غدیریه مهیار دیلمی (ثنای خاندان عترت)
فارسی 5149 نمایش |از سروده هاى مهیار دیلمی در مدح و ثناى اهل بیت این ابیات زیر است:
سلا من سلا من بنا استبدلا *** و کیف محا الآخر الأولا
و أی هوى حادث العهد أم *** - س أنساه ذاک الهوى المحولا
و أین المواثیق و العاذلات *** یضیق علیهن أن تعذلا
أ کانت أضالیل وعد الزما *** ن أم حلم اللیل ثم انجلى
و مما جرى الدمع فیه سؤا *** ل من تاه بالحسن أن یسألا
أقول برامة یا صاحبی *** معاجا و إن فعلا أجملا
قفا لعلیل فإن الوقوف *** و إن هو لم یشفه عللا
بغربی وجرة ینشدنه *** و إن زادنا صلة منزلا
و حسناء لو أنصفت حسنها *** لکان من القبح أن تبخلا
رأت هجرها مرخصا من دمی *** على النأی علقا قدیما غلا
و ربت واش بها منبض *** أسابقه الرد أن ینبلا
رأى ودها طللا ممحلا *** فلفق ما شاء أن یمحلا
و ألسنة کأعالی الرماح *** رددت و قد شرعت ذبلا
و یأبى لحسناء إن أقبلت *** تعرضها قمرا مقبلا
سقى الله لیلاتنا بالغوی *** - ر فیما أعل و ما أنهلا
حیا کلما أسبلت مقلة *** حنینا له عبرة أسبلا
و خص و إن لم تعد لیلة *** خلت فالکرى بعدها ماحلا
وفى الطیف فیها بمیعاده *** و کان تعود أن یمطلا
فما کان أقصر لیلی به *** و ما کان لو لم یزر أطولا
مساحب قصر عنی المشی *** - ب ما کان منها الصبا ذیلا
ستصرفنی نزوات الهمو *** م بالأرب الجد أن أهزلا
و تنحت من طرفی زفرة *** مباردها تأکل المنصلا
و أغرى بتأبین آل النبی *** ی و إن نسب الشعر أو غزلا
بنفسی نجومهم المخمدات *** و یأبى الهدى غیر أن تشعلا
و أجسام نور لهم فی الصعی *** - د تملؤه فیضی ء الملا
ببطن الثرى حمل ما لم تطق *** على ظهرها الأرض أن تحملا
تفیض فکانت ندى أبحرا *** و تهوی فکانت علا أجبلا
سل المتحدی بهم فی الفخا *** ر أین سمت شرفات العلى
بمن باهل الله أعداءه *** فکان الرسول بهم أبهلا
و هذا الکتاب و إعجازه *** على من و فی بیت من نزلا
و بدر و بدر به الدین تم *** م من کان فیه جمیل البلا
و من نام قوم سواه و قام *** و من کان أفقه أو أعدلا
بمن فصل الحکم یوم الجنین *** فطبق فی ذلک المفصلا
مساع أطیل بتفصیلها *** کفى معجزا ذکرها مجملا
یمینا لقد سلط الملحدون *** على الحق أو کاد أن یبطلا
فلو لا ضمان لنا فی الطهور *** قضى جدل القول أن نخجلا
أ الله یا قوم یقضی النبی *** مطاعا فیعصى و ما غسلا
و یوصی فنخرص دعوى علی *** - ه فی ترکه دینه مهملا
و یجتمعون على زعمهم *** و ینبیک سعد بما أشکلا
فیعقب إجماعهم أن یبى *** - ت مفضولهم یقدم الأفضلا
و أن ینزع الأمر من أهله *** لأن علیا له أهلا
و ساروا یحطون فی آله *** بظلمهم کلکلا کلکلا
تدب عقارب من کیدهم *** فتفنیهم أولا أولا
أضالیل ساقت مصاب الحسین *** و ما قبل ذاک و ما قد تلا
أمیة لابسة عارها *** و إن خفی الثار أو حصلا
فیوم السقیفة یا ابن النبی *** ی طرق یومک فی کربلا
و غصب أبیک على حقه *** و أمک حسن أن تقتلا
أیا راکبا ظهر مجدولة *** تخال إذا انبسطت أجدلا
شأت أربع الریح فی أربع *** إذا ما انتشرن طوین الفلا
إذا وکلت طرفها بالسماء *** خیل بإدراکها وکلا
فعزت غزالتها غرة *** و طالت غزال الفلا أیطلا
کطیک فی منتهى واحد *** لندرک یثرب أو مرقلا
فصل ناجیا و علی الأمان *** لمن کان فی حاجة موصلا
تحمل رسالة صب حملت *** فناد بها أحمد المرسلا
و حی و قل یا نبی الهدى *** تأشب نهجک و استوغلا
قضیت فأرمضنا ما قضیت *** و شرعک قد تم و استکملا
فرام ابن عمک فیما سنن *** - ت أن یتقبل أو یمثلا
فخانک فیه من الغادری *** - ن من غیر الحق أو بدلا
إلى أن تحلت بها تیمها *** و أضحت بنو هاشم عطلا
و لما سرى أمر تیم أطا *** ل بیت عدی لها الأحبلا
و مدت أمیة أعناقها *** و قد هون الخطب و استسهلا
فنال ابن عفان ما لم یکن *** یظن و ما نال بل نولا
فقر و أنعم عیش یکو *** ن من قبله خشنا قلقلا
و قلبها أردشیریة *** فحرق فیها بما أشعلا
و ساروا فساقوه أو أوردوه *** حیاض الردى منهلا منهلا
و لما امتطاها علی أخو *** ک رد إلى الحق فاستثقلا
و جاؤوا یسومونه القاتلین *** و هم قد ولوا ذلک المقتلا
و کانت هناة و أنت الخصیم *** غدا و المعاجل من أمهلا
لکم آل یاسین مدحی صفا *** و ودی حلا و فؤادی خلا
و عندی لأعدائکم نافذا *** ت قولی ما صاحب المقولا
إذا ضاق بالسیر ذرع الرفیق *** ملأت بهن فروج الملا
فواقر من کل سهم تکون *** له کل جارحة مقتلا
و هلا و نهج طریق النجاة *** بکم لاح لی بعد ما أشکلا
رکبت لکم لقمی فاستننت *** و کنت أخابطه مجهلا
و فک من الشرک أسری و کا *** ن غلا على منکبی مقفلا
أوالیکم ما جرت مزنة *** و ما اصطخب الرعد أو جلجلا
و أبرأ ممن یعادیکم *** فإن البراءة أصل الولا
و مولاکم لا یخاف العقاب *** فکونوا له فی غد موئلا
ترجمه: «آنکه از ما دل برید. ندانم چه کسى را برگزید؟ چگونه مهر نوین عشق دیرین را از یاد برد. آن پیمانهاى مؤکد کجا شد؟ و آن عشق آتشین که ملامت ناصحان را به چیزى نشمرد؟ آرزوهاى خام بود که با گذشت ایام از سر بنهاد؟ یا رؤیاى شبانه که با سپیده صبح از میان برخاست؟ اشکهاى جارى نه از سوز دل بود؟ خدا را، پاسخ دهید عاشق سرگردان را. بر سر آن آبگاه گفتم: قدرى بپائید. و اگر مهلتى مى دادند، چه منتى بر من مى نهادند. به بالین این بیمارتان بپائید، اگر مایه شفا نباشد، بارى وسیله دلدارى است. در کنار «وجره» از کاشانه او سراغ گرفتم، گر چه بر گمراهى ما افزود. آن پریوش که اگر خورشید رخش به راه انصاف مى رفت، از تابش خود بخل نمى ورزید. بسا سخن چین که نبض او را شناخته و من پیشدستى کنم تا سعایت او برتابم. با این تصور که مهر دلداده ام چون عرصه ریگزار است، رطب و یابسى به هم بافته تا ریشه عشق و شوریدگى را بسوزاند. و بسا زبانهاى چون نى فراز و چونان سنان تیز و دراز که از خود برتافتم. اگر آن پریوش رخ بتابد، چه نیازش که ماه تابان برآید. خدا شبهاى «غویر» را سیراب کناد، از باران صبحگاهى و ژاله شامگاهى.
بارانى که چون از چشم مشتاقى قطره اشکى روان بیند، به همدردى بر خروشد و سیلاب کشد. به ویژه آن شب وصل، گر چه دیگر باز نگشت، از آن پس خواب به چشمم راه نکرد. اما در رؤیا، هنوز بر سر پیمان است، گر چه پیمان شکنى راه و رسم دیرین است. خدا را چه شب کوتاهى. اگر وصل دلدار نبود، چون شب یلدا بود. آن دامن کبریا که در شور و شیدائى بر زمین مى کشیدم، اینک به پیرى کوتاه گشته. به زودى هم و غم بر دل برجهد و از شوق و سرخوشى بازم دارد. از آه سوزانم سوهانى بسازد که شمشیر جانکاه را بساید. اینک به ثناى آل پیامبر حریصم، قصیده اى بسرایم، غزلى بیارایم. جانم فداى آن اختران خاموش، لکن چراغ هدایت خاموشى نگیرد. پیکر انورشان در بیابان، فضاى جهان را پرتو افکن است. توده غبرا از حمل این بار سنگین درماند، از این رو شمع وجودشان را در دل نهفت. فیض بحثى کردند: ابر و دریا آفریدند. فرو افتادند: قله هاى عظمت را بنیاد نهادند. از رقیب که به مفاخرت خیزد، واپرس که پایه هاى عظمت و مجدشان تا به کجا برشده است.
قرآن، کدام خاندان را با مباهله تشریف داد، که رسول خدا به آبروى آنان به دعا برخاست. معجز قرآن بر که نازل گشت؟ و در کدام خاندان؟ در روز «بدر» بدرى که پرچم دین را بر افراشت، چه کسى یکه تاز میدان بود؟ که بیدار ماند و دیگران به خواب غنودند؟ داناتر که بود؟ دادگسترین آنان کدام. مساعى جمیله فراوان است، تفصیل آن سخن را به درازا کشد، اجمال آن در مقام سند کافى است. سوگند به حق که ملحدان و کجروان بر آئین حق چیره شدند، بلکه آن را تباه کردند. آرى پیروزى حق ضمانت الهى است وگرنه در جدل شرمسار و سرافکنده بودیم. خدا را. اى قوم. رواست که رسول مطاع فرمان دهد، هنوزش غسل نداده نافرمانى کنند. جانشین خود را معرفى کرد و ما به یاوه پنداشتیم آئین خود را مهمل وانهاد. پندارند که اجماع و اتفاق دارند، از سعد بن عباده خبر واپرس. آن هم اجماعى که بى فضل را بر صاحب فضل مقدم شناخت. و حق را از صاحب حق بازگرفت.
آرى على صاحب حق بود. منزل به منزل راه سپردند، از بغى و ستم، خاندان على را پى سپر سینه اشتران ساختند. و از کید و کین، چونان عقرب جراره، چه نیشها که بر جانشان نزدند. مایه ضلال و حیرت بدان پایه که عزاى حسین را برپا کرد و مصیبتهاى پیشین و پسین. خاندان امیه، جامه این عار و شنار بر تن آراست. گر چه خون شهیدان یکسره پامال نگشت. اى زاده مصطفى، این خود روز سقیفه بود که راه کربلا را هموار کرد. حق على و فاطمه زیر پا ماند، از این رو کشتنت روا شمردند. اى تک سوارى که بر خنگ بادپیما روانى، و چونان شاهین در پرواز. خنگى که در چهار جهت از طوفان سبق بردگاهى که در کوه و دره وزان گردد. و چون طرف چشم به آسمان دوزد، پندارند که خواهد به سما بر شود. سپیدى کاکلش بر قرص خورشید طعنه زند، اندامش غزال رعنا را به چیزى نخرد. گمانم که با این سیر و شتاب به سوى مدینه روان باشى. به سلامت. و هر که در نیاز من بکوشد، به سلامت باد. پیام این دلسوخته را همراه بر. و به پیشگاه احمد مرسل آواز برکش. پس از ثنا و سپاس برگو: اى رهبر هدایت، راه و رسمت دگرگون گشت.
به جوار حق راه گرفتى، و ما در آتش فراق ماندیم. اما شرع و آئینت تمام بود. پسرعمت بر آن شد که به آئین و سنتت قیام ورزد. نیرنگبازان، آنها که حق را واژگون کردند، راه خیانت و دغل پیش گرفتند. سرانجام، «تیم» آنان زیور خلافت بر تن آراست، بنى هاشم عاطل و باطل ماندند. نوبت «تیم» که به پایان آمد، خاندان «عدى» طنابها را کشیدند. خاندان امیه هم گردن طمع فراز کردند، دیگر جاده ها هموار بود. از میانه پسر عفان بر سریر خلافت بر شد که گمان نمى رفت. بلکه او را بر سریر نشاندند. دیدگان امیه روشن گشت و عیش همگان به کام. پیش از آن سخت و ناگوار. کار شورى و اجماع، در آخر به آئین اردشیر پیوست، آن دو آتش زدند این یک پاک بسوخت.
روان گشتند و قدم به قدم تا گودال هلاکش سوق دادند، بهتر بگویم کشاندند. و چون برادرت على زمام خلافت کشید تا به سوى حق باز گرداند، از این رو دشوار و سنگین بود. آمدند که با خوارى به قاتلانش سپارند، با آنکه خود معرکه آراى قتال بودند. ناگفتنى بسیار است، دادخواه آنان به روز قیامت توئى، واى بر آنان که مهلت یابند. اى خاندان مصطفى. اینک ثنایم چون آب زلال، مهرم شیرین و خوشگوار، قلبم خالى از مهر اغیار است. سخنان گزنده ام براى دشمنان آماده، مادام که زبان در کام بچرخد. اگر با گام هموار به مقصود نرسم. بشتابم و دامن صحرا پر کنم: از تیر جان شکاف که بر هر جا نشیند، هلاک سازد. چرا چنین نباشم. با آنکه راه نجات بخش دینم براهنمائى شما مکشوف افتاد. با درستى به راه راست قدم نهادم. پیش از آن، سر خود گرفته بیراهه مى شتافتم. زنجیر شرک را پاره کردم. با آنکه در گردنم قفل بود. سروران من. مادام که ابرى خیزد و رعدى برانگیزد، دوستار شمایم. و از دشمنان شما بیزارى جویم. بیزارى شرط مهر کیشى است. وابسته مهر شما از کیفر هراس نکند. در روز فردا، بایدش که پناه باشید.»
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 8 صفحه 47، جلد 4 صفحه 334
مهیار دیلمی- دیوان مهیار- جلد 3 صفحه 48
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها