غدیریه ابوالفرج رازی
فارسی 5866 نمایش |غدیریه
تجلى الهدى یوم الغدیر عن الشبه *** و برز إبریز البیان عن الشبه
و أکمل رب العرش للناس دینهم *** کما نزل القرآن فیه فأعربه
و قام رسول الله فی الجمع رافعا *** بضبع علی ذی التعالی على الشبه
و قال ألا من کنت مولى لنفسه *** فهذا له مولى فیا لک منقبه
ترجمه: «به روز غدیر، جلوه حق بر تاریکى شبهات پرتو افکند، و طلاى ناب از غش پاک شد. خداى عرش، نظام اجتماعى را تکمیل فرمود، چونانکه قرآن مجید بى پرده بیان کرد. رسول خدا در اجتماع مسلمانان به پاخاست و بازوى على یکتا مرد جهان را بر افراشت. فرمود: هر که را من سالار و سرورم، اینش سرور و سالار است. وه چه افتخارى؟!»
شاعر
ابوالفرج محمد بن هندوى رازى؛ «خاندان هندو» از خاندانهاى مشهور امامیه اند که به نشر علم و ادب به پا خاسته اند. در میان این خاندان جمعى با زیور فضل و دانش به افتخارات ویژه نائل آمده، در فن شعر و انشاء گامهاى وسیع و مثبتى برداشته در فرهنگ رجال با نام و نشان و شهرت علمى و ادبى فراوان یاد شده اند. از جمله: ابوالفرج محمد بن هندو، سر دودمان این بیت شریف است که ابن شهر آشوب در «معالم العلماء» از شعراى اهل بیت دانسته، و در صف پرهیزگاران جاى داده است. از جمله: ابوالفرج حسین بن محمد بن هندو است که ثعالبى در یتیمه ج 3 ص 362 به شرح حال او مى پردازد، و بعد از اینکه از اصحاب و دوستان صاحب ابن عباد وزیر معروفش شمرده، قسمتى از اشعار او را یاد مى نماید و مى گوید: سروده هاى نمکین او فراوان است و مقام را گنجایش ذکر آن نیست، جز اینکه چند بیت، به عنوان نمونه یاد شود، از جمله:
لا یوحشنک من مجد تباعده *** فإن للمجد تدریجا و تدریبا
إن القناة التی شاهدت رفعتها *** تنمی فتصعد أنبوبا فأنبوبا
ترجمه: «اگر قله هاى مجد و عظمت را برافراشته بینى، وحشت مگیر، پیش رو که گام به گام بدان نزدیک شوى. نیزه بلند که بینى سر به فلک ساید، از خاک برخیزد و گره گره جانب آسمان گیرد.»
و هم این سروده دیگر:
یقولون لى ما بال عینک مذ رأت *** محاسن هذا الظبى أدمعها هطل؟
فقلت زنت عینى بطلعة وجهه *** فکان لها من صوب أدمعها غسل
«گویند: دیدگانت را چه آسیب رسید؟ از آنگاه که به دیدار این غزال گشودى اشکبار است. گفتم: تیر نگاهم در آغوش رخسارش جاى گرفت، از این روش با سیلاب سرشک غسل باید کرد.»
و از جمله: ابوالفرج، على بن حسین بن محمد بن هندو، شرح حال او در فرهنگهاى رجال ادب یاد شده، و همگان دانش سرشار او را ستوده به مهارت او در فن حکمت و فلسفه، طب، انشاء شعر، احساس و ادب اعتراف کرده اند، کتاب «مفتاح طب»، «مقاله مشوقه» پیش گفتار در علم فلک، «کلم روحانیه» از حکمت یونانیان «وساطت» بین زنبارگان و لوطیان، که جنبه هزل و شوخى دارد، از تألیفات اوست، ضمنا دیوان شعرى هم از خود به یادگار نهاده و در سال 420 در جرجان بدرود حیات گفته است.
از سروده هاى ابوالفرج على در مضامین تازه و بدیع
حللت وقاری فی شادن *** عیون الأنام به تعقد
غدا وجهه کعبة للجمال *** و فی قلبه الحجر الأسود
ترجمه: «سنگینى وقارم در برابر آهووشى از دست رفت که چشم جهانیان به سویش دوخته است. رخسار ماهش «کعبه» زیبا پرستان ولى در سینه اش سنگ سیاه.»
و از سروده هاى ادیبانه اش: به آن ماه پاره بگوئید:
قولوا لهذا القمر البادی *** مالک إصلاحی و إفسادی
زود فؤادا راحلا قبله *** لا بد للراحل من زاد
ترجمه: «تو را با صلاح و فساد من چه کار است؟ از لبانت توشه همراه مسافر دلباخته کن، مسافر از زاد و توشه ناگزیر است.»
و هم این قطعه دیگر:
قالوا اشتغل عنهم یوما بغیرهم *** و خادع النفس إن النفس تنخدع
قد صیغ قلبی على مقدار حبهم *** فما لحب سواه فیه متسع
ترجمه: «گفتند: چند روزى به دگران پرداز و دل از دوستان بى وفا بردار، چاره دل همین است. ولى این دل به گنجایش مهر آنان ساخته شده، مهر دگران را در آن راه نیست.»
و هم این قطعه زیباى دیگر:
و حقک ما أخرت کتبی عنکم *** لقالة واش أو کلام محرش
و لکن دمعی إن کتبت مشوش *** کتابی و ما نفع الکتاب المشوش
«به جان خودت سوگند که به خاطر بدگویان و سخن چینان، از نامه دریغ نکردم. بلکه از فراقت سیل اشک بر دامنم ریزد و نامه را سیاه کند: نامه سیاه قابل ارسال نیست.»
و یا این سروده دگر:
ما للمعیل و للمعالی إنما *** یسمو إلیهن الوحید الفارد
فالشمس تجتاب السماء فریدة *** و أبو بنات النعش فیها راکد
ترجمه: «مرد عائله مند را با افتخار و کمال چکار؟ کسى جانب افتخارات پوید که تنها و یکتاست. نبینى خورشید عالمتاب که یکتاست، اقطار کیهان در نوردد، و بنات نعش از جاى نجنبد؟»
و این قطعه آخرین:
قوض خیامک من أرض تضام بها *** و جانب الذل إن الذل یجتنب
و ارحل إذا کانت الأوطان منقصة *** فصندل الهند فی أوطانه حطب
ترجمه: «آنجا که خوار و بى مقدار شوى، خیمه و خرگاه بیرون زن که خوارى فرومایگى است. اگر زیستن در خانمان مایه شکست و نقصان است، ترک گفتن آن با عزت و شرافت توأمان است، نه بینى که چوب «صندل» در هندوستان با هیزم برابر است؟»
شرح حال
باید گفت که شرح حال ابوالفرج على بن هندو، در کتاب «عیون الانباء»، «فوات الوفیات»، «محبوب القلوب» به «یتیمة الدهر» حواله شده در حالی که یتیمه از شرح حال او خالى است، بلکه شرح حال پدرش حسین بن محمد در یتیمه یاد شده است. بلى، ثعالبى شرح حال ابوالفرج على را در «تتمه یتیمه» ص 134- 143 یاد کرده و او را با عبارات زیر ستوده است: «در آداب و علوم دستى کامل و سهمى به سزا داشت و در فن بلاغت فائق و کامیار بود. یگانه روزگار در شعر و احساس و زین. نادره اهل فضل در صید مضامین بکر و شیرین. پیشواى اهل ادب در نظم جواهر آبدار و لؤلؤ تابدار. این همه با پرداخت عبارات شیوا، و دریافت هدفهاى والا. و اوست یادآور نقادان پر فن که اینک شعر من است جادوى سخن. من در کتاب «یتیمه»، فقط شمه از اشعار نخبه او را یاد کردم، چون به تمام سروده هاى او دست نیافته بودم، اینک در اینجا (تتمة الیتیمه) فصلى از چکامه هاى نغز و ساخته هاى نمکین پر مغز او درج مى کنم که در صفحات تاریخ ادب چون معجزه رخشان از تمام ادب پروران سبق برده است.» ثعالبى، بعد از این ثنا و ستایش، اوراقى چند از شعر آبدار، و قسمتى از رساله هزلیه «وساطت» او را زیب و زیور کتابش ساخته است.
از جمله این خاندان: ابوالشرف، فرزند ابوالفرج على بن حسین بن محمد بن هندو است که صاحب «دمیة القصر» در صفحه 113 ضمن شرح حال پدرش از او یاد مى کند. غدیریه که در صدر این فصل نگاشته آمد، گاهى در مجموعه هاى ادبى به نام ابوالفرج: سلامة بن یحیى موصلى ثبت شده و این صحیح نیست، زیرا دانشورى که به کتاب «مناقب» ابن شهر آشوب و نیز کتاب «معالم العلما» ى او وارسى کرده باشد قطع دارد که ابن شهر آشوب، ابوالفرج موصلى را در هر دو کتاب با نام کوچک یاد مى کند، و شاعر ما ابوالفرج را با کنایه. و خدا داناتر است.
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 7 صفحه 276، جلد 4 صفحه 235
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها