عدم آگاهی از قیامت
فارسی 3421 نمایش |اگر انسان به وجدان خود رجوع کند، خاضع شدن نسبت به امثال خود را طرد مى کند. و آشکارترین چیزى که آدمى از آن بیم دارد، آینده است و حوادث ناشناخته آن که ناگهان فرا مى رسد و گاه شادى بخش نیست. چه کس جز خدا از غیب آگاه است، و آیا کسى جز خدا مى تواند حکمى درباره حوادث آینده صادر کند؟! آیا کارتر مى دانست که طوفانى هواپیماهاى جنگى او را در بیابان طبس از کار مى اندازد، و آیا دستگاه مخابراتى او از آن با خبر بود که سفینه فضایى چالنجر پس از لحظاتى از رها شدن از هم خواهد پاشید؟! اگر از چنین چیزى آگاه مى بودند به روانه کردن آن به فضا نمى پرداختند. علم غیب تنها چیزى نیست که انسان از آینده مى داند، بلکه معرفت چیزها به صورت ذاتى آنها نیز چنین است.
امام امیرالمؤمنین (ع) خبرهایى از آینده داده است که بعضى آن را علم غیب دانسته اند، ولى از خود تمایز علم غیب را از شناخت حوادث آینده به وضوح براى مرد کلبى که چنین تصورى داشته، بدین گونه بیان کرده است: «اى برادر کلبى! این علم غیب نیست، بلکه تعلیم گرفتن از صاحب علم است و علم غیب علم ساعت است که خدا آن را بدین گونه توصیف کرده است: إن الله عنده علم الساعة و ینزل الغیث و یعلم ما فی الأرحام و ما تدری نفس ما ذا تکسب غدا و ما تدری نفس بأی أرض تموت؛ علم غیب در نزد خدا است و او است که باران را فرو مى فرستد و مى داند که در زهدانها چیست، و هیچ کس نمى داند که فردا چه به دست خواهد آورد و هیچ کس نمى داند که در کدام سرزمینى از دنیا خواهد رفت. پس خدا است که از نر یا ماده بودن، و زشت یا زیبا بودن، و بخشنده یا بخیل، و بدبخت یا خوشبخت بودن کودکى که در رحم مادر است آگاهى دارد، و مى داند که چه کس هیزم دوزخ خواهد بود، و چه کس در بهشت همنشین پیامبران، پس این است علم غیبى که جز خدا کسى آن را نمى داند، و جز آن چیزهایى است که علم آن را خدا به پیامبرش آموخته و من از او فراگرفته ام، و در حق من دعا کرد که سینه ام آن را فهم کند.» (نهج البلاغة/ خطبه 128)
خداوند در قرآن مى فرماید: «قل لا یعلم من فی السماوات و الأرض الغیب إلا الله و ما یشعرون أیان یبعثون؛ هیچ کس از کسانى که در آسمان و زمین هستند از غیب آگاه نیستند، و نمى دانند کى برانگیخته مى شوند.» (نمل/ 65) بدون شک آگاهى از غیب (و از جمله تاریخ وقوع قیامت) مخصوص خدا است ولى این منافات با آن ندارد که خداوند بخشى از علم غیب را در اختیار هر کس بخواهد بگذارد، چنان که در آیه 26 و 27 سوره جن مى خوانیم: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه أحدا* إلا من ارتضى من رسول؛ عالم به غیب او است و هیچکس را از غیب خود آگاه نمى کند، مگر رسولى که مورد رضایت او است و براى نبوت برگزیده است.» و به تعبیر دیگر علم غیب بالذات و استقلالا و به صورت نامحدود مخصوص خدا است و دیگران آنچه مى دانند از ناحیه او است ولى به هر حال مساله تاریخ وقوع قیامت از این امر هم مستثنى است و هیچکس بر آن آگاه نیست.
خدایان آنان علمى به غیب و به قیامت ندارند، و نمى دانند که در چه زمانى مبعوث مى شوند، درست است که هیچ کس از موجودات زمینى و آسمانى علمى بدان ندارد ولى شان معبود این است که امر پرستندگان خود را تدبیر کند و یکى از امور خلق همانا مساله جزاء در روز بعث است، که باید آن را نیز تدبیر کند و در نتیجه روز و تاریخ آن را بداند و حال آنکه آلهه ایشان چه ملائکه و چه جن و چه قدیسین از بشر، هیچ یک از روز بعث اطلاعى ندارند، پس إله و معبود نیستند. با این بیان روشن مى شود که جمله "لا یعلم من فی السماوات و الأرض الغیب إلا الله" برهان مستقلى است بر ابطال الوهیت آلهه مشرکین، و اختصاص الوهیت به خداى تعالى به تنهایى و اینکه جمله "و ما یشعرون أیان یبعثون"، از قبیل عطف روشن ترین فرد غیب است بر آن، چون گفتیم مهم ترین چیزى که معبود باید علم به آن داشته باشد و آن را تدبیر کند مساله جزا در روز بعث است.
نیز، این معنا روشن گردید که دو ضمیر جمع در "یشعرون" و "یبعثون" به "من فی السماوات و الأرض" بر مى گردد، چون بیان قبلى بدون این جمله و تتمه، تمام نمى شود. پس اینکه بعضى گفته اند "دو ضمیر مذکور به مشرکین بر مى گردد، هر چند که بى اطلاعى از روز قیامت مختص به آلهه نیست و عمومى است ولیکن به خاطر اینکه بین این دو ضمیر جمع، با ضمیرهاى آینده تفکیک نشود، (چون ضمائر آینده به طور قطع همه به مشرکین بر مى گردد) به ناچار این نیز باید به آنان برگردد، تا تفکیک نشود" حرف صحیحى نیست. براى اینکه مخالف با بیانى است که سیاق آیه براى افاده آن است، چون همانطور که گفتیم آیه شریفه مى خواهد برهانى دیگر اقامه کند، که جز با برگشتن ضمیرها به "من فی السماوات؛ هر کس که در آسمانها و زمین است"، تمام نمى شود و با وجود چنین قرینه اى روشن، تفکیک در ضمیرها عیبى ندارد.
توصیف بى خبرى و استبعاد و انکار مشرکین نسبت به روز رستاخیز
سپس درباره عدم آگاهى مشرکان از قیامت و شک و تردید و بیخبریشان مى فرماید: «بل ادارک علمهم فی الآخرة بل هم فی شک منها بل هم منها عمون؛ آنها اطلاع صحیحى از عالم پس از مرگ ندارند بلکه در اصل آن در شکند، بلکه نابینا و اعمى هستند.» (نمل/ 66) "ادارک" در اصل "تدارک" بوده و تدارک به معناى این است که اجزاى چیزى یکى پس از دیگرى (مانند حلقه زنجیر) بیاید تا تمام شود و چیزى از آن باقى نماند و در اینجا معناى "تدارک علمشان در آخرت" این است که ایشان علم خود را تا آخرین جزئش درباره غیر آخرت مصرف کردند، تا به کلى تمام شد، و دیگر چیزى از آن نماند، تا با آن امر آخرت را دریابند.
بنابراین، جمله مذکور در معناى این آیه است که مى فرماید: «فأعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد إلا الحیاة الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم؛ روى بگردان از کسى که از یاد ما اعراض کرده، غیر از زندگى دنیا چیزى نمى خواهد، آرى اینان علمشان همان قدر است.» (نجم/ 30) و کلمه "عمون" جمع عمى است. بعد از آنکه احتجاج خداى تعالى در آیه قبل بدینجا منتهى شد که احدى غیر از خداى تعالى هنگام بعث را نمى داند و با همین جمله مشرکین را مجاب کرد، در آیه مورد بحث رو به پیغمبر خود مى کند و به یادش مى آورد که مشرکین قابل خطاب نیستند و از این مرحله ها بدورند، چون هیچ خبرى از امور آخرت ندارند، تا چه رسد به وقت و ساعت آن، و این بدان جهت است که ایشان آنچه استعداد براى درک و علم داشتند، همه را در مادیات و زندگى دنیا مصرف کردند، در نتیجه نسبت به امور آخرت در جهل مطلقند، بلکه اصلا درباره آخرت تردید مى کنند، چون از طرز احتجاجاتشان بر نبود قیامت که جز استبعاد، اساسى ندارد، همین معنا برمى آید، بلکه از این بالاتر، آنان نسبت به امور آخرت کورند، یعنى خدا دل هایشان را از تصدیق بدان و اعتقاد به وجود آن کور کرده است.
پس از این بیان معلوم شد که چرا کلمه "بل" که براى اعراض است در یک آیه تکرار شده؟ و روشن گردید که مراتب محرومیت مشرکین از علم به آخرت مختلف است و آیه شریفه آن مراتب را مى فهماند و مى فرماید که مشرکین در اعلا مرتبه آن محرومیتند، پس معناى جمله "بل ادارک علمهم فی الآخرة" این است که علمى بدان ندارند، به گوششان نخورده و معناى جمله "بل هم فی شک منها" این است که اگر هم خبر قیامت به گوششان خورده و به دلهاشان وارد شده، لیکن یقین بدان نیافته اند و درباره آن در شکند و تصدیقش نکرده اند و معناى اینکه فرمود: "بل هم منها عمون" این است که اگر از اعتقاد به قیامت بى بهره شدند. به اختیار خود نشده اند و اصولا مربوط به آنان نیست، بلکه خداى سبحان قلوبشان را از درک آن کور کرده، و در نتیجه دیگر نخواهند توانست آن را درک کنند.
بعضى از مفسرین گفته اند مراد از تدارک علم مشرکین، تکامل علم ایشان و رسیدنش به حد یقین است، یعنى علم مشرکین به خاطر تکامل حجت هاى ما که بر حقیقت بعث دلالت مى کند تکامل یافته است، و این را از باب استهزاء فرموده، ولیکن به نظر ما این معنا با دنباله آن که دو نوبت اضراب مى کند (یک بار در شک، و یک بار در کورى آنان) نمى سازد. به این ترتیب براى جهل منکران آخرت سه مرحله ذکر شده: نخست اینکه انکار و ایراد آنها به خاطر آن است که از خصوصیات آخرت بیخبرند "و چون ندیدند حقیقت ره افسانه مى زنند". دیگر اینکه آنها در اصل وجود آخرت شک دارند و سؤال از زمان تحقق آن از این شک ریشه مى گیرد. و دیگر اینکه این جهل و شک آنها نه به خاطر اینست که دلیل کافى بر آخرت در اختیار ندارند، بلکه دلائل بسیار است اما آنها چشم بر هم نهاده نمى بینند.
آیه بعد منطق منکران رستاخیز را در یک جمله بیان مى کند: «و قال الذین کفروا أ إذا کنا ترابا و آباؤنا أ إنا لمخرجون؛ کافران گفتند آیا هنگامى که ما و پدرانمان خاک شدیم باز هم از دل خاک بیرون فرستاده خواهیم شد؟» (نمل/ 67) آنها به همین اندازه قناعت کردند که این مساله بعیدى است که انسان خاک شود و دوباره به زندگى برگردد، در حالى که روز اول خاک بودند و از خاک برخاستند، چه مانعى دارد که باز به خاک برگردند و سپس حیات جدیدى پیدا کنند. جالب اینکه در هشت مورد از قرآن به همین گونه تعبیر برخورد مى کنیم که آنها به مجرد استبعاد راه انکار را در مورد قیامت پوییده اند. سپس آنها مى افزایند: «لقد وعدنا هذا نحن و آباؤنا من قبل؛ در حقيقت اين را به ما و پدرانمان قبلا وعده داده اند.» «إن هذا إلا أساطیر الأولین؛ اینها همان افسانه هاى پیشینیان است.» (نمل/ 68) اینها اوهام و خرافاتى بیش نیست.
بنابراین نخست از استبعاد شروع مى کردند و بعد آن را پایه انکار مطلق قرار مى دادند، گویى انتظار داشتند رستاخیز به زودى متحقق شود و چون در عمر خود شاهد و ناظر آن نبودند آن را نفى مى کردند. به هر حال این تعبیرات همگى نشانه غرور و غفلت آنهاست. ضمنا آنها با این تعبیر مى خواستند سخن پیامبر را در مورد قیامت تحقیر کنند و بگویند این از وعده هاى کهنه و بى اساسى است که دیگران هم به نیاکان ما داده اند و مطلب تازه اى به نظر نمى رسد که قابل بررسى و مطالعه باشد.
این وعده عذاب الهى، کى واقع خواهد شد؟!
از آنجا که بحث منطقى با چنین قوم لجوجى بیهوده بوده است، به علاوه دلائل فراوانى براى معاد در آیات دیگر قرآن اقامه شده، دلائلى که حتى در زندگى روزمره در جهان گیاهان، در عالم جنین و مانند آن مشاهده مى شود، لذا در آیات مورد بحث، به جاى اینکه دلیلى براى آنها ذکر کند آنها را به مجازاتهاى الهى که در پیش دارند تهدید و انذار مى کند. روى سخن را به پیامبر (ص) کرده مى گوید: «قل سیروا فی الأرض فانظروا کیف کان عاقبة المجرمین؛ بگو در روى زمین سیر کنید و آثار گذشتگان را ببینید، و بنگرید عاقبت کار مجرمان و گنهکاران به کجا رسید؟» (نمل/ 69)
شما مى گوئید این وعده ها به نیاکان ما نیز داده شد و آنها نیز به آن اعتنا نکردند و ضررى هم ندیدند، اما اگر کمى در جهان سیر کنید و آثار این گذشتگان مجرم و گنهکار و منکر توحید و معاد را که مخصوصا در اطراف همین سرزمین حجاز شما قرار دارد بنگرید مى دانید مطلب چنین نیست. نوبت شما هم مى رسد، عجله نکنید، شما هم اگر مسیر خود را اصلاح نکنید به همان سرنوشت شوم گرفتار خواهید شد. قرآن مجید کرارا مردم را به سیر در ارض و مشاهده آثار گذشتگان، سرزمینهاى ویران شده اقوامى که به عذاب گرفتار شده اند، کاخهاى در هم شکسته شاهان، قبرهاى در هم ریخته و استخوانهاى پوسیده مستکبران، اموال و ثروتهاى بى صاحب مانده ثروتمندان مغرور، دعوت کرده است، مخصوصا تصریح مى کند که مطالعه این آثار که تاریخ زنده و گویا و ملموس پیشینیان است دلها را بیدار و چشمها را بینا مى کند و به راستى چنین است، گاهى مشاهده یکى از این آثار آن چنان طوفانى در دل و جان انسان برپا مى کند که مطالعه چندین کتاب تاریخ قطور چنان اثرى ندارد.
قابل توجه اینکه در این آیه به جاى "مکذبین" (تکذیب کنندگان معاد) "مجرمین" گفته شده، اشاره به اینکه تکذیب آنها به خاطر آن نبود که در تحقیق و بررسى اشتباه کرده باشند، بلکه سرچشمه آن لجاجت و عناد و آلوده شدن به انواع جرمها بود. و از آنجا که پیامبر اسلام (ص) از انکار و مخالفت آنها رنج مى برد و به راستى دلش براى آنها مى سوخت و عاشق هدایت و بیدارى آنها بود و از سوى دیگر، همواره با توطئه هاى آنها مواجه بود آیه بعد، پیامبر (ص) را دلدارى داده مى گوید: «و لا تحزن علیهم؛ از تکذیب و انکار آنها غمگین مباش و زیاد غصه آنها را مخور.» «و لا تکن فی ضیق مما یمکرون؛ و از توطئه هاى آنها نگران مباش، و سینه ات به خاطر آن تنگى نکند (که ما پیشینیان و یار و یاور توایم).» (نمل/ 70)
ولى این منکران لجوج به جاى اینکه از این هشدار پیامبر دلسوز و مهربان و ملاحظه عاقبت کار مجرمان، پند و اندرز گیرند، باز در مقام سخریه و استهزاء برآمده «و یقولون متى هذا الوعد إن کنتم صادقین؛ مى گویند اگر راست مى گوئید این وعده عذاب الهى، کى واقع خواهد شد.» (نمل/ 71) با اینکه مخاطب، پیامبر بود ولى مطلب را به صورت جمع مى آورند، به خاطر اینکه مؤمنان راستین نیز با پیامبر (ص) در این سخن همصدا بودند، و طبعا آنها نیز مخاطبند. در اینجا قرآن به پاسخ این گفتار سخریه آمیز آنها با لحنى کاملا واقع بینانه پرداخته مى گوید: «قل عسى أن یکون ردف لکم بعض الذی تستعجلون؛ به آنها بگو شاید بعضى از آنچه را عجله مى کنید نزدیک و در کنار شما باشد.» (نمل/ 72) چرا عجله مى کنید؟ چرا مجازات الهى را کوچک مى شمرید؟ چرا به خود رحم نمى کنید؟ آخر عذاب خدا شوخى نیست! احتمال بدهید به خاطر همین سخنانتان قهر و غضب خدا بر سر شما سایه افکنده باشد و به همین زودى بر شما فرود آید و نابودتان کند، اینهمه سرسختى براى چیست؟
بررسى آیات فوق نشان مى دهد که منکران معاد براى اینکه از زیر بار ایمان به رستاخیز و مسئولیتهاى ناشى از آن، شانه خالى کنند، از سه طریق وارد مى شدند:
1- استبعاد بازگشت به زندگى بعد از خاک شدن، چرا که خاک به اعتقاد آنها نمى توانست سرچشمه حیات گردد.
2- کهنه بودن این عقیده و عدم تازگى آن.
3- عدم نزول عذاب براى منکران معاد، زیرا اگر به راستى منکران مى بایست به عذابى در این دنیا مبتلا شوند، چرا این عذاب دامان آنها را نمى گیرد؟ اما قرآن پاسخ اول و دوم را به وضوح آن واگذار کرده، چرا که همواره با چشم مى بینیم خاک سرچشمه حیات مى شود، و در آغاز خاک بودیم و سپس به صورت موجود زنده اى درآمدیم. قدیمى بودن چیزى نیز هرگز از اهمیت آن نمى کاهد، چرا که قوانین اصلى این عالم از ازل تا ابد ثابت و برقرار است، در اصول فلسفى و مسائل ریاضى و علوم دیگر، اصول ثابت فراوان مى باشد، آیا قدیمى بودن امتناع اجتماع نقیضین یا جدول ضرب فیثاغورث دلیل بر ضعف آن است؟ و یا اگر مى بینیم عدالت خوب است و ظلم بد و همیشه چنین بوده و چنین خواهد بود، دلیل بر بطلان آن است، اصولا بسیار مى شود که قدمت دلیل بر اصالت چیزى است. و در مورد ایراد سوم، پاسخ مى دهد: که در فرا رسیدن عذاب عجله نکنید این لطف خدا است که به شما مهلت مى دهد و به سرعت مجازاتتان نمى کند، ولى به هوش باشید "عذاب الهى گرچه دیر آید بیاید"!
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 15 صفحه 552
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 15 صفحه 526
محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد 9 صفحه 209
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها