده باشند.

منـابـع

محمدتقى جعفرى- مقدمه بر کتاب معاد در نگاه عقل و دین از محمدباقر شریعتی سبزواری

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد