شهادت سعد ابن معاذ (1)
فارسی 6311 نمایش |پس از حکم «سعد ابن معاذ» در مورد بنی قریظه به اینکه باید مردان مجرمشان گردن زده شده و زنان و فرزندانشان به اسارت برده شوند و اموالشان تقسیم شود او را به خیمه کعیبه بنت سعد اسلمی بردند تا به مداوای جراحتش بپردازند. سعد ابن معاذ در جنگ خندق تیری خورده که رگ دستش را قطع کرده و جراحتی عمیق بوجود آورد. پیامبر اکرم (ص) محل زخم او را با آتش داغ زد (تا رگ بسته شده و خون ریزی قطع شود) اما جای زخم چرک کد و سعد نیز معالجه را رها کرد. پس از مدتی دوباره زخمش سرباز کرد و شروع به خون ریزی نمود، دوباره محل بریدگی را داغ زدند اما این بار هم چرک کرد و خوب نشد، سعد که این وضعیت برایش ناگوار بود دست بلند کرده و عرضه داشت: پروردگارا، ای خدای آسمان ها و زمین های هفتگانه، من جنگ با هیچ قومی را به اندازه جنگ با قریش که پیامبرت را تکذیب کده و او را بیرون نانداختند دوست نمی دارم. اکنون چنین گمان می کنم که جنگ میان ما و ایشان تمام شده و دیگر درگیری ای در بین ما نخواهد بود، پس اگر میان ما و آنها هنوز جنگی باقی است، مرا زنده بدار تا در راه تو با ایشان نبرد کنم و اگر جنگ بینمان تمام شده زخم این غده را گشاده و مرگ مرا به سبب خون ریزی آن قرار بده. بار الها! تو چشم مرا به قتل بنی قریظه روشن ساختی و آنها قومی بودند که با تو و پیامبر و دوستانت سخت ستیزه داشتند پس من به سبب این نعمت از تو سپاس گزاری کرده و دعا می کنم اگر جنگ دیگری با قریش نخواهیم داشت مرا از این دنیای فانی به نزد خودت ببری، بدرستیکه تو پروردگاری مهربان هستی. سعد اینرا گفته و لحظاتی بعد خوابید، در ساعت آخر شب، زخم سرباز کرد اما او متوجه نشد.
وقتی پیامبر به منظور عیادت سعد به همراه تنی چند از اصحاب به خانه اش رفتند، دیدند وی خوابیده و روپوش سفیدی بر او پوشانده اند. سعد، مردی قد بلند و سفید روی بود. پیامبر (ص) بالای سر او نشسته و سرش را بر دامن گرفت و عرضه داشت: پروردگارا! سعد در راه تو تلاش کرد و رسولت را تصدیق نمود و آنچه به عهده اش بود انجام داد. خدایا جان او را به بهترین طریقی که جان مردم را می ستانی، بستان. سعد به محض شنیدن صدای پیغمبر (ص) چشم خود را گشوده و گفت: السلام علیک یا رسول الله گواهی می دهم که تو رسالت الهی را آنچنان که باید انجام دادی. مدتی بعد پیامبر (ص) سر او را از دامن خود بر زمین نهاده خداحافظی کرده و رفت. سعد هنوز نمرده بود و همچنان ماند تا روز بر آمده و ساعتی از آن گذشت، د همان اوقات جبرئیل با عمامه ای از استبرق به پیامبر (ص) نازل شده و پرسید: ای محمد! این مرد صالحی که رد میان شما مرده کیست؟ این فرد چنان مقامی دارد که درهای آسمان برایش گشوده شده و عرش خداوندی برای او به اهتزاز در آمده است. حضرت (ص) فرمود: باید سعد ابن معاذ باشد... آنگاه شتابان و در حالیکه لباسش بر زمین کشیده می شد خود را به محل استراحت سعد یعنی خیمه ی کعیبه بنت سعد رساند اما او را مرده یافت وقتی مردم بنی عبدالاشهل از این مصیبت آگاه شدند، جسد سعد را به خانه اش بردند. گفته شده است که پیامبر نیز به دنبال جنازه سعد تا خانه اش رفت و مردم چنان شتابان بر جنازه سعد حاضر شدند که اگر «کفش» یا ردای کسی می افتاد، توقف نکرده و بدان اعتنا نمی نمود.
و در نقل دیگری از ابن عباس آمده است که: وقتی زخم سعد ابن معاذ شروع به خون ریزی کرد، پیامبر در آنجا حضور داشتند و برخاسته و او را در آغوش گرفتند و خون زخم سعد بر محاسن و چهره رسول خدا (ص) می پاشید... تا آنکه سعد در گذشت.
و نقل شده است که: وقتی پیامبر (ص) به خانه سعد رفتند مادر سعد در حالیکه می گریست چنین ناله می زد: وای بر مادر سعد از مرگ سعد! آن مرد یگانه و دلاور و چابک. عمر ابن خطاب گفت: ای مادر سعد لطفا آرام بگیر و نام سعد را مبر رسول الله فرمود: ای عمر! او را آزاد بگذار، هر زنی که بر مرده ای گریه کند درباره اش مبالغه می کند بجز مادر سعد که چیزی جز خیر و نیکی نگفت و دروغی هم نمی گوید که تو او را از این کار نهی کنی پس رهایش ساز و بگذار به حال خود باشد. آنگاه پیامبر (ص) دستور داد جنازه سعد را غسل دهند، حارث ابن اوس ابن معاذ و اسید ابن حضیر برای اطاعت این فرمان برخاسته و به کمک سلمه ابن سلامه ابن وقش که آب می ریخت، سعد را غسل دادند، خود حضرت (ص) نیز در تغسیل حضور داشتند و بر کیفیت و ترتیب غسل ها نظارت می کردند تا اشتباهی رخ ندهد. ترتیب غسل ها چنین بود: ابتدا غسل با آب، سپس با آب سدر و بعد با آب کافور. سپس سعد را در سه بر یمانی پیچید و کفن کردند. آنگاه تابوتی که نزد خاندان «آل سبط» بوده و با آن جنازه ها را حمل می کردند آوردند. جسد را در آن قرار دادند و پیامبر (ص) جلوی تابوت را گرفته و پیش تر از دیگران حرکت می کرد و دیگران گوشه های دیگر تابوت را گرفته و بدنبال حضرت می آمدند.
در مدت تکفین و آماده سازی جنازه سعد گروهی که جد ابوسعید خدری نیز جز آنها بود قبر سعد را در بقیع حاضر نمودند. جد ابوسعید در این باره می گوید: وقتی خبر مرگ سعد به پیامبر (ص) رسید، ما در محضر آن حضرت بودیم ایشان همراه مردم بیرون آمدند و چون به بقیع رسیدند خطاب به مسلمین فرمودند: قبر دوست خود را آماده کنید. من به همراه تنی چند از یاران ایستاده و این فرمان را انجام دادیم و قسم به خدا تا هنگامیکه به لحد رسیدیم همچنان از خاک بوی مشک برمی خواست.
منـابـع
سیوطی- جامع الاحادیث- جلد 6
ذهبی- تاریخ الاسلام- جلد 2
ترجمه مهدوی دامغانی- مغازی واقدی
سیدجعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیره النبی الاعظم- جلد 12 از چاپ 35 جلدی
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها