غزوه طائف (ماجراها در طائف)

فارسی 4405 نمایش |

نفاق عیینه ابن حصن

هنگامی که رسول خدا (ص) حصار طائف را محاصره فرموده بود عیینه نزد حضرت (ص) آمده و می گوید: اى رسول خدا، به من اجازه دهید که به حصار طائف بروم و با آنها صحبت کنم. پیامبر (ص) اجازه فرمودند. او کنار حصار آمد و گفت: مى توانم نزدیک بیایم و آیا در امان هستم؟ گفتند: آرى. ابومحجن هم او را شناخت و گفت: نزدیک بیا. عیینه نزدیک رفت و سپس وارد حصار گردید، و گفت: پدر و مادرم فداى شما باد! به خدا سوگند آنچه از شما دیدم مایه شادى من شد، به خدا سوگند میان همه عرب قومى چون شما نیست، و به خدا سوگند محمد هرگز با مردمى مثل شما برخورد نکرده و از ایستادگى خسته شده است، شما در حصار خودتان پایدارى کنید که حصار شما بسیار استوار و اسلحه شما بسیار زیاد و آب شما پیوسته است و نمى ترسید که قطع شود! گوید: همینکه عیینه از حصار بیرون رفت ثقیفى ها به ابو محجن گفتند، ما خوش نداشتیم که او وارد حصار شود و مى ترسیدیم که اگر خللى در ما یا حصار ما ببیند، به محمد خبر دهد. ابومحجن گفت: من او را خوب مى شناختم، هیچکس از ما به اندازه او نسبت به محمد دشمنى ندارد هر چند که ظاهرا هم با او باشد. وقتى عیینه برگشت پیامبر (ص) به او گفتند: به آنها چه گفتى؟ گفت: گفتم مسلمان شوید و به خدا قسم محمد از کنار خانه شما دور نخواهد شد تا اینکه تسلیم فرمان او شوید، شما براى خودتان امان بگیرید که او پیش از شما قبائلى را که داراى حصارهاى استوار بودند از قبیل بنى قینقاع و بنى نضیر و قریظه و خیبر که داراى اسلحه و ساز و برگ و برج و باروى فراوان بودند فرو گرفت. و هر چه توانستم آنها را ترساندم و خوار و زبون ساختم. پیامبر (ص) در تمام مدتى که او صحبت مى کرد سکوت فرموده بود و همین که صحبت او تمام شد فرمود: دروغ مى گویى! تو به آنها چنین و چنان گفتى! عیینه گفت: استغفر الله! عمر گفت: اى رسول خدا اجازه دهید که او را پیش بیاورم و گردنش را بزنم! رسول خدا (ص) فرمود: نباید مردم بگویند که من یاران خود را مى کشم. ابوبکر در آن روز نسبت به عیینه خشونت زیادی بروز داد من جمله به او گفت: اى عیینه تو همواره در باطل هستى، چقدر سختى از تو در جنگ بنى نضیر و قریظه و خیبر به ما رسیده است، مردم را علیه ما جمع کرده، و با شمشیرت با ما جنگ کردى، بعد به خیال خودت مسلمان شدى، حالا هم دشمن را علیه ما تشویق مى کنى؟! گفت: اى ابوبکر، من از خدا پوزش مى خواهم و به سوى او باز مى گردم و دیگر هرگز چنین نخواهم کرد.
نکته: علامه جعفر مرتضی عاملی پس از نقل ماجرای نفاق عیینه 6 مطلب را عنوان می کند که از جمله ی آنها این است: نقل به مضمون: ماجرای نفاق عیینه چهره از حقیقت اصحاب رسول الله برداشته و نشان می دهد که میزان اعتماد پیامبر به اصحاب نمی توانسته است از حد اندکی تجاوز کند پس طبیعی است که این یاران سست عنصر در لحظات اولیه جنگ حنین متفق القول تصمیم به فرار میگیرند و تنها کسی که با پیامبر می ماند علی ابن ابی طالب است.

علت ترک طائف

ظاهرا در اکثر کتب تاریخی گفته شده است: علت ترک طائف و فتح نکردن آن این بوده که اجازه ی فتح آنجا به رسول الله (ص) داده نشده بود. این سخن از نظر ما صحیح نیست. از دیدگاه ما قول صحیح این است که اهل طائف از پیامبر (ص) خواستند تا به ایشان امان دهد و رهایشان کند. ما در این بخش ابتدا منقولات مشهور را که مبنی بر عدم اذن به فتح است را می آوریم و سپس اشکال این منقولات و بعد از آن حقیقت مطلب در مورد جنگ طائف و علت بازگشت از آن را از نظر خود بازگو می کنیم.

منقولات مشهور

۱) ابومحجن بن حبیب ثقفى، که در حصار طائف بود بانگ برداشت: اى بندگان محمد، به خدا قسم شما هرگز به گروهى غیر از ما برخورد نکرده اید که به خوبى از عهده جنگ با شما بر آیند، هر قدر دلتان مى خواهد اینجا بمانید که بدترین زندان است، بعد هم بدون اینکه به چیزى دست یابید باید برگردید، ما سنگدلیم و پدرمان هم سنگدل بود، به خدا قسم هر قدر هم ما را در محاصره بگیرید تسلیم نمى شویم و دژ طائف را بسیار استوار ساخته ایم. عمر او را صدا زد و گفت: اى پسر حبیب، به خدا همه راههاى زندگى ترا قطع خواهیم کرد تا مجبور شوى از این سوراخ بیرون آیى، تو همچون روباهى هستى که بزودى از سوراخت بیرون خواهى آمد. ابو محجن گفت: اى پسر خطاب اگر تصور مى کنى بریدن تاکهاى انگور برایمان مهم است، باید بگویم که چنین نیست زیرا آن قدر آب و زمین هست که آنها را دوباره برویاند که مگو و مپرس. عمر گفت: هرگز نخواهى توانست به آب و زمین دسترسى پیدا کنى، و نمى توانى از لانه ات بیرون بیایى تا وقتى که بمیرى! ابوبکر به عمر گفت: چنین مگو که به پیامبر (ص) اجازه فتح طائف داده نشده است. عمر گفت: آیا این موضوع را رسول خدا (ص) به تو گفته است؟ گفت: آرى. عمر نزد رسول الله (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا، آیا به شما اجازه فتح طائف داده نشده است؟ فرمود: نه.
2) در نقل دیگری آمده است: خوله دختر حکیم بن امیة که همسر عثمان بن مظعون بود به حضور پیامبر (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا، اگر خداوند طائف را براى تو گشود زر و زیور فارعه دختر خزاعى یا بادیه دختر غیلان را به من عطا فرماى، و این دو زن از زیباترین زنان ثقیف بودند. پیامبر (ص) به او فرمودند: اى خوله، اگر براى ما اجازه فتح ثقیف را نداده باشند چه؟ خوله این موضوع را براى عمر نقل کرد، و عمر به حضور رسول خدا (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا، خوله به من چیزى گفت که مرا نگران کرده و مى گوید شما این سخن را گفته اید، آیا درست است؟ فرمود: آرى، من گفته ام. عمر گفت: آیا به شما اجازه فتح ثقیف داده نشده است؟ فرمود: نه، گفت: پس اجازه مى دهید که به مردم اعلان حرکت بدهیم؟ فرمود: آرى. و عمر اعلان حرکت و برگشت کرد. مسلمانان شروع به گفتگوهایى کردند و پیش یک دیگر رفتند و گفتند، از جاى خود تکان نمى خوریم تا خداوند فتح و پیروزى نصیب ما فرماید که به خدا قسم این گروه کمترین و خوارترین گروهى هستند که با ما برخورد کرده اند. ما با گروه مکه و هوازن برخورد کردیم و خداوند آن جمعیت ها را پراکنده فرمود. اینها چون روباهى هستند که به لانه خود خزیده است و اگر آنها را در محاصره نگهداریم در حصار خود خواهند مرد. بگو مگو و اختلاف میان ایشان زیاد شد و نزد ابوبکر رفتند و صحبت کردند. ابوبکر گفت: خدا و رسولش داناترند، و فرمان الهى از آسمان نازل مى شود.

اعتراف عمر به راه یافتن شک و تردید در دلش به هنگام صلح حدیبیه

آنچنان که گذشت مردم وقتی با عمر نیز در مورد استمرار محاصره صحبت کردند، او از موافقت با آنها خوددارى کرد و گفت: مگر فراموش کرده اید که بر من چه گذشت؟ ما صلح حدیبیه را دیدیم و در حدیبیه چندان شک و تردید در دل من راه یافت که خدا مى داند، و در آن روز با رسول خدا (ص) صحبتى کردم که اى کاش نمى کردم، اگر چه زن و بچه و مال و ثروتم از دست مى رفت! و دیدید که مصلحت و خیر همان بود که خداوند براى ما برگزید و هیچ فتح و پیروزى براى مردم پر خیر و برکت تر از صلح حدیبیه نبود. بدون دخالت شمشیر به اندازه همه افرادى که تا آن روز مسلمان شده بودند، مسلمان شدند، به اندازه زمان مبعث تا روزى که صلح نامه نوشته شد. شما خیال مى کنید این رأى رأى درستى نیست، و حال آنکه خیر و صواب همان است که رسول خدا (ص) انجام مى دهد. به هر حال من هرگز در این مورد صحبتى نمى کنم و مى دانم فرمان فرمان خداست که هر چه بخواهد به پیامبر خود وحى مى فرماید.

خواب پیامبر (ص) و بازگشت از طائف

پیامبر (ص) به ابوبکر گفته بود: در خواب دیدم قدحى کره به من هدیه شد و کاملا پر و انباشته بود، خروسى آمد و به آن نوک زد و تمام آن به زمین ریخته شد. ابوبکر گفت: گمان نمى کنم که در این جنگ به آنچه مى خواهى برسى. پیامبر (ص) فرمود: خودم هم چنین گمانى ندارم.

نقد خاص روایت فوق

این روایت قابل قبول نیست زیرا: اولا این روایت را ابن اسحاق نقل کرده و در نقل خود نیاورده است که از چه کسی شنیده از این رو چون ممکن است راوی آن ثقه و مورد اعتماد نباشد نمی توان آن را پذیرفت. ثانیا از آنجا که پیامبر (ص) در این جنگ بدان چه اراده فرموده بود به فضل خداوند رسید آنچنان که خواهد آمد لذا معنایی برای تعبیر فوق باقی نمی ماند. ابوهریره گفته است: حدود پانزده شب از مدت محاصره طائف گذشته بود که پیامبر (ص) با نوفل بن معاویه دیلى در مورد ماندن یا رفتن از طائف مشورت فرمود و به او گفت: اى نوفل چه مى گویى و عقیده تو چیست؟ نوفل گفت: اى رسول خدا، روباهى است در لانه، اگر بمانى او را مى گیرى و اگر رهایش کنى براى تو زیانى ندارد. در هر صورت پیامبر اجازه فرمود تا عمر اعلان حرکت و بازگشت کند. گفته شده است: وقتی عمر این خبر را اعلام کرد مردم فریاد بر آوردند و اعتراض نمودند. پیامبر (ص) فرمود: آماده جنگ شوید! مردم آماده شدند، و در جنگ برخى از مسلمانان زخمى شدند. پیامبر (ص) فرمود: به خواست خداوند متعال ما دوباره بر خواهیم گشت-حال آماده شوید تا بازگردیم مسلمانان این بار خوشحال شدند و به سرعت فرمان را اطاعت کردند و به راه افتادند و پیامبر (ص) لبخند مى زد.
نکته: ممکن به ذهن خواننده گرامی این سئوال خطور کند که چرا در این نبرد سخنی از مولانا علی ابن ابی طالب نیامده است؟ در جواب این سئوال باید بگوییم علت این مطلب آن است که حضرت در آن وقت به سریه ای برای شکستن اصنام و بتها فرستاده شده بودند و تقریبا تا زمانی که کم کم جنگ طائف داشت به پایان می رسید بازنگشتند.

نقد منقولات مشهور

۱- همانطور که در بخش دیگر از همین سایت آمده است، این اهل طائف بودند که از پیامبر (ص) خواستند تا از حصار و پناهگاهشان فاصله بگیرد تا هیاتی از نمایندگان خود را برای رایزنی بفرستند نه اینکه ابتدائا پیامبر دستور عقب نشینی داده و بفرماید اجازه فتح طائف به ما داده نشده است.
2- طبق منقولات فوق پیامبر (ص) در طائف بدانچه می خواست نرسید در صورتی که حقیقت این است که پیامبر (ص) بدانچه می خواست در طائف برسد رسید. و ممکن است علت اینکه فرمود: به ما اجازه فتح طائف داده نشده است این باشد که می خواست مردم از آمدن هیات رایزنی طائف مطلع نشوند.

منـابـع

سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 25

محمود مهدوی دامغانی- ترجمه المغازی

ابن کثیر- السیرة النبویة- جلد 3

ابن هشام- سیرة ابن هشام

شمس شامی- سبل الهدی و الرشاد- جلد 5

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد