ماجرای رحلت پیامبر اکرم
فارسی 3114 نمایش |پس از واقعه غدیر، پیامبر همراه کاروانها، به مدینه آمد. چیزی نگذشت که بیمار شد، و هنگام درگذشت او نزدیک گشت.
مؤلفان و محدثان معتبر و عالمان موثق، وقایع هفته های آخر عمر پیامبر را چنین نقل کرده اند، که ما خلاصه ای از آن را در اینجا می آوریم:
چون پیامبر اکرم، از حجه الوداع بازگشت، و چنان معلوم شد که رحلت او نزدیک شده است، پیوسته در میان اصحاب خود خطبه می خواند و سخن می گفت، و آنان را از فتنه ها و دگرگونیها بر حذر می داشت، و تأکید می فرمود که از روشها و سنتهای او دست نکشند، و در دین خدا بدعت نگذارند، و از خاندان او (علی بن ابیطالب و امامان بعد از علی) پیروی کنند، و آنان را تنها نگذارند، اختلاف درست نکنند، از دین برنگردند. مکرر می فرمود: «مردم! من از میان شما می روم... در قیامت از شما می پرسم که در حق آن دو چیز گرانقدر بزرگ که در میان شما باقی گذاردم، یعنی کتاب خدا و امامان عترت، چه کردید؟! توجه کنید که درباره آنان چگونه رفتار خواهید کرد؟ قرآن و خاندان من از هم جدا نخواهند شد، تا لب حوض کوثر، که بر من وارد شوند. که علی بن ابیطالب وصی من است.»
این سخنان را پیامبر (ص) مکرر می گفت و در مجالس متعدد القا می فرمود.
در ایام نزدیک به رحلت خود، أسامه بن زید را فراخواند، و او را امیر سپاه قرار داد، و امر کرد که مردم به او بپیوندند و جزء سپاه او شوند. و به اسامه فرمود، برای جهاز و غزا به جایی رود که پدرش (زید) آنجا شهید شده بود (بلاد روم).
یکی از حکمتهای تجهیز این سپاه این بود که مدینه از برخی کسان خالی شود، و آنان که پیامبر اکرم حدس می زد با خلافت علی (ع) مخالفت کنند، به هنگام فوت پیامبر، در مدینه نباشند. لیکن چنین نشد و نرفتند و به دستور پیامبر عمل نکردند، و به سپاه اسامه نپیوستند. آنگاه پیامبر بیمار شد. چون حالت بیامری رسید، دست امیرالمؤمنین (ع) را گرفت، و به سوی بقیع (گورستان مدینه) رفت. بیشتر اصحاب نیز در پی پیامبر روان گشتند. چون به بقیع رسید فرمود: «السلام علیکم یا اهل القبور؛ سلام بر شما ای مردگان خفته در گور، خوشا به حال شما، چون شما نجات یافتید از فتنه هایی که در پیش است، زیرا که فتنه هایی به سوی مردم روی کرده است مانند سیاهیهای شب تار...»، آنگاه مدتی ایستاد، و برای همه مردگان بقیع، طلب آمرزش کرد...
سپس به خانه بازگشت. بیماری پیامبر شدت یافت. پس از سه روز به مسجد آمد، در حالی که عصابه ای بر سر بسته بود، و دست راست خود را بر دوش علی گذاشته بود، و دست چپ را بر دوش فضل بن عباس. آمد و بر منبر بالا رفت و نشست و فرمود: «ای مردمان! من از میان شما می روم. هر که را نزد من وعده ای است بیاید و وعده خویش بطلبد. هر کس از من طلبی دارد بیاید و بگیرد. ای مردم! میان خدا و احدی از مردم، جز عمل و اطاعت خدا، وسیله ای نیست... ای مردم! کسی ادعا نکند که بدون عمل رستگار می شود. کسی آرزو نکند که بدون اطاعت خدا، به رضا و خشنودی خدا می رسد. سوگند به خدایی که امر به حق به پیامبری فرستاد، جز عمل نیکو و رحمت خدا، مایه نجاتی از عذاب وجود ندارد. خود من اگر معصیت کنم هلاک خواهم شد...»
آنگاه از منبر فرود آمد، نمازی خفیف با مردم خواند، و به خانه بازگشت... و همینگونه بود، و دو سه روزی بگذشت، اصحاب به دیدارش می آمدند و برای فراق پیامبر می گریستند. پیامبر به نزدیک مرگ خویش، باز علی را پیش خود خواست. به او وصیتها و سفارشهایی چند کرد. و چون لحظه مرگ فرا رسید به علی فرمود: «سر مرا در دامن خود گذار، که امر خداوند رسیده است. روزی مرا به سوی قبله بگردان. و تو خود مرا غسل ده و کفن کن، و نخست تو خود بر من نماز گزار... در همه این کارها از خدا یاری بخواه...»
بدین گونه پیامبر اکرم (ص) دیده از جهان فرو بست. علی (ع) بدن پیامبر را بپوشاند، و سپس با همراهی فضل بن عباس، به غسل دادن و کفن کردن پیامبر پرداخت.
پس از غسل دادن و کفن کردن بدن پیامبر، خود به تنهایی پیش ایستاد، و بر بدن پیامبر نماز خواند، گروهی از صحابه در این لحظات در کنار بدن پیامبر نبودند، بلکه بدن او را رها کرده بودند، و وصی او را تنها گذارده بودند، و در پی به دست آوردن مقام جانشینی پیامبر بودند. سپس علی به میان مردم رفت و گفت: «پیامبر در حال حیات و ممات پیشوای ماست، مردم خود دسته دسته بروند و بر بدن او نماز (نماز میت) بخوانند.»
مردم دسته دسته می آمدند، و بر بدن پیامبر نماز می خواندند. به هنگام دفن پیامبر، علی داخل قبر شد، و کفن را باز کرد، و صورت پیامبر را از کفن در آورد، و گونه مبارک پیامبر را، رو به قبله، بر روی خاک نهاد. آنگاه لحد پیامبر را بچید و خاک بر روی آن بریخت.
رحلت پیامبر اکرم، به روز دوشنبه 28 ماه صفر سال 11 هجری اتفاق افتاد.
پیامبر را در خانه خود، در محلی که جان سپرده بود، به خاک سپردند، جایی که هم اکنون، در مدینه منوره، معروف است، و مزار مسلمانان جهان است.
منـابـع
محمدرضا حکیمی- بعثت، غدیر، عاشورا، مهدی- صفحه 45-42
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها