نزول سوره نور حدیث افک (روایات)

فارسی 3802 نمایش |

بررسی آیات 11 الی 16:
«لولا إذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیرا و قالوا هذا إفک مبین لولا جاؤ علیه بأربعة شهداء فإذ لم یأتوا بالشهداء فأولئک عند الله هم الکاذبون و لولا فضل الله علیکم و رحمته فی الدنیا و الآخرة لمسکم فیما أفضتم فیه عذاب عظیم14إذ تلقونه بألسنتکم و تقولون بأفواهکم ما لیس لکم به علم و تحسبونه هینا و هو عند الله عظیم و لو لا إذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا أن نتکلم بهذا سبحانک هذا بهتان عظیم»؛ «همانا آن گروه منافقان که به شما مسلمین بهتان بستند مى پندارید ضررى به آبروى شما مى رسد بلکه خیر و ثواب نیز خواهید یافت و آیا سزاوار این نبود که شما مؤمنان زن و مردتان چون از منافقان چنین بهتان و دروغها شنیدید حسن ظنتان درباره یکدیگر بیشتر شده و گویید این دروغى است آشکار؟! چرا منافقان بر ادعاى خود چهار شاهد اقامه نکردند پس در حالى که شاهد نیاوردند. و اگر فضل و رحمت خدا در دنیا و عقبى شامل حال شما مؤمنان نبود به مجرد خوض در این گونه سخنان به شما عذاب سخت مى رسید. زیرا شما آن سخنان منافقان را از زبان یکدیگر تلقى کرده و حرفى بر زبان مى گویید که علم به آن ندارید و این کار را سهل و کوچک مى پندارید در صورتى که نزد خدا بسیار بزرگ است. چرا به محض شنیدن این سخن نگفتید که هرگز ما را تکلم به این روا نیست؟ خداوندا منزهى تو، این بهتان بزرگ و تهمت محض است».(نور/ 16-11).

حوادث تاریخی مربوطه داستان افک:
این آیات به داستان افک اشاره مى کند، که اهل سنت آن را مربوط به عایشه دانسته اند، ولى شیعه آن را درباره ماریه قبطیه مادر ابراهیم فرزند رسول خدا (ص) می داند، همان ماریه که مقوقس پادشاه مصر او را به عنوان هدیه براى رسول خدا (ص) فرستاد. کلمه افک به طورى که راغب گفته است به معناى مطلق دروغ است، و معنایش در اصل، هر چیزى است که از وجهه اصلى اش منحرف شود، وجهه اى که باید داراى آن باشد، مانند اعتقاد منحرف از حق به سوى باطل و عمل منحرف از صحت و پسندیدگى به سوى قباحت و زشتى، و کلام بر گشته از صدق به سوى کذب و در کلام خداى تعالى در همه این معانى و موارد استعمال شده است.

حدیث افک در یکی از نقلهای شیعه:
طبق یکی از نقل های شیعه هنگامی که ابراهیم فرزند رسول خدا (ص) می میرد، ایشان بسیار محزون می شوند، عایشه که این حزن را می بیند به پیامبر (ص) می گوید چرا ناراحتی، ابراهیم فرزند تو نبود، او پسر ابن جریح بود (یعنی عایشه ادعا کرد که مادر ابراهیم ماریه با ابن جریح بطور نامشروع همبستر شده است در حالی که ماریه همسر رسول الله (ص) بود) پس پیامبر (ص)، علی (ع) را بدنبال ابن جریح فرستاد. علی (ع) به هنگام تعقیب ابن جریح و زمانی که او بر زمین افتاد متوجه شد که ابن جریح آلت مردانگی ندارد پس دانست که آنچه به او نسبت داده اند دروغ است فلذا نزد پیامبر (ع) بازگشته و ماجرا را خبر داد و پیامبر (ع) از اینکه این سخن تنها یک افترا بوده و حقیقت نداشته است خدا را شکر نمود.

حدیث افک از نظر اهل تسنن:
از نظر اهل تسنن ماجرای افک مربوط به تهمتی می شود که منافقان به عایشه زده اند. ماجرای تهمت به عایشه از زبان خود او چنین است: در الدر المنثور است که عبدالرزاق احمد، بخارى، عبد بن حمید، مسلم، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردویه و بیهقى (در کتاب شعب) همگى از عایشه روایت کرده اند که: (ما اجمال این روایت را می آوریم): عایشه میگوید: رسول خدا (ص) همواره وقتى مى خواست به سفرى برود در میان همسرانش قرعه مى انداخت، و قرعه به نام هر کس بیرون مى شد او را با خود به سفر مى برد. در سفرى در میان ما قرعه انداخت، قرعه به نام من در آمد. و من با رسول خدا (ص) به سفر رفتم، مرا همواره در کجاوه ای سوار مى کردند، و در همان کجاوه نیز منزل مى کردم. هم چنان مى رفتیم تا رسول خدا (ص) از این سفر جنگی فارغ شد و برگشت.
همین که نزدیکیهاى مدینه رسیدیم، شبى منادى، نداى کوچ داد که سوار شوید. من برخاستم و از لشگرگاه گذشتم، تا قضاى حاجت کنم. بعد از قضاى حاجت به محل رحل خود برگشتم. پس ناگاه متوجه شدم که گلوبندم پاره شده و افتاده، به دنبال آن مى گشتم و جستجوى گلوبند باعث شد که درنگ کنم و مامورین هودج من هودجم را بلند کرده بالاى شترم گذاشتند، به خیال اینکه من در هودجم،... و من در این میان گلوبندم را پیدا کردم اما من وقتى گلوبندم را یافتم که کاروان رفته بود. من خود را به محل کاروان، و آن محلى که خودم منزل کرده بودم رسانیده قدرى ایستادم، شاید به جستجوى من برگردند، ولى همین طور که نشسته بودم خوابم برد. از سوى دیگر صفوان بن معطل سلمى ذکرانى که مامور بود از عقب لشکر حرکت کند هنگام صبح بدانجا که من خوابیده بودم رسید و از دور شبح انسانى دید، نزدیک آمد و مرا شناخت... و من به صداى او که مى گفت: إنا لله و إنا إلیه راجعون بیدار شدم، و صورت خود را پوشاندم،...پس شتر خود را خوابانید و من سوار شدم. سپس به راه افتاد تا به لشگرگاه رسیدیم،... و این قضیه باعث شد که عده اى درباره من سخنانى ناروا بگویند و هلاک شوند آنها عایشه را به داشتن روابط نامشروع متهم کردند.
و آن کسى که این تهمت را درست کرد عبدالله بن ابى بن سلول بود.
پس به مدینه آمدیم و از روزى که وارد شدیم تا مدت یک ماه مریض شدم. مردم دنبال حرف تهمت زنندگان را گرفته بودند، و سر و صدا به راه افتاده بود، در حالى که من از جریان به کلى بى خبر بودم. روزی پس از آنکه از بیماری شفا یافتم در حالى که ام مسطح هم جهت رفع حاجت با من بیرون آمده بود. ام مسطح پایش به جامه اش گیر کرد و افتاد، و گفت: هلاک باد مسطح، من گفتم: این چه حرف بدى بود که زدى، به مردى که در جنگ بدر شرکت کرده بد مى گویى؟ گفت: اى خانم! مگر نشنیده اى که چه حرفهایى مى زند؟ گفتم: نه، مگر چه مى گوید؟ آن گاه شروع کرد داستان اهل افک را نقل کردن که از شنیدن آن مرضم بدتر شد.
رسول خدا (ص) على بن ابى طالب و اسامة بن زید را خواست و با ایشان درباره جدایى از همسرش یعنی عایشه گفتگو و مشورت کرد،... اما على بن ابى طالب گفت: یا رسول الله (ص) خدا که تو را در مضیقه نگذاشته و قحطى زن هم نیست علاوه بر این از کنیز او اگر بپرسى تو را تصدیق مى کند پس رسول خدا (ص) دستور داد بریرة که کنیز عایشه بود بیاید، چون آمد حضرت پرسید: اى بریرة آیا چیزى که مایه شک و شبهه ات باشد از عایشه دیده اى؟ گفت: نه به آن خدایى که تو را به حق مبعوث کرده من از او هیچ سابقه سویى ندارم،.... پس رسول خدا (ص) برخاسته درباره عبدالله بن ابى استعذار نمود استعذار یعنى کسى بگوید اگر فلانى را به سبب کار ناشایسته اش کیفر کنم چه کسى عذر و انگیزه مرا درک مى کند و مرا به خاطر کیفر دادن او نکوهش نمى کند-، و در منبر فرمود: اى گروه مسلمانان! کیست که اگر من مردى را که شرش به اهل بیت من رسیده کیفر کنم عذر مرا بفهمد و مرا ملامت نکند؟ چون به خدا سوگند من جز خیر هیچ سابقه اى از همسرم ندارم و این تهمت را درباره مردى زده اید که جز خیر سابقه اى از او نیز ندارم، او هیچ وقت بدون من وارد خانه من نمى شد.
عایشه در ادامه می گوید: من آن روز مرتب گریه مى کردم و اشکم بند نمى آمد، و چشمم به خواب نرفت،... در این بین ناگهان رسول خدا (ص) وارد شد و نشست و تا آن روز هرگز آن جناب نزد من نمى نشست، و به من همان حرفهایى را زد که قبلا مى زد. این را هم بگویم که یک ماه بود وحى بر آن جناب نازل نشده و درباره گرفتارى من از غیب دستورى نرسیده بود پس رسول خدا (ص) وقتى مى نشست تشهد خواند، و سپس فرمود: اما بعد، اى عایشه به من چنین و چنان رسیده، اگر تو از این تهمت ها مبرى باشى که خدا در براءت تو آیه قرآنى مى فرستد، و اگر گنهکار باشى باید استغفار کنى و به خدا توبه ببرى، که بنده خدا وقتى به گناه خود اعتراف کند، و آن گاه توبه نماید، خدا توبه اش را مى پذیرد بعد از آنکه سخنان رسول خدا (ص) تمام شد ناگهان اشکم خشک شد، و دیگر قطره اى اشک نیامد، من به پدرم گفتم پاسخ رسول خدا (ص) را بده گفت: به خدا سوگند نمى دانم چه بگویم به مادرم گفتم: جواب رسول خدا (ص) را بده گفت: به خدا سوگند نمى فهمم چه بگویم. و خودم در حالى که دخترى نورس بودم و قرآن زیاد نمى دانستم، گفتم: من به خدا سوگند مى دانستم که شما این جریان را شنیده اید، و در دلهایتان جاى گرفته، و آن را پذیرفته اید، لذا اگر بگویم من برى و بى گناهم، و خدا مى داند که برى از چنین تهمتى هستم، تصدیقم نمى کنید، و اگر اعتراف کنم، به کارى اعتراف کرده ام که به خدا سوگند نکرده ام، ولى شما تصدیقم نمى کنید. و به خدا سوگند مثالى براى خودم و شما سراغ ندارم الا کلام پدر یوسف (ع) که گفت: فصبر جمیل و الله المستعان على ما تصفون آن گاه روى گردانیده در بسترم خوابیدم، در حالى که از خود خاطر جمع بودم، و مى دانستم که خدا مرا تبرئه مى کند، ولى احتمال نمى دادم که درباره من وحیى بفرستد،... بلکه امیدوار بودم رسول خدا (ص) رؤیایى ببیند، و به این وسیله تبرئه شوم.
سپس مى گوید: به خدا سوگند رسول خدا (ص) تصمیم به برخاستن نگرفته بود، و احدى از حضار هم از جاى خود برنخاسته بودند که وحى بر او نازل شد، و همان حالت بیهوشى که همواره در هنگام وحى به او دست مى داد دست داد و از شدت امر عرقى مانند دانه هاى مروارید از او سرازیر شد، با اینکه آن روز روز سردى بود. همین که حالت وحى تمام شد به خود آمد، در حالى که مى خندید و اولین کلمه اى که گفت این بود که: اى عایشه بشارت باد تو را که خداوند تو را تبرئه کرد. مادرم گفت: برخیز و بنشین. گفتم به خدا بر نمى خیزم و جز خدا کسى را سپاس نمى گویم، آن گاه آیه «إن الذین جاؤ بالإفک عصبة منکم» و ده آیه بعد از آن را نازل فرمود.
اشکالات وارد به این روایت را در عنوان حدیث افک (2) از همین سایت ببینید.

منـابـع

سید محمدحسین طباطبائی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 15

علی ابن ابراهیم قمی- تفسیر قمی- جلد 2

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 14

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد